بعد از ترخیص از بیمارستان حال بدی داشتم و عذاب وجدان زیاد. همش نگران این قضیه بودم که نکنه این اتفاقات باعث تروما بشه براش. پست نوشتم، حرف زدم، گریه کردم و خیلیا هم دلداری دادن که بچه است دیگه... با گریه بزرگ میشه. ولی حال بد من و صحنه هایی که شاهدش بودم فراتر از این بود که با این حرفها خوب بشه‌
با یه دوست آگاه و باتجربه حرف زدم، با دکترش حرف زدم، با روانشناس حرف زدم و در موردش خوندم و این همراهی و آگاهی خیلی کمکم کرد‌.
برای شما:
تو این سن هتوز حافظه بچه قوی نیست و براش تروما پیش نمیاد. اما اون‌محیط و درد و وحشتش باعث ایجاد استرسی درش میشه که مدتی موندگاره و البته اینا برای همیشه تو حافظه عصبیش میمونه‌ در واقع مغزش فراموش میکنه اما بدنش نه.
علائمی که پسرم داشت؛
۱. اوایل خیلی خیلی سخت خوابش میبرد الان خوب شده.
۲. چسبندگی شدیدی به من پیدا کرده و همش بغل میخواد.
۳. تعداد دفعات شیر خوردنش خیلی بیشتر شده.
۴. بیرون میریم همش میخواست سینه دهنش باشه ولی نمیخورد الان بهتر شده.
۵. دیگه دد نمیگه. اصلا☹
۶.موقع بیدار شدنش گریه میکرد شدیدا. الان بهتر شده.
۷. تو خواب چندین بار وحشتناک با گریه بیدار میشد. یه هفته اول اینطوری بود.
۸. حس میکنم اخلاقش عوض شده. دیگه آروم نیست. عصبی شده و چند روزه که همش جیغ میزنه.
اینا نشونه استرس باقیمانده در بدن کودکه‌. بعد از بستری شدن، یا کلا محیط ناامن مثل دعوا و غیره... راهکارها پست بعدی

۶ پاسخ

عزیزم من بچم شبا با ترس از خاب میپره
6 ماهشه

میشه علتش چیه

انشالله هرچی زودتر این استرس تو وجود کوچولوش از بین بره

من روزی که واکسن ۶ ماهگی سیاوش و زدیم،به دلیل نداشتن واکسن مجبور شدیم ۷ ماهگی واکسن زدیم،روز و شب اول خوب بود،ولی شب دوم تا ۸ صبح جیغ می‌کشید حتی با پاراکید هم خوابش نبرد، جوری جیغ میزد که من فک میکردم حتما داره مورچه ایی پشه ایی چیزی نیشش میزنه،الان که تاپیک شما رو خوندم با خودم میگم بچم وحشت اون صحنه بهداشت شاید یادش میومده

پسر من بعد بستری شدن فقط منو میخواد گریه می‌کنه دو هفته غذا نخورد فقط شیر میخواست

ایشالا همیشه سلامت باشه عزیزم

چی شده بوده گلم؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۰ ماهگی
اگه پست های قبلی منو خونده باشین راجع به خواب مستقل و جدا کردن خواب و شیر از همدیگه قبلا نوشته بودم و پیشرفت خوبی هم ااشتیم. اما چند تا اتفاق از جمله مسافرت ها و از همه بدتر بستری شدن بیمارستانش باعث شد کلا سیستم مون بهم بریزه و بعد بیمارستان خیلی سخت نگرفتم سر این قضیه. چون شیر خوردن زیادش، چسبندگیش و همینطور با شیر خوابیدنش (که حتی کاهی ۴۰ دقیقه یک ساعت به سینه وصل بود و نمیخوابید) انگار همه برای هضم اون اتفاقات و استرس هایی بود که بهش وارد شده بود. میدونین که مکیدن سینه برای بچه ها فقط برای غذا نیست یه عامل مهم آرامش و تنظیم سیستم عصبی شونه. بهشون امنیت میده.
خستگی خودم باعث شده بود که رد بدم و بگم بی خیال خواب مستقل چیه هرکاری همه تا الان کردند منم به وقتش میکنم.
ولی چند روز پیش یه پستی دیدم از تجربه مامانی که داره بچه دو ساله اش رو از شیر میگیره و روز سوم بود و نوشته بود خوابیدنش خیلی سخته و برای خواب گریه میکنه. اصلا دلم نخواست که پسرم برای از شیر گرفتن اینطوری اذیت بشه‌ و طبق گفته روانشناسان کودک خواب و شیر باید از هم جدا باشن که وقتی بچه رو از شیر میگیری فقط شیر قطع بشه، آرامش بچه مختل نشه.
این چارت رو درست کردم. هر بار بدون شیر میخوابه سبز، هر بار با شیر میخوابه قرمز. یه مدت میخوام خودمو پیگیری کنم ببینم اوضاعم چطوره و بعدش برنامه ام رو جدی تر کنم که دیگه هیچ وقت یا شیر نخوابه.
بیدار شدن》شیر》بازی》خواب : این درسته.
بیشترم برای انگیزه داشتن خودمه. چون حس کردم دارم تنبلی میکنم.
[هنوز شیر شب رو قطع نکردم.]
اگه برای شما اینطوری نیست با صبر و مداومت تدریجی فاصله بندازین. اول یه دقیقه بعد دو دقیقه...۵ دقیقه ... ۱۰ دقیقه... کم کم فاصله ایجاد کنین.
مامان کیاشا👩‍👦 مامان کیاشا👩‍👦 ۱۱ ماهگی
عروس عموم با من تو یه بیمارستان و تو یه روز زایمان کرده اون بچش خیلی ریز بود کیاشا خیلی درشت مقایسه ها از اینجا شروع شد من با بدبختی شیر خودمو دادم سینمو نمیگرفت هزارتا فیلم داشت اون طفلک خیلی سعی کرد شیر خودشو بده اما نه شیر داشت نه عصابشو خیلی اذیت شد اخرم بهش شیر خشک داد (من نمیگم شیر خشک بده چون خودم چون پسرم نمیخورد خیلی تلاش کردم که شیر خشکم بخوره)
هر دفعه که هرجا شیر میدادم با حسرت نگاه میکرد بخدا من جلوش هیچی نمیگفتم میرفتم تو اتاق شیر میدادم یا دروغی میگفتم شیرخشکم میخوره که دلش نشکنه
یعنی کیاشا سر این شیر خوردنش پدرر منو در اورده هر روز یه فیلمی داره تقریبا سه ماهه دیگه شیر خودمو تو خواب میخوره زیر سینه هم نمیمونه اصلا ادیروز رفتم دکتر یک عالمه دارو داده که شیرمو کم میکنه 😭شیرم کم شده همینجوری که نمیخوره شیر من خیلی زیاد بود از دیروز همینجوری گریه میکنم میگم چرا پسر من با این همه تلاشم نباید دیگه شیرمو بخوره 😭😭گاهی اوقات میگم‌چشم اونو که پسرم دیگه شیرمو نمیخوره و دیگه هم نمیتونم بدم 😭😭از اونموقع که شیرمو نمیخوره روز به روز داره لاغر تر میشه