۸ پاسخ

خیلی سخت شده بچه داری،من هرجا برم دخترم بخواد باپسرها بازی کنه خودمم حتما میرم کنارشون میشینم،سعی کن دیگه تنهاشون نذاری،خدای نکرده فردا بلایی سر دخترش بیاد جاریت ولت نمیکنه

رفتار بچه طبیعی بوده
تنهاشون نذار

احتمالا میخواست ببینه برای اونم مثل خودش یا نه.حالا اینکارو کرد میشه به کنجکاوی بچگانه چسبوند ‌... ولی اینکه از این سن داره از شما پنهون کاری میکنه خیلی بده.این یعنی نسب به شما احساس امنیت نمیکنه و باهات راحت نیست...این مورد رو بیشتر سعی کن زوم کنی روش حل کنی

منم دیروز پسرم داشت با پسر عمش تو اتاقش بازی می‌کرد رفتم دیدم پسر عمش شلوارش رو کنده تا منو دید سریع پاش کرد خیلی بهم ریختم خیلی ناراحت شدم دیگه نمیزارم تنها با بچه ای باشه

من پنج سالم که بود با بابام یه چند روزی رفته بودیم زاهدان خونه عمه ام اونم یه پسر هم سن من داشت یادمه یه بار که باهم بازی میکردیم بهم گیر داده بود بیا شلوارتو دربیاریم ببینم تو هم مثل من داری🤣🤣🤣منم فرار کردم

باید خوشحال باشی 😊
بچه ها دارن دقیقاااا مطابق سنشون رشد میکنن.و الان تو سن شناخت جنسی هستن
تو اینترنت سرچ کن.خوب راهنمایی میکنه.
نگران نباش

عزیزم بزرگ شدن هرسری خواستن باهم بازی کنن تنهاشون نزار و اینکه به پسرت حتما یاد بده ناحیه خصوصیشو

پسرم خودش خیلی حساسه کسی جای خصوصیش رونبینه تعجبم میادازاین کارش حالاجاریم بپرسه بایدچی جوابش بدم

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۵ سالگی
میخوام یه درد دل بکنم هرکس دوستداره بخونه وبگه اشتباه از کی بوده.
ما دیروز شله دزرد داشتیم که من امشب سهم خواهرم با مادرشوهرشو وخواهرشوهراش که توی یه یاختمون هستن بردم..اوناهم هرشب خونشون روضه دارن ماهم موندیم تا اخر روضه .بعد موقعه خداحافظی مادرشوهر خواهرم خیلی اصرار کرد که شام بمونیم شام هم قورمه سبزی زیاد درست کرده بودکه من قبول کردم شام موندیم سر شام پسر من که ۱ساله نیمشه با پسر خواهرم که ۴سالشه سر اسباب بازی دعواشون شد پسر خواهرم اون اسباب بازی رو نمیداد پسرمن بازی کنه و هرچی میگفتیم بده اون بچه س نمیداد من وشوهرم چند بار بخاطر اینکه این دوتارو جدا کنیم از سر سفره بلند شدیم پسر وهمون موقعه سر سفره برادرشوهر خواهرم قاطی کرد اون اسباب بازی رو از دسته براد زتدش گرفت پرت کرد بیرون ..خواهرم که اینکار برادرشوهرشو دید مسرشو بغل کرد رفت خونش اینم بگم که پسر خوارمن خیلی خیلی خیلی شیطونه و اصلا حرف سرش نمیره و کلان خرابکاره.خلاصه ما نعهمیدیم غذا چی خوردیم.برادرشوهر خوارم شروع کرد بد گفتن از بچه برادرخودش که شیطونه و ما ایایش از دستشون نداریم و از این حرفا..شوهرم گفت ماهم بخاط اینکه بچه ها با هم نمیسازن ۴ماه اینجا نیومدیم منم گفتم من هروقت میام بجه هامو زود میخوابونم اگر سرو صدا هست برادر زاده خودتونه.خلاصه ما شام خورده نخورده رفتیم بالا خونه خواهرم دیدم خواهرم گریه کرده و داره خط نشون میکشه که سوهرم بیاد یه دعوا راه میاندازم .ماهم یه چایی خوردیم اومدیگ خونه خودمون.الان همس میگم ما نباید شام میموندیم اشتباه از من بوده .خیلی بهم برخورده اعصابم خیلی خورده کلان از رفتنم پشیمون شدم.حالا نظر شما چیه کی مقصره
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۴ سالگی
ی چیزی تعریف کنم از جمعه شب
حضرت صبرررر

با بچه ها اول رفتیم خونه مامانبزرگشون که خونه نیستن باغچه آب بدیم و بچه ها کلی آب بازی و گل بازی کردن و بعد مغازه لوازم قنادی و امامزاده
و اصل داستان
رسیدیم دم فروشگاه که روبروش پارک بود رفتیم یکم خرید کردیم بچه ها تشنه بودن آب خریدیم بدون دردسر دخترم ۵ سالم آب خورده پسر ۲ سالم آب خورده من خوردم بالاخره که رفتیم پارک و از آب سردکن باز پرش کردیم و این آب رو نیمکت بوده و بچه رفتن بازی
دخترم ی دوست پیدا کرده و گفتم دیگه بریم خونه یکم غر زده و باز تاب بازی و فلان و رفتیم بریم سمت ماشین
دم پارک بطریو از دست داداشش کشیده اونم گریه گفتم میریم تو ماشین بهت میده
رفتیم تو ماشین دخترم گفته مال خودمه خودم خریدم
پسرم گریه
باباش دید دخترمون اون بطریو گرفته دستش نمیده رفت ی اب معدنی دیگه خرید داد دست پسرم
حالااون اومده بطری قبلیه رو داده به زور جدیده رو میخواد بگیره
این گریه اون گریه
جیغ داد
تا خود خونه
اخر از سوپری دم خونه باز ی بطری جدید خریدیم🤕



نمیدونم چرا دقت کردم میبینم هرروزی که ما وقت بیشتری گذاشتیم تفریح بیشتری کردیم یا مثلا فروشگاهی جایی بیشتر تحویلش گرفتیم براش خرید کردیم این دختر بیشتر اعصابمونو خورد کرد