سلام مامانا میخاستم باهاتون یه دردو دل کنم من با شوهرم یه مشکل دارم ک خیلی اذیتم میکنه شوهرم ن بمن نه به دخترم توجه نمیکنه مثلا دخترم لکنت داره این ماه چند بار بهش گفتم ببر دکتر ولی نمی‌بره اونجوری نیس ک پول نداشته باشه یا خسیس باشه اگه من وقت دکتر بگیرم هیچی نمیگه از خداشم هست ولی من دلم میخاد شوهرم به عنوان یه پدر نگران دخترش باشه پیگیر کاراش باشه بگه ببر دکتر یا مثلا من دوسال پیش آزمایش دادم نسبت ب سنم قندم بالا بود از اون ب بعد حتی یبار نگفته برو آزمایش بده یا بریم دکتر بهت دارو بده یا مثلا چند بار بهش گفتم من دلم میخاد برم مسافرت برم مشهد برم شمال ولی نمی‌بره اصلا دل ما چی میخاد براش مهم نیست میدونید اگه هرروز من بگم بریم بیرون شام بخوریم یا بگردیم چیزی نمیگه میبره ولی من دلم میخاد وقتی میبینه مثلا یه هفتس نرفتیم بیرون خودش بیاد بگه بیاید بریم بیرون یا مثلا تا حالا نشده خودش با ذوق بره واسه دخترم چیزی بخره مثلا کادوی روز دختر یا تولد هیچی حتی یه شاخه گل از ته دلش نخریده منم خسته شدم از بس گفتم اینکارو بکن اینکارو بکن مثلا تا من نگم یه کیلو میوه نمیخره تا حالا از سرکار اومدنی یه خوراکی نخریده واسه بچه یا یک کیلو میوه .ما ۴ سال نامزد بودیم ۴ ساله عروسی کردیم ینی از عروسی ب بعد این مشکل منه من دیگه خسته شدم واقعا راستی بعد زایمان ینی ۳ ساله من افسردگی داشتم شوهرم نفهمید حتی یبار نگفت چته خودم رفتم دکتر نظر شما نسبت ب این رفتار شوهرم چیه

۱۴ پاسخ

منم با نظر مامان ژیوان موافقم مشکل کم کاری خانواده است همسر منم باید بهش بگی ولی من داشتن خوبیهای دیگه را ترجیح میدم همین این که اخلاق خوبی داره ،اهل کار ،سالم ،بهمون اخترام میذاره کافی ادمها بدون نقص نیستن عزیزم اینها را خانواده ها یادشون ندادن با گفتنم درست نمیشه

شما همسرتون درونگراس و چون خودتون احساساتتون رو بروز میدید براتون این مسأله یه مشکل بزرگه ولی عزیز دلم خیالت رو راحت کنم اول اینکه اگه همسرتون خدایی نکرده معتاد نیس دست بزن نداره هرز نمیپره بچسب به زندگیت اینا مشکل نیست اینا یه چیزایی هست که خودت باید بهش گوشزد کنی چه اشکالی نداره بهش بگی بریم بیرون چه اشکالی داره شما پیش قدم بشی برای هرچی زندگی این حرفا رو نداره شما نشستی تو خونه خبر از دورت نداری نمیدونی آدم هرروز چه خبر هایی از این ملت می‌شنوه مو به تن آدم سیخ میشه شما همسرت معلم خوبی از اول نداشته(مادرش)ولی شما معلم خوبی براش باش شما درسش بده شما بهش بگو برای بچه ات هرروز یه چیز بخر بیار یادش بده که بدونه بعدم ازش تشکر کن به چسب به زندگیت

ببین عزییزم با این توضیحاتی که دادی به نظرم شوهرت از هرلحاظ آدم خوبیه ولی بعضیا قدرت بیان احساسات رو نداران هم دوست داره هم چیزی کم نمیزاره ولی تو میخوای ابراز بشه که واقعا منم دیدم ادمایی که نمیتونن ابراز کنن حالا یه سوال توی رابطه هم تو پیش قدم میشی یا شوهرت؟

مردا مثل زنا فکر نمیکنن. باید بهشون یادآوری کنی صحبت کنی متوجه بشن. به خاطر کم توجهی و دوست نداشتن نیست.

