۸ پاسخ

هین حرفایی که میگی رو تمرین کن در مقابل ادمای بیشور به زبون بیار از حریم شخصی فرزندت حمایت کن
به درک که ناراحت میشن

من خودم واقعا اذیت میشم از همچین رفتارهایی چند باری اتفاق افتاد وخیلی رک گفتم نخیر اجازه دست زدن ندارین دوروز پیش با همسرم رفته بود بیرون اومد گفت یه دختر تقریبا ۱۴ ساله لپ بچه رو کشید شبش کل صورتش دون دون شد یعنی میخاستم جر بدم شوهرمو گفتم کل زندگیت نتونستی حرف بزنی دفاع کنی از خودت لااقل برا بچه اینطور نباش خیلی ساکته و من عذاب میکشم

بدتر از همه اینکه بچت حساسیت داشته باشه ب بعضی غذاها و میوه ها و اطرافیان بگن اوووو تو چقد حساسی و سعی کنند اون چیزی ک بچه براش ممنوعه رو بهش بدن وفکر کنن من واقعا حساسم دوس دارم سرشونو بزنم ب دیوار

چقدر حق گفتی و اینکه تا منعشون میکنی یا جوابشون رو میدی سریع میگن وااا ما خودمون ... بچه بزرگ کردیم تو داری بچه رو عقده ای بار میاری
بده بخوره بره
وای دلم میخواد خرخره شونو بجوام
من یکم شل بزنم پدرشوهرم به بچه ۱۱ ماهه میخواد دلستر و نوشابه ام بده🥹

ما عید خونه دخترعمه شوهرم بودیم
بیشترشون روزه بودن
بعد افطار همشون اومدن با لیوانی که کنار کلمن بود آب خوردن
بعد بچه من بغل عروس عمه شوهرم بود خودمم کنارشون بودم
بچم اشاره کرد به لیوان
زنه میخواست با همون لیوان بهش آب بده😑😑
منم گفتم نه این آب یخه گفت باشه از شیر بهش میدم ولی همچنان با همون لیوان
منم بردیا رو ازش گرفتم گفتم خودش آب خوردن داره
همشون نگاه هم کردن ناراحتم شدن ولی اصلاااا برام مهم نبود
شما هم یکی یه چیزی میگه قشنگ قاطع برخورد کن

من از وقتی بچه دار شدم دلم نمیخواد با هیچکس در ارتباط باشم و هیچ جا برم فقط بخاطر همین دخالتا و کارای بیخودی کی میکنن و آدم عصبی میشه

اخ گفتییی

چقدر اخلاقای بدخواهرشوهربه دردنخورمن رو گفتی درحالیکه بچه های خودش یا گستاخن یا افسرده هرچقدرم جوابشو میدی تفلون چیزی به خودش نمیگیره

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم
مامان دردونه مامان دردونه ۱۳ ماهگی
برای مامان باردار
من زمان بارداری بابت یه سری چیزاخیلی غصه خوردم خیلی گریه کردم‌حرص خوردم به خودم استرس دادم الان همه اش تموم شده ولی مسلمااگه با حال خوب و استرس کمتر طی میکردم این دوران رو میتونستم راحت ترباشم و به بچه توی شکمم سخت نمیگذشت
من ناراحت بودم که بچم قراره تیرماهی بشه‌ به دلایلی ولی الان میگم اون هرطور باشه من عاشقشم
میخواستم طبیعی زایمان کنم ولی بچه هفته ۲۸ چرخید و به پا شد و سزارین شدم. اومدن کمکم و تموم شد
ناراحت بودم که با اون حالم قوم شوهر میخوان بیان دیدنی روز بعد زایمان، بابتش گریه میکردم چون نمیتونستم بگم نیاین، دو هفته بعد اومدن، تموم شد ولی راحتم باید میگفتم که نیاین.چاره داشت
بابت اینکه بچم به خودم نره و به خانواده شوهر بره گریه میکردم ولی پسرم شبیه خودم شدولی هرچی باشه اون پسر منه و عاشقمش
از هفته ۳۴ وزنگیری بچه کم شدخودمو خیلی سرزنش کردم و گریه کردم از اینکه تو سونویا بعدش میگفتن بچه ات ریزه درشت نیست خیلی ناراحت میشدم و غصه میخوردم ولی الان پسرم یه سالش شده و صحیح و سالمه به لطف خدا‌.
از فکر اینکه یه سری خرافه ها و حرفهای علط بخوان یادش بدن تو بارداری از غصه دق میکردم یه روزایی. ولی الان میگم من مادر چیکارم؟ منم که متر و معیار پسرم میشم برای باور درست و علط
اگه بارداری بدون:
نگرانی هات مسخره نیستن ولی همشون اتفاق نمیفتن و ببشترشون به خاطر اون حجم از هورمونیه که تو بدنته
بدون همونطور که بچه ات داره بزرگ میشه و آماده تولد میشه درون توهم یه مادر قوی داره بزرگ میشه تا به دنیا بیاد
بدون بچت هرچی باشه آخرین عشق واقعی تو و تو اولین عشق واقعی اونی. به این عشق و پیوند عمیق ایمان داشته باش
قوی باش این روزها میگذره و توبه قدرت نیازخواهی داشت