۱۴ پاسخ

چه خوب که درمان شدید و درمان رو ادامه میدید،بچه ها یادشون نمیمونه تا ۱۸ ماهگی (طبق چیزی که تو مقالات خوندم)نگران نباشید و مطمئن باشید میتونید یه مامان خیلی خوب براش باشید ،مهم اینه از این به بعد خودتون رو کنترل کنید

میش بکی کدام دکتر رفتی شماره یا آدرسشو بکی من برم ممنونم

سلام درخواست میدهید ممنون

عزیزم میشه بگی پیش کدوم دکتر رفتی و درمانت چقد طول کشید

خداروشکر که بهتری عزیزم بنظرم طبیعیه که ترسیده

عزیزم خیلی خوشحالم که اون دوران رو پشت سر گذاشتی‌. اینکه مدیریت خشم کردی واقعا تحسین برانگیزه.
نه به نظرم واکنش طبیعی بوده.
خودتو اذیت نکن همین که میگی جبران کردی از همه چیز مهمتره. مهم رابطه خوب الانتون هست ⚘

عزیزم دست خودت نبوده که ناراحت نباش اون از جون و خون خودته تو مگه از عمد زدیش نگران نباش

من از زایمانم تا الان دارم آسنترا میخورم ولی وابسته شدم دکترم نرفتم

عزیزم یادش نمیمونه اصن

چه قرصایی‌خوردی عزیزم من حالم بده

نه عزیزم عکس العمل طبیعی بوده دیگه

فکر نمی‌کنم به خاطره قبلا باشه خب به رفتاری که کردی واکنش نشون داده منم مثل تو بودم و خوب شدم ولی آنقدر اذیت میکنه اون هفته دوباره یه شب دیونه شدم و دوباره خودم و کنترل کردم نگران نباش

نه احتمالا واکنش طبیعی بوده

عیبی نداره عزیزم مهم اینکه ک دیگه تکرار نمیکنی ن کلا چون بردی بالا ترسیده ب قبل ربطی نداره ناراحت نیاش

سوال های مرتبط

مامان هومن مامان هومن ۱ سالگی
تجربه واکسن ۱۸ ماهگی
براش خیلی سنگین بود دو سه ساعت بعد زدن تبش شروع شد تب خیلی بدی بود مخصوصا شب اول که اصلا پایین نمیومد نزاشتم بچه بیچاره بخوابه چون دستمال نمدار نمیزاشت بزارم ظرفشویی رو پر آب کردم نمک ریختم گلاب ریختم اینجوری از ۳۹ آوردم ۳۸ یه خرده خوابید نزدیکای صبح دوباره آتیش گرفت مجبوری بروفن دادم یه ساعت بعدش چک کردم رفته بود بالاتر شیاف گذاشتم نیم ساعته پایین آورد ، از دکترم پرسیدم اگه پایین نیومد بالاتر رفت سریع یه کار دیگه بکنین منتظر ساعتش نباشین ، تا شب دوم ساعت ۱۱ تب داشت که بعد اون خدا رو شکر قطع شد
بعد واکسن دستشو گذاشت رو پاش هی پا پا کرد اصلا راه نرفت هرجا بردم چون زودم بیدار شده بود اصلا همکاری نکرد که بگردونمش پاش زیاد نگیره کل دو روزو کمی میلنگید ولی راهشو میرفت فقط تو نشستن بلند شدن یه کمی اذیت میشد ناله میکرد پس اگه بچه هاتون راه نرفتن نگران نباشین بنظرم درد پا ربطی نداره به راه بردن بعد واکسن همه چی به واکنش بدن بچه برمیگرده
در آخرم ممنونم از همه مامانایی که مغزشونو خوردم با تب بچم که پایین نمیومد
مامان 🤴پادشاه ماه🌜 مامان 🤴پادشاه ماه🌜 ۱ سالگی
آیهان جانم پسر عزیزم مامان خیلی بلد نیست خوب حرف بزنه یا بنویسه ،، ولی سعی میکنم تمام چیزایی که تو دلمه رو بگم ،، مامانی وقتی خدا تورو تو دل من آفرید از همون اول عاشقت شدم همیشه سپازگذار خدا بودم که تو رو به من داد ولی همیشه گفتم اول خدا بعد تو چون نمیخوام بیشتر از خدا کسی دیگه ای رو دوست داشته باشم تو شدی تمام زندگی من یه صفا و رنگ دیگه ای به زندگیمون دادی مامان افسردگیش خوب شد روحیش عالی شد ،،چقدر روزا تند میگذرن افسوس که مامان نمیتونه زمان رو نگه داره تا از بزرگ شدن تو بیشتر لذت ببره ولی سعی کردم از بزرگ شدنت بیشترین لذت رو ببرم از هر لحظه اش چون میدونم خیلی زود داری بزرگ میشی حتی همیشه کارامو رها کردم اول با تو بازی کردم با جونو دل بهت شیر دادم🥺🥺 همیشه موقع شیر خوردن صورت قشنگتو نگاه کردم چقدر
قشنگ بود شیر خوردنت میدونستم اون لحظه ها خیلی زود تموم میشن ،، خیلی دوست داشتم این لذتو تا دوسالگیت بکنم اما مامانی کلیه هاش سنگ داره باید زود تر از شیر بگیرمت تا هم دارو هامو بخورم هم مامان قوی باشم برات 🥺🥺اینطوری برای هر دومون بهتره از دیروز دارم بهت شیر خشک میدم ،، امیدوارم این مرحله و چالش رو هم با کمک خدا به خوبی بگذرونیم 😘😘😘خیلی دوستت دارم .
بمونه به یادگار ۱۴۰۴/۱/۲۸
مامان 🩷 "میرال" ❤️ مامان 🩷 "میرال" ❤️ ۱ سالگی
چشمتون دیشب منو نبینه..میرال رو بردم دکتر..نشستیم..به شوهرم گفتم تو سرکار بودی برات غذا اوردم برو توو ماشین بخور تموم کردی بیا گفت میرال اذیتت میکنه گفتم نه برو خیالت راحت.. خلاصه یک دقیقه ی اول میرال خوب بود دورش همش بچه کوچیک بود .. هم سنش، کوچیک تر و بزرگتر..از صندلی رفت پایین رفت سراغ بچه کوچیکه که پستونک دهنشه پستونک رو از دهنش در میورد دوباره میزاشت دهنش یا به مامانش میگفت بچه رو بده بغلم هیچی اوردم پیش خودم دید بچه داره شیر میخوره رفت سراغش به مامانش میگفت بچه رو بخوابون من بهش شیر بدم.. تا پیش خودم میوردم گریه میکرد و جیغ زد که بزار برم.. به وسایل همه دست میزد.. از صندلی ها میرفت بالا و دونه دونه روشون راه میرفت.. رفت بالا میز منشی همه چیو بهم ریخت😔
اینقدر عصبی شدم ها ولی به روو خودم نمیوردم.. از کت و کول همه میرفت بالا..باباش اومد بردش توو راه رو یعنی اون طبقه رو گذاشت روو سرش ..منشی رو خواهش کردم که فقط ردم کن رفتیم داخل .. دکتر روو صندلی چرخشی نشسته بود گیر داد باید بچرخونمت و دورت بزنم با صندلی.. چوب برداشت میگفت باید مثل دکتر معاینه کنم دهنشو .اینا فقط جزئی از کاراش بود.. جالب اینجاست که همه ی بچه ها ساکت و آروم بغل خانواده هاشون بودن بجز دختر من عین چی اون وسط میچرخید و فضولی میکرد 😔 یعنی بچه ی من تشخیص نمیده و اونا مشکلی ندارن که آرومن؟؟
بعد یه خانمی با حالت شوخی بهم گفت بچت به کی رفته بیش فعالیش؟
گفتم بچم زیادی کنجکاو و هوشیاره حتی دکتر هم گفت
مامان 🩵کیانم🩵 مامان 🩵کیانم🩵 ۱ سالگی
خواهرا بیاین بگین من کار بدی کردم یا نه
مادرشوهر من همیشه دوست داره بچه به طرف اونا کشش پیدا کنه وقتی با شوهرم میبریمش پایین وقتی من میخوام بیام بالا و شوهرم هنوز نشسته پسرم که دنبالم میاد.مادرشوهرم به کیان میگه بگو برو بابام هست
بزار بره مامان جاااان و از این جور حرف ها
از حرف ها و اخلاقش خوشم نمیاد
یا بچه هنوز داره یک سری کلمات رو یاد میگی سریع میکشه به طرف خودش که ازه دیدی گفت فلان دیدی گفت بیسان
کفریم میکنه
بچم میکنه دایی بعد اون میگه نگا داره میگه سعید(برادرشوهرم)
دیروز رفتم خونشون در کماااال نارضایتی
چون بچم حوصلش سر میره یک سر بردمش
اونم داشت به پاهاش حنا می‌کشید پسرم با حالت سوالی رفت که بپرسه مثلا اینا چیه
سریع به پسرم گفت نگاااا مامانت پاهاش منو اوف کرده برو بزنش
اونم اومد محکم منو زد
از پسرم ناراحت نشدم از حرف مادرشوهرم خیلی عصبی شدم حالا که پسرم این کار رو کرده همچین بلند میخنده و قربون صدقه کیان میره که مثلا خوب کاری کرده
اونم که تشویق شده خوشش اومده هی تکرار میکنه کارشو
منم سریع بچمو برداشتم اومدم بالا
حالا امروز مادرشوهرم اومده بالا و من بقدری اعصابم خورد بود که محلش ندادم نیم ساعتی نشست دید محلش نمیدم بلند شد رفت
حالا من بدکاری کردم محل ندادم یا نه
تازه میخواست بره پسرم رو هم میخواست ببره که نذاشتم.دلم نمیخواد اینجوری تربیت بشه.
اینم بگم چیزایی که گفتم فقط چیزای ریزی بود که گفتم کلی دردسر دارم من با این ادم