۷ پاسخ

دقيقا چند هفته بودي؟؟

چون زودتر به دنیا اومده بود 2کیلو و نیم

وزن بچه چند بود گلم

ماما همراه دادشتید که بهتون آموزش داد

کدوم‌بیمارستان بودین؟

چقد عالی خدا کنه برای ماهم‌همینطور باشه چون هزینه سزارین ندارم

دردش قابل تحمله؟؟

سوال های مرتبط

مامان آنا مامان آنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی، قسمت سوم
من بیمارستان صارم تهران زایمان کردم. کل زایمانم ۴ ساعت نشد و خیلی خوش‌زا محسوب می‌شدم. دکتر دکتر کرم‌نیا بود و از لحظه‌ای که اومد تا بعد تولد بچه کنارم بود و کلی بهم دلگرمی داد. بخیه‌هامم خودش زد و کارش حرف نداره. از اول بارداری هم من رو تشویق و حمایت کرد و واقعاً براش مهمه که کسی که می‌خواد طبیعی زایمان کنه. ماماها و محیط زایشگاه خیلی آروم بود و همه چیز داشت. همسرم از اول کنارم بود و حضورش خیلی تأثیر داشت. من همش نگران بودم که بعد اون همه درد کشیدن نتونم و سزارین بشم که خدا رو شکر اتفاق نیفتاد.
من باز هم برگردم عقب انتخابم زایمان طبیعیه. حالم از کسانی که سزارین شدند خیلی بهتره و احساس می‌کنم خیلی سلامت‌ترم.
برای تحمل اون درد خیلی آمادگی روحی و ذهنی لازمه و من خوشحالم که از پسش براومدم. موقع زایمان به خودم می‌گفتم این همه زن در طول تاریخ تونستن و تو هم می‌تونی و سعی کردم به بدنم اعتماد کنم. امیدوارم همه زایمان راحت و خوبی رو تجربه کنند.
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم