امشب رفته بودیم مراسم...
دخترم بغل پسرعمه اش بود، اون ۱۲ سالشه، یهو وسط کوجه پای پسرعمه اش رفت تو یه چاله و بچه بغل خورد زمین😭😭😭
نیکی من بغلش بود...
فقط دیدم نیکی با پشت سر خورد رو آسفالت... بچم پهن شده بود رو آسفالت😭😭😭
نفسش از گریه بالا نمیومد...
مادر نبینه چیزی که من دیدم😭😭😭😭
مردم اومدن بردنش داخل خونه ینفر آب زدن سر و صورتش...
خیلی ترسیده بود ولی حالش خوب بود...
من تمام بدنم میلرزید.... گریه میکردم فقط سرمو گرفته بودم...
این وسط شوهر من به من چشم غره میره ... چپ چپ نگاه میکنه😭😭😭
من دارم سکته میکنم... دارم میمیرم از ترس به من نهیب میره😭😭😭
خداروشکر حال نیکی خوبه، دو سه ساعت بیدار نگهش داشتیم باهاش بازی کردیم ولی من مرگو به چشمم دیدم...
بی محلی شوهرم به ناراحتی و حال بد و گریه های من حالمو از همه چیز به هم زد...
حالم خیلی بده... خیلی بد...
نگران بچه....ناراحت و ناامید از همه چی...
برای نیکیم دعا کنید بچم چیزیش نشه... الان خوابید دعا کنید تو این شب عزیز فردا که بیدار میشه خوب باشه 😭😭😭

۲۸ پاسخ

خداروشکر چیزی نشده ولی اگه فامیل خودت اینکارو میکرد شوهرت قیامت به پا میکرد ولی فامیل خودشه چه دفاع میکنه

انشالله که چیزیش نمیشه
شمام نگران نباشه

ایشالله بخیر میگذره عزیزم ولی ۱۲ سال خودش بچه اس بچه رو نمیدن بغلش که اونم بیرون که انقد خطریه
چیزی نمیشه عزیزم ایشالله اگه چیزی بود همون اول نشون میداد خیالت راحت

عزیزم خداروشکر چیزی نشد امام حسین هواشو داشت نگران نباش ک به خیر گذشت

عزيزم نيكي حالش خوبه ؟واي تصور كردم سكته زدم ميدونم چه حسي اون لحظه كشيدي 😣

سلام خوبی ؟من مامان هیرادم یادته چند ماه پیش درمورد کلاس های مادر کودک باهم صحبت کردیم ؟؟؟

انشالله عزیزم بسپارش ب فاطمه زهرای

ایشالله چیزیش نشده باشه
چند روز پیش پسرم تنهایی کمدو گرفتو بلند شد بعد یدفعه به پشت افتاد و زد به گریه من اتاق بودم ولی مشغول یچیزی بودم شوهرمم بود ،بچه که افتاد اومد میخواست منو بزنه همیشه هم موقع گریه بچه منو مقصر میدونه نمیدونم چرا اینجورین انگار بیشتر ازما نگرانن

دقیقا نفهمیدم‌چرا شوهرت چشم غره رفته بهت؟؟؟؟توقع داشته وایسی با شادی ترکیدن بچتو نگاه کنی😒این مردا هم دیگه نوبرشو آوردن….
حتماکه حالش‌خوبه عزیزم اصلا نگران نباش😘

عزیزم چیزی نیست نترس می‌دونم سخته ولی خداروشکر دیدی ک حالش خوبه

عزیزم انشالله که چیزی نیست نگران نباش بخداشوهرمنم همینه نکبت

انشاا... خوب میشه
والا چشم غره و چپ چپ ک کار عادیه 🥲 اگ این اتفاقا خدایی نکرده بیوفته قیامت میشه والا فک کنم طلاقم میده دیگه

شوهرت که نمیتونه بیوفته به گریه کردن باید استرس و ناراحتیشو یه جوری تخلیه کنه دیگه به دل نگیر ازش

خدا بخیر کرده،منم دقیقا همین اتفاق برا پسرم افتاد بااین تفاوت که ۴ماهش بود شوهرم بردش توکوچه وقتی اومد دیدم هراسونه و داره گریه میکنه،گفت پام رفت توجوب اومدم بخورم زمین خودمو سفت گرفتم ولی بچه از دستم افتاد با پشت سر روزمین.بچم انقد گریه کرده بود سیاه شده بود ولی یک ساعتی نگهش داشتیم تا برسیم بیمارستان،دکتر چک کرد همه چیش اوکی بود و چندتا تست ازش گرفت گفت یه کم شیرش بده اگه استفراغ نکرد ببرش خونه
که خداروشکر موردی نداشت و اومدیم خونه
ولی من مرگو به چشم دیدم انقد که حرص و غصه خوردم
درکت میکنم امشب استرس داشته باشی ،براش صدقه بزار کنار