دقیقن شوهر منم مثل شوهرتو من خیلی غصه میخورم حس میکنم بهم اهمین نمیده

خودت رو اذیت نکن عزیزم
همه مردم دنیا زن و شوهر ها با هم مشکلاتی دارن
به نظرم هیچکس نیست که از اخلاق طرف مقابلش تمام و کمال راضی باشه.
ولی بعضی‌ها رو میبینی که یه مشکلاتی دارن که باید خدا رو هزاران بار شکر کنیم که جای اونا نیستیم.
مشکل شما آزار دهنده است،کاملا درک میکنم،ولی سعی کن نادیده بگیریش‌
اشکال نداره که ،همیشه خودت بهش یادآوری کن.
اگه همسرت و زندگیت رو دوست داری،سعی کن گرم باشی باهاش و به اینجور مسائل توجه نکن
بیشتر به رفتارای خوبش توجه،کن

عزیزم شوهر منم همین جوریه. دست خودش نیست. میگه خب تو بگو کجا بریم یا چی بخرم. خودش اصلا پیشنهاد نمیده. دیگه منم قبول کردم که اینجوریه. خودم بهش میگم چی بخره برام و کجا ببره. ولی باید با سیاست و دلبری ربطش بدی به خودش و ذوق کنی از زحماتش حتی اگه خودت گفته باشی فلان کار رو انجام بده. به خاطر اخلاق های خوب دیگه ای که داره، این موارد رو نادیده بگیر تا کم کم راه بیافته‌

اونقدر بخواد نگران بچش ک من باشم نیست

ولی خصلت های خوبیم داره

ای خواهرتقریبا منم مثل توهم 9ماه باردار بودم یکبارهمرام نیومد میومدمنومیرسوند ب بهانه جانیسته پارک کنم نمیتونم بیام میرفتم دکتر میومدم ت ماشین میرفتم
از بچگی دخترم مامانم کنارم بودواومدم شهرستان خونه مامانم مریض ک میشد خانوادم بودن کمکم میکردم روزای سختش خانوادم بودن حالا ببرمش دکتر ی خورده هستش ای بابا بریم پیش دکتر میگه
میام ت ماشین بهش میگم این چ حرفیه میزنی میگ ای بابا اشتباه من اینه حرف میزنم...منم بگم بریم بیرون میریم وخریدم ک چ عرض کنم میگیره خسیس نیست

از اولش اینجوری بود

من قبلا شوهرم اهل اسطوری گذاشتن نبود یه روز بهش گفتم تو خیلی دوسم داری ولی من دلم میخواد توی جمع بهم ابراز کنی دوس دارم برام اسطوری بزاری دوس دارم بعضی وقتا بهم بگی احساس دوس داشتنتو مثلا گفتم ببین شوهر فلانی چیا بهش میگه وواقعا تاثیر داشت

عزیزم زندگی خیلی سخت شده
اینایی که شما میگی شوهر منم خیلیاشو نمیگه حتی دکتر نفس و خودم تنها میرم میام خرید خونه خودم باید بگم میوه بگیره
خوراکی برای نفس بگیره
ببین یه روانشناس بود میگفت پسر بچه ها از باباشون میبینن و یاد میگیرن
ایناهم همینن خیلی چیزا رو از بچگی دیدن ملکه ذهنشون شده

بشین باهاش صحبت کن به طور جدی

سوال های مرتبط

مامان یزدان مامان یزدان ۲ سالگی
سلام مامان ها عزیز پسر من تقریبا ۳ سالشه و من بهش یی بازی رو یادش میدم ک با خودش بازی کنه ولی متاسفانه اصلا نمیتونه با خودش مشغول باشه همش دنبال من و حتی میبرمش پارک با اینکه بلد دوچرخه سواری اصلا نمیخاد برونه میخاد من کلا کنترش باشم و کل توجم ب اون باشه همین ک توجهمو میکشم بازی نمیکنه تو خونه هم من اشپزی میکنم یا گریه میکنه یا وسایل اشپزخونه رو خراب میکنه از لجش منم اعصبی میشم تو بیرونم یکی رو میبنه دیگه فکرش کاملا میره سمت اون و بعضی وقتا وقتی یی نفر ک زیاد ندیده یکم باهاش حرف میزنه اگ بره یا کلی گریه میکنه پش سرش ک منم میرم و یا میره و باهم دعوا میکنیم وقتی جایی میرین میخاد لباس بپوش کلی اذیت میکنه من و بعد پوشیدن هم کلا نمیخاد بیاد وقتی هم بهش توجه نمیشه کلا لج میکنه یا میپره سر و صورتمون یا کارهای ک گفتیم نکن میکنه یا میزنه میشکنه هرکاری میخام بکنم خستم میکنه و یا پشیمونم میکنه ۳ سالشه هنوز یبار م ارایشگاه نرفته چون میگه از موزر میترسم حموم رفتنی جیغ داد نمیزاره اصل بدنشو بشورم اصلا متوجه نیست ک وقتی میره بیرون وسط خیابون نره کاراش دیونم کرده منم خیلی خسته میشم و سرش عصبی میشم وپدرش میگم ک بریم روانشناس من برم یا بچه میگه ن و ناراحت و نگران خاطرات ک باهاش میسازم هستم لطفا اگ کسی اگاهی داره راهنمایی داره ب خاطر بچم ک روحیش خراب نشه راهنمایم کنه ممنونم
مامان hana مامان hana ۳ سالگی
درد و دل کمی طولانیه ...

مدتیه خیلی ناراحتم... بخاطر عصبی بودن و جیغ زدنای هانا... بچم هیچی رو با ارامش ازم نمیخواد( مثلا اگه حتی دیر تر براش غذا بکشی کلی گریه میکنه ، همون اول غذا رو میبینه شروع میکنه داد زدن غذاااا غذاااا هر وی میگم چشم برای شما میکشم اول ولی فقط داد میزنه کلا همش دعوا داره همش عصبیه همش میزنه منو یا حالا باباشو پیش بقیه خوبه( دایی و دختر دایی هاش و دختر عموش و..) ولی پیش من و باباش نه .. همش براش وقت میزارم مشاور میگفت روزی یه ربع وقت مفید کافیه براش ولی خدا شاهده من چندین ساعت براش وقت میزارم حتی وقتایی که آشپزی میکنم میبرمش کنار خودم با بازی هم اشپزی میکنیم هم اون بازی میکنه، اما بازم عصبیه اونم خیلی زیاد ، تا یه جاهاییش میدونم اقتضای سنشه و تازه از ۳ سال این شرایط بدتر هم میشه ، اما همش میگم نکنه این مقدار طبیعی نباشه و زیاد از حد باشه... با دعوا و عصبانیت هم خیلی مخالفه یعنی اگه ما یه کم تن صدامون عوض بشه سریع واکنش نشون میده یه واکنش بدتر از ما .‌ یکی دعواش بکنه در جوابش به شدددت جیغ و داد میکنه که منو دعوا نکن و طرفو دعوا میکنه و حتی میزنه ... دیشب یه عطاری اشنا رفتیم کف دستمو دید میگفت خودت خیلی استرسی و این استرس و عصبی بودنا به بچت منتقل کردی اما درسته من استرسی ام خیلییی تو رفتارم با هانا مراقبم اتفاقا باباش خیلی بدتره مثلا موقع عصبانیت خیلی خوب نمیتونه خودشو کنترل کنه خیلییی تذکر میدم به شوهرم ولی خب... خیلی ناراحتم من همه این ۳ سال تلاشم رشد و پرورش یه بچه شاد بود چرا اینجوری شد 😥
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
بازم بریم سراغ یه مطلب مهم
کسی هست بچه‌اش موقعیکه یه مکان یا فضای جدید بخواد بره
مخالفت یا سر و صدا و یا ناراحتی از خودش نشون بده؟!
باوجود اون مسئله مهم که توی دو تا موضوع قبلی گفته بودیم
🔓آمادگی دادن به کودک برای جایی رفتن🔓

وقتی ناراحت و قشقرق به پا میکنه، با وجود آمادگی دادن و همدلی کردن باهاش و صبوری در مقابل رفتارش

میتونی خیلی منطقی بهش بگی ما ساعت ۴ نوبت دکتر داریم و باید بریم هیچ راهی برای نرفتنش نیست اما بعد از دکتر میتونیم یه کاری انجام بدیم که خوشحالمون کنه میتونی تو این قسمت بهم پیشنهاد بدی، مثلا بریم پارک خوش بگذرونیم چون بچه‌ای که تلاش میکنه همراهی کنه با مادر و پدرش برای بهتر شدن حالش میتونه پیشنهاد هم بده.( خونه کساییکه دوست داره،بستنی،خرید وسیله بازی) نه به عنوان جایزه به عنوان پیشنهاد و راه حلی برای آرامشش که بهش میگن فعالیتی خوش آیند
و بهش بگید که شجاعت داشتی با اینکه میترسید و ما بهت افتخار میکنیم
و این میشه انجام فعالیت ناخوش آیند در کنار فعالیتی خوش آیند
که یک بازدهیه مثبت داره.