زایمان دوم ملینا جونم
شب شوهرم اومد خونه شکمم سفت میشد و درد خفیف دیگ تحمل کردم تا صبح ۱۶ام بود بهداشت نوبت داشتم رفتم سریع نامه داد برا بیمارستان
بعدرفتیم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت خوبه دردات کمه معاینه کرد گفت ی سانت بازی دستش خیس شده بود گفت باید تست کیسه آب بدی تا مطمئن بشیم دیگ تست انجام داد مثبت شد و بستری شدم تک و تنها دریا هم پیش باباش شوهرم زنگ زد کسی نیاد گفتم خب برو وسایلارو بیار منو بستری کردن خودمم امضا کردم رفتم تو اتاق به خدمه اونجا گفتم شوهرم اومد وسایلارو بیار دیگ تلفنی به همه گفتم بستری شدم هم مامانم اینا هم مادرشوهرم اینا دیگه اومدن دستگاه نوار قلب گذاشتن و معاینه و اینا آمپول فشار ۵بار زدن و من اصلا هیچ دردی نداشتم بچه دنیا نمیومد ساعت ۱۲شب ماما گفت دکتر گفته تا ۶صبح باید دنیا بیاری نتونی میبرن سزارین بگو شوهرت بیاد امضا کنه شوهرمم اومد رضایت داد و تنهایی هزار بلا سرم اوردن همش دستگاه نوار قلب میزاشتن منم کمردرد هی به پهلو میشدم خیلی اذیت شدم دیگ گفتن سزارین منم گفتم عذابم ندین الان ببرید گفت ن نمیشه باید طییعی بیاری یکی دوبار سونو کردن بعد نزدیک اذان صبح ماما دیگ اومد ک تف بهش لعنت بهش اینقدر بدمعاینه کردن چندبار پشت هم گفت کیسه ابشو پاره کنیم با تیغ میبرد تو واژنم انگشتاشو منم فقط جیغ میزدم بعدش دیگ گفتم بسهه هوار هوار میکردم بخدا اینقدر اذیتم کردن ی ماما دیگ اومد اون با ی میله پلاستیکی کیسه ابو پاره کرد ی عالمه اب داغ ازم ریخت و دستش تو واژن بود ک دکتر صدا زد دکتر اومد دوتا دست رف ک تشخیص دادن ک دستش زیر سرشه گفتن یا دستشه یا بند ناف ک در هرصورت طبیعی نمیشه اماده ام کردن برا سزارین ساعت ۴ صبح بود لباس پوشوندن و سوند وصل کردن

۱۲ پاسخ

واقعا طبیعی ظلمه .باید سزارین میشدی .دعوا میکردی

الهی بمیرم برات چی کشیدی خواهر ولی الان شما پاک و بی گناهی میشه برامن دعا کنی پول جورشه یه خونه خوب بگیرم منم همیشه دعات میکنم انشالله دخترت خوش قدم باشه منم سر دخترم مردم دوباره زنده شدم قنگ ۱۵ ساعت پارم کردن انقد ادیتم کردن در اخر تیغ زدن مثل تو فهمیدم چنان جیغی زدم خدا نگدره ازشون

وای چرا انقد سخت بوده ،لعنتیای آشغال چرا اینجوری برخورد کردن ماماها،من خیلی ترسیدم واقعا زایمان معلوم نیست چی میشه

وای دختر چ عذابی کشیدی الهی بمیرم

وایی چرا اینجوری اذیت کردن ...رستگار اومد

راستی بعد اومدن تو بخش مامانمم اومد تا شب پیشم موند برا خواب مادرشوهرم اومد دخترمم اون شب فرستادم خونه مامانم اینا

