۱۵ پاسخ

اره و از اون مهمتر ب زایمان و مراقبت بعدش از نوزاد که فکر میکنم میگم من میخوام چیکار کنم🫢

منم گاهی میگم شاید بچه ای در کار نباشه... باورم. نمیشه... و به شدت استرس تغییر دنیا و زندگیمو. بعد دنیا اومدنش دارم

وای خیلی برام پیش میاد🥹 الان که دارم به زایمان نزدیکتر میشم این حس خیلی بیشتر شده... یهو فکر میکنم قراره یه بچه که هیچی ازش بلد نیستم وارد زندگیم بشه ..یهو حس خوشحالی و ترس همزمان میاد سراغم...اینکه از این به بعد باید نقش مادر خانواده رو داشته باشم... و مادر بودن خیلی شغل سختیه🥹 امیدوارم از پسش بر بیام..

هزاربار تا حالا،حتی پسر ۳سالمو که بازی میکنه نگاهش میکنم باورم نمیشه🥲🥺

بزار بدنیا بیاد هر روز میگی خدایا یعنی این فرشته مال منه
از اول زایمان درست نخوابیدم شاید روزی ۲ ساعت ب زور الانم بخاطر زردی بستری از دیشب هیچ نخوابیدم
ولی واسه بچه خودش ادم انگار از عالم غیب انرژی میگیره❤️

من اینکه دیگه با بچه کسای دیگه کاری ندارم و یه نینی برای خودم دارم خیلی خوشحالمممممم

اره من خیلی وقتا باورم نمیشه 🥹
بعد یه چیز دیگه گاهی که یه مشکلی پیش میاد برام و یکم گریه میکنم میخوام از عذاب وجدان بمیرم
آدم باورش نمیشه احساساتش انقدر عوض میشه و یه موجودی رو ندیده انقد دوسش داره

وای منم دقیقا جس عجیبی پیدا میکنه بعضی وقتا ادم حتی الان ک نزدیک زایمان ادم باورش نمیشه قرار بره زایمان

منم حتی فکر کنم نتونم نگه داری کنم ازش🥲🥲🥲🥲

منم باورم نمیشه یعنی دوماه دیگه یه نی نی مال خودمه؟ کل مسئولیتش با خودمه
بخورمش گازش بگیرم بچلونمش کسی کار نداره؟ مال خود خودمه😃😃
باورم نمیشه و نمیتونم تصور کنم دوماه دیگه زندگیمون چطوره

من اصلا باورم نمیشه تکون که میخوره میگم واقعا الان من یه آدم کوچولو تو شکممه؟!🥲

من گریه م میگیره 😿 خیلی سخته

منم اصن به من نمیخوره من مامان باشم خودم رفتارم بچگانس😂

اره دقیقا👌🏻

من همیشه این حس عجیبو دارم 🥲

سوال های مرتبط

مامان دونه مامان دونه هفته سی‌وششم بارداری
پسرِ قویِ من سلام!
بالاخره با کمک هم ماه هشتم بارداری رو ترک کردیم و وارد ماه نهم شدیم..
آخ جون باورت میشه؟ خیلی خوشحالم مامانی .. یه روزی پر بودم از ناامیدی و با اشک نوشتم یعنی میشه منم رنگ ماه نه رو ببینم؟! و امروز دیدم!
خدا خیلی بزرگه.. تو باعث شدی من ایمان از دست رفتمو دوباره بدست بیارم مامان.. امشب یکی از ناب ترین و درعین حال دلگیر ترین شب های زندگیمه ممکنه بخاطر شرایط بارداریم این اولین و آخرین بارداری باشه که تجربه میکنم..
اگه دلم به حرکات و رقصیدنت توی شکمم تنگ بشه چی؟
این لگد ها اولین زبان مشترک بین من و تو بودن.. وقتی از غذایی که میخورم راضی هستی و به نشانه تشکر لگد میزنی، وقتی پوزیشن خوابم تو رو توی تنگنا قرار میده و اذیت میشی و دست و پا میزنی، وقتی خوابیدم از جام پامیشم بابا بهم میخنده میگه شکمت یه ور شده و تو کنج کردی یه گوشه..!
همه این حرکات و لگد ها مثل یه رازه ، رازی که فقط من و تو ازش باخبریم.. گاهی بابات رو توی این حس ها شریک میکنم و تا بابا میاد دیگه تکون نمیخوری و منو ضایع میکنی🥲
شب های دیگه از ترس اشک میریختم، ترس زبونم لال از دست دادن یا اذیت شدن تو.. امشب از خوشحالی اشک میریزم!
قندِ من!ممنون که توی این مدت مهمون شکمم بودی مامان.. ممنون که باعث شدی این احساس قشنگ رو تجربه کنم..
حرکات شیرینت همیشه به یادم میمونه
بارداریِ تو یه تجربه‌ی خاص بود برامون..
خیلی برای من و بابا عزیزی
بینهایت دوست داریم پسرکم