دیروز پسرم گریه کرد یکم خونه مادرشوهرم،منم داشتم غذاشو داغ میکردم دست خواهرشوهرام بود گریه کردنی مادرشوهرم برگشت گفت چرا آروم نمیشه چرا گریه میکنه خدا میدونه تو خونتون چقدر به گریه میندازیش و کاری نمیکنی گریه نکنه هنگ کردم نفهمیدم چی بگم.از لحاظ روحی تو شرایط افتضاحیم پسرم داره دندون درمیاره شبا اصلا نمیخابه دیشب هی از خواب پامیشد گریه میکرد منم نمیدونستم واقعا چیکار کنم آروم شه بخوابه تا منم بخوابم اصلا دو ساعتم نخوابیدم دیشبو همین که پسرم خوابید ساعت ۳ صبح بود نشستم انقد گریه کردم یاد حرفای مادرشوهرم افتادم یاد کمک نکردنای همسرم افتاد یاد کمک نکردنای مامان خودم افتادم که حتی یبار نگفتن بیایم یه ساعت بچرو نگه داریم به کارات برس یا بگیر بخواب یکم.ولی تا تقی به توقی میخوره حرف بارم میکنن.دلم میخاد برم یجایی هیشکی نباشه خودم و پسرم باشم چون همیشه تنهام علناً فقط دیگه نشنوم و نبینم اطرافم چیا میگن

۱۵ پاسخ

ببین گلم بی اغراق میگم 80درصد مادرشوهرا فقط اومدن که گوه بخورن و دل بشکنن، ولش کن بگذار گمشه، موقع کمک دادن مردن اما موقع زخم زبون زدن خوب زبون درازی دارن، منم خیلی اوقات تنها بودم و محتاج حتی یه لیوان آب که کسی بهم بده یعنی اگه همسرم نبود میمردم به خدا، ببین اون اوایل زایمانم شوهرم غذا درست میکرد کسی که تاحالا درست نکرده بود غذا، نهایت شاید تو دوران دانشگاهش... اما.... بیخیال.... همه ی این سختی ها میگذرن خدا همراهمونه بسپار به خودش،،،،
ان شاء الله بچه هامون خوشبخت ترین ها میشن من فقط دلم به همین خوشه🥺

ای جانم
من دورت بگردم
چقد حرفات حرفای منه بخدا
مو به مو حس میکنم چی میگی میفهمم
منم دلم می‌خواد بچمو بردارم برممم فقط دست هیچکس بهم نرسه
منم دارم دق میکنم 🥺

کاش لال میشدند این مادرشوهرا

چقدر درکت میکنم🥺🥺دقیقا مامان منم همینه با این تفاوت که من بچه هام دوقلون و سختی هاش دو برابر بعضی موقعها دلم میخاد سرمو بکوبم دیوار

عزیز دلمممم درکت میکنم مهم نباشه برات اینا ادما به هیچ دردی نمیخورن فقط دردن رو دردای دیگه و با حرفاشون اعصاب ادمو به هم میریزن گور بابای مادرشوهرت مهم نباشه واست این روزا میگذره نی نی بزرگ میشه بزار اونا زر بزنن

من دوتا بچه دارم چی بگم پس تو یکی داری من اگه نزدیک خونه مامانم بودم همش مامانم کمکم میکرد ولی حیف دورم

گفتم من وقت ندارم بگم شارژم تموم شده حتی ب مامانم زنگ بزنم

همش مادر شوهر مادر شوهر
چرا اینجورین اخه؟؟؟
لال بشه هرکی دل میشکنه😪

من مادر شوهرم جرئت نداره چیزی بگه ،فقط فقط شوهرم ،البته اونم میشورم با حرفام ،دیروز گفتم انقد تو خونه با دوتا بچه خسته میشم الانم اسهال شده دیگ بدتر یا غرق کارای خونه میشم ،نصف شب پسرم ۳ سالشه گریه میکرد برا آب نمیشنیدم،صبح بلند شدم حس میکردم خواب دیدم ،تا حالا پیش نیومده ها بخدا منو صدا کنه من بیدار نشم ،صب اینو برا شوهرم میگم ک چقد خسته بودم مثلا ،برگشته میگه با گوشی کم بازی کن. در حالی ک ۴ روزه من نت ندارم هیچ ، اخ اخ انقد حرف بارش کردم ،اخ انگار من برا خودم حامله شدم حتی یکبار هم نشده بگه برو حموم با خیال راحت من هستم ،موهام چرب میشه یا خیلی وقتا. گفتنی یادش میافتم پیر میشم بخدا

عزیزم مادر شوهرت همیشه حرفای خوب میزده؟ ک الان اینجوری گفته به خودت گرفتی
اصلا برات مهم نباشه
من ممیفهمم چرا اینجوری شدیم ماها
تا یکی یه چیزی میگه سری میگیریم به خودمون و شروع میکنیم خود خوری
ولش کن اهمیت نده بزار هرچی میخوان بگن

ی ژل دندون بگیر بمال جای دندوناش اروم میشه یا شیشه شیرشو پستونک میوه خوری داره موز بریز توش بزار فریزر بده بکشه جای دندوناش اروم میشه خوشگلم
غصه نخور قشنگم ما هممون اینارو پیش رو داریم 😘

سخته
ولی بزگ میشن یادت میره

درکت میکنم و واقعا بی کسی وتنهایی سخته

الهی بگردم گلم

عزیزممممم قشنگ درکت میکنم چون منم شرایطم مثل خودته و واقعا حرفاشون زجرم میده

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۸ ماهگی