بعد از اونم ک دختری رفت ان ای سیو و منو اوردن بیرون فقط میلرزیدم اینقدر میلرزیدم ولی اون وسط از شوهرمم میترسیدم بفهمه خواهرم اومده ک اونم فهمید دیگ باهام قهر کرده بود گذاشت رفت حتی برا ترخیصمم نیومد ولی دیگ چندروز اونجا بودم اومد و هیچ حرفی ام نزد فقط بهش گفتم ساعت ۴صبح چی میکردم به جای دلداری دادن و دستت دردنکنه اس بعدا باهات حسابی کاردارم دیگ خداروشکر از اون روز خوبه و حرفی نزده ولی همه برنامه هامو پاک کرده فقط تلفنی با مادرم حرف میزنم حتی نتونستم عکسشو بفرستم ببینن

بعد گفتن سریع زنگ بزن همراه بیاد منم گفتم خدایا به کی زنگ بزنم این وقت ساعت ۴صبح خواهرشوهرک حامله مادرشوهرمم ک دریا پیشش بود زنگ زدم خواهرم بابام اوردتش دیگ وسایلامم خودشون بهش داده بود چون من ندیدمش منو برده بودن
بعد رفتم اتاق عمل از کمر امپول زد دوتا خوابیدم گفتم بیحس نیستم گفت میشی تیغ کشید من جیع کشیدم باز اونجارو نگه داشتن بلندم کردن امپول سوم زدن کل کمرمو کبود کردن دیگ بی حس شدم ۵ دقه به ۵ ملینا دنیا اومد

چقدر زجر دادن لعنتیا

نمیرفتی

وای چ سخت .خوب از اول زیر بار طبیعی نمیرفتم

حالا اون وسط ی ماما دیگ ک نیومده بود بالا سرم اومد ب معاینه کردن منم با پام فشارش میدادم عوضی دیگ منو میبرن سزارین چی میگی اخه این وسط

سوال های مرتبط

مامان دریا🩷 مامان دریا🩷 ۳ سالگی
داستان زایمان اول دریا
مامانا دلم خاست اول زایمان دریا رو تعریف کنم چون اون سه سال پیش هم تعریف نکردم
من تو بارداری خیلی سختی کشیدم ک حالا بماند دقیقا ۱۰ اسفند۱۴۰۰مادرم اینا شیرینی درست میکردن برا عید بعدش میخاستن خونه تکونی کنن ک من رفتم خونشون بعد نشسته بودم بوی گلاب خورد بهم گفتم وای دلم خاست مامانمم ی کم ریخت تو لیوان خوردم بعد شوهرم اومد دنبالم رفتم خونه ساعت حدودا ۱۰شب احساس خیسی کردم نوار گذاشتم عطسه کردم دیدم بله طبق سونو انتی ۳۶هفته کامل بودم ولی طبق پریودم ۳۸بودم
ما رفتیم بیمارستان گفتن بله نشتی کیسه اب و بستری همون شب مامانم خواهرم اومدن و شوهرم رفت خواهرم پیشم موند مامانمو فرستادم خونه رو مرتب کنه و وسایلمو بیاره بعد دیگه من بستری شدم رفتم خوابیدم تا ۶ اصلا درد نداشتم ساعت ۶اومدن آمپول فشار زدن ولی تا ۹ صبح هیچ خبری نبود بماند ک هزار بار معاینه میکردن و مرگ به چشمم دیدم بعد اومدم برا ورزش اصلا جون نداشتم ورزش کنم بیچاره خواهرم ماما همراهم بود چون خودش بلده اون ده تا زایید تا من یدونه بزام
ورزش نمیتونستم به زور منو ورزش میداد همش بیحال بودم و خوابم میبرد
همش احساس دسشویی داشتم نمیتونستم روتخت بخابم برا نوار قلب اینا بالاخره ساعت ۱۰ونیم اینا باز معاینه کردن ی وسیله گذاشتن مثل بادکنک باد میشد اون رحم مو باز کرد دیگ آشنا بودن هوامو داشتن گفتن اینجوری پیش بری دوروز طول میکشه ولی خودشونم کمک کردن خداییش همکارا خواهرم من برش هم خوردم و ساعت ۱۵و۱۵دقیقه دریا رو گذاشتن تو بغلم قربونش برم من
بعدشم خداروشکر صحیح و سالم بود و فرداش مرخص شدم