عزیزم درکت میکنم دیشب خدا بچمو نجات داد کم بود دستش یهو کلا بمونه لای در رفته بود دنبال باباش مام وسیله نذری درست میکردیم دیدم یهو بچم چنان جیغی کشید بعد باباش برگشت نگو کم مونده بوده انگشتش بمونه کامل لای در بچم سیاه شد انقدر جیغ زدم و آب زدیم برگشت😪

ادم بچشو شب توی تاریکی نمیده دست بچه ۱۲ ساله...
بازم بخیر گذشته نگران نباش

انشالله که چیزیش نیست امام حسین نگهدارش باش
اگه بالا نیورد و بی حال و منگ نبود .خداروشکر هیچ چیش نمیشه
ولی این حال و درک کردم با گوشت و استخون چشیدم انگار مثلا ما از قصد بچمون و می‌خوام یه بلایی سرش بیاریم
درک نمیکن به اندازه کافی حس مادری آدم و می‌کشه با اون حرفاتون بدترش نکنین

وااای الهی جانم امام حسین نگهدارشه هیچی نیست ان شا الله صبح صحیح و سالم بیدار میشه کلی باهم صبحونه بخورید دوتایی کیف کنید
ولی این مردا ببخشیدا شعور ندارن شوهر منم همینه درجا منو دعوا میکنه یه جور نگاه میکنه انگار دور از جون من قتل کردم یا از قصد من این بلا رو سربچه آوردم آدم خودش ناراحته اینا هم بدتر ادم و میسوزونن

خداروشکر حالش خوبه
شوهر منم همینه بابا بچه یه چیزش میشه رو من گارد میگیره

چقدر سخت...منم این اتفاق افتاده برام ناخنم تو بازی از ریشه در اومد در حدی درد داشت که چند ثانیه همه جا رو سیاه دیدم فقط فشارش میدادم و چشامو بسته بودم خون از همه جا راه گرفته بود شوهرم داشت تخمه میخورد و میخندید حتی از جاش بلند نشد بابامو مامانم دوییدن آب دادن بهم کمکم کردن...چی بگم خواهر خداروشکر بخیر گذشته براش صدقه بده حتما بکی دو روز حواست باشه بیشتر بهش

بابا چرا انقد ترسیدی آروم باش بچه هزار بار میخوره زمین بلند میشه خدا رو در نظر داشته باش عزیزم هیچی نیست اون ترسیده فقط همین اگه میشد تو همون دوساعت نشون میداد عزیزم خدای نکرده بیهوش نشده ک گلم هیچی نیس سرش تچانعطاف پذیرع مثل ما نیستن ک

انشالله که حالش خوبه خوبه صبح بیدارشد

والا شوهرمن بود انقدمیزدم تا
راهی بیمارستان میشدم خودتو ناراحت نکن همه مردا همینن از بهترنمیشن

شوهرا گاون گاو همین
حالا خوبه فا میلای خودش بوده

خداروشکر ک چیزیش نشده گلم
این شوهرا خیلی گاو شدن تازگیا
فقط ب فکر خانواده خدشونن و چشمشون ب دهن هموناست🙁😓

هیچ وقت نذار بچه با این سن دخترت بغل کنه.من برادر زاده شوهرم دوازده سیزده سالس گفت بده بغلش کنم گفتم نمیدم مامانش کلی بهش برخورد گفت فک میکنی پسرم نمیتونه گفتم نه دخترم کوچیکه ممکنه خودش زیاد تکون بخوره اینم بچس نمیتونه نگهش داره میوفته.

خوبه ان شاالله عزیزم
حرف شوهرت چی بود حالا؟ میگه چرا گربه میکنی؟

انشالله امام حسین نگه دار دخترت باشه و فردا خوب خوب باشه

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
سلام مامانا🤚 امروز یکی از تلخ ترین و پر استرس ترین روزهای مادر بودنم بود😢
نویان خیلی شیطون شده همش میره بالای مبلا بعدم میره رو دسته هاشون ..من همیشه حواسم هست که نیفته امروز نفهمیدم کی رفت نشست رو دستهای مبل یهو از پشت افتاد روی سنگ🥺وای الان که میگم حالم خراب میشه صدای سرش حتی اومد..من بچه سریع برداشتم بچم بدجور گریه میکرد و ترسیده بودم خودمم با نویان گریه میکردم و ترس تمام جونم و گرفته بود یه ربعی طول کشید تا آروم شد نشوندمش جلوی تلویزیون بود دیدم ساکت شده بچه تو شک بود تایم خوابشم بود دیدم بچم دراز کشید چشماش رمق نداشت در صورتی که مواقع عادی حتما من باید میخوابوندمش به کسر ثانیه خوابش برد و من بیدارش کردم صورتشو شستم گریه میکردم میگفتم فقط تو رو خدا نخواب بیدار بمون بچم داشت تو بغلم بی حال میشد میخواست بخوابه که با هزار سختی بیدار نگهش داشتم باهاش توپ بازی کردم جارو برقی کشیدم خونه رو که سرگرم شه و بیاد دنبالن بردمش حموم هوشیار بود و دیگه اون حال و نداشت که نزدیک ساعت ۳ و نیم شیر خواست بهش دادم و خودش خوابش برد و یکساعت بعدش با صدای تلفن ببدار شد و باز رو پام خوابوندمش نزدیک ۳ ساعت خوابید در صورتی که همیشه ۱ ساعت و نیم میخوابید اما خب چکش میکردم همش.......۷ بیدار شد یکم چرخید و بعد شامشو دادم کلی بازی کرد و شیطونی تا ۱۲،شب دوبار شیر خورد دو بار شام ....بعدم خوابوندم روپام ...
هنوز استرس دارم کسی نبود پیشم شوهرمم پدرش بیمارستان بود پیش باباش بود و من تنهایی مردم زیر بار این حجم از اضطراب...خوابم نبرده تا الان از این اتفاق....به نظرتون بخیر گذشته؟تو رو خدا یک لحظه هم از بچه هاتون چشم برندارین که اتفاق اصلا خبر نمیکنه
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
تاحالا شده از خستگی بیش از حد ، نتونید حتی بخوابید و از بدن درد و کوفتگی بشینید گریه کنید؟ جوری که مجبور بشید نمازم نشسته بخونید!
من الان تو همون حالم ، امروز بیرونم باید میرفتم جایی ، تا زمانی که برسیم ، نصف راهو فقط دعا میکردم همونجا بمیرم تموم شه
چندین روزه پسرم درست نمیخوابه و از خستگی همش بغلمه و گریه زیااااد و مداوم داره ، نیشاش داره پر میاد ، یه سری هم میگن چشم خورده
نمیدونم والا ، پریروزم مجبور شدم یه تخت نوجوان و یه تخت دو نفره رو تنها باز کنم جابه‌جا کنم سر هم کنم
کلا ترکیدم ، خدا کسیو بی کس و تنها نکنه ، هستنا ،ولی نباشن بهتره
الهی خدا یه ماشینم بهم بده بتونم راحت برم و بیام ، مجبور نباشم بچه به بغل برم
کاش یه خونه هم بده از خونه مادرشوهر بلند شیم

خانما تورو خدا شبای محرم برای من خیلیییی دعا کنید ، من بنا به دلایلی نمیتونم بیام هیئت ، ولی دلم اونجاست ، خیلی دعا کنید
دعا کنید خدا خونه و ماشین بده بهم
اسمم نسرینه ، توروخدا اسم بیارید اگه یادتون بود دعام کنید ، خیلی محتاجم به دعاهاتون
کسیو ندارم ، همه چی تنها رو‌دوش خودمه
مامان اَبرا جون☁️🫀 مامان اَبرا جون☁️🫀 ۱ سالگی
تجریه:
امروز برای یک لحظه از ته قلبم از خدا کمک خواستم .
امروز عصر وقتی از بیرون داشتم میومدم تو خونه در خونه رو که باز کردم کلید رو جا گذاشتم تو‌خونه و دخترم در رو از روی خودش بست
تنها شانسی که اوردم قسمت بالایی قفل در شیشه ای بود ولی دخترم پشتش ایستاده و داشت گریه میکرد
خدا خودش یک مرد خوب رو سر راهم گذاشت تا رفت شیشه بر رو پیدا کنه بیاره خیلی طول میکشید با این حال رفت و دخترم پشت در درحال هلاک شدن بود از بس ترسیده بود منم تنها کاری که تونستم بگم از ته قلبم از خدا کمک خواستم و پایین شیشه رو شکوندم و در رو باز کردم
وقتی بچم رو بغل گرفتم از شدت ترس و گریه میلرزید سریع شیرش دادم تا اروم بشه
۱۰دقیقه بعد که اون مرد همراه شیشه بر اومدن .تعجب کرده بودن چطوری اون شیشه نشکن رو‌شکونده بودم .اقای شیشه بر وقتی با چکش میزد تو شیشه نمیشکست .گفت فقط بگو چطوری شکوندی گفتم مادر نیستی
وقتی بچم داشت جلو چشمم هلاک میشد تمام زورم اومد تو مشتم
اگه این در حتی اهنی هم بود اهنو از جا میکندم

همه سر تکون دادن از قدرت یک مادر
واقعا تجربه سختتتتتی بود وقتی بچم جلوم زجر میکشید و نمی‌دونستم بغلش کنم تمام تنم داشت تیکه تیکه میشد و ریشه جیگرم داشت کنده میشد
خدایا شکرت که به سلامتی و خوشی تموم شد 🤍🌺