۸ پاسخ

طبیعیه حست
منم همینجوری بودم
چقد غصه می‌خوردم و دلم واسه تو دلیم می‌سوخت
وقتی دنیا بیاد مهر مادری کار خودش می‌کنه و آنچنان عزیز میشه واست ک خودت نمی‌فهمی کدوم بیشتر دوست داری

بخاطر هورمون‌های بارداری هست وگرنه همیشه دومی از اولی هم عزیزتر میشه سومی باشه از دوتای اولی عزیزتر
برا اینکه حس و حالت خوب شه زیاد برو بیرون بگرد و خوش باش خصوصا تا میتونی با اولی وقت بگذرون و آماده اش کن چون دومی ب دنیا بیاد ی مدت اذیت میشه

من با اینکه بعد از ۱۲ سال باردار شده بود سر اولی.
سر دومی بیشتر ذوق داشتم برا اولی خودم اصلا چیزی نخریدم پول دادم خواهرم رفت خرید ولی دومی با اینکه دوران بارداری بدی داشتم خودم رفتم خرید انقدر کش مو گل سر شکوفه مو خریدم ولی دخترم اصلا مونداره موهاش خیلی کمه

ولی من کلی ذوق دارم هی دعا دعا می کنم زودتر بیاد🥲هرچند بهونه گیر شدم ولی بازم ذوق دارم الان داشتم لباساشو مرتب می کردم تو ساکش که آماده باشم دعا کن برام زود زایمان کنم🥲

همینجوری هرچه بگزره بی ذوق میشی

منم همینجوری ام فک نمیکنم اصلا دوسش داشته باشمو دخترمو دوس دارم اصلا نمیخوام زود بیاد یه حس عجیبیه نمیخوام روتین زندگیم عوض بشه

دقیقا منم همیطوریم رو بارداری اولم چنان ذوق داشتم چنان لباس برا پسرم خریدم
ولی برا این ک الان ۷ماه ام یه تیک لباسم نخریدم اصن هیچ ذوقی ندارم
همیشه میگم خدایا خودت مهرشو بزار تو دلم

من چن ماه پیش برداشتم نگا کنم لباساشو انقد گریه کردم یاد خاطرات تلخم افتادم چقد عذاب کشیدم هم من هم پسرم

سوال های مرتبط

مامان امیدجان مامان امیدجان ۴ سالگی
سلام مامانا.من چندوقتی هست که خیلی حال روحیم خرابه‌.تقریبا چندماهه.و سه هفته هست که خیلی خیلی حالم بده. هرکاری میکنم به دربسته و چاله میفتم‌ . نمیدونم واقعا چی قراره بسرم بیاد،نمیدونم سرنوشت پسرم چی میشه ،حتی نمیدونم چه کاری درسته چه کاری غلط ، هرکاری میکنم فقط بیشتر به زندگیم دارم گند میزنم. حالم اصلا خوب نیست ، خیلی به خودکشی فک میکنم مغزم قفله ،میگم حداقل میمیرم ،میرم اون دنیا عذابم میکشم لااقل گناهام کمتر میشه، اما تو زندگی فقط دارم بارگناه و عذاب وجدانم بیشتر میکنم، از خودم متنفرم ، از خودم بدم میاد من خیلی احمقم. پسرم طفلی خیلی تحملم میکنه،امشب ازم خواست باهاش بازی کنم اماواقعا توان بازی نداشتم.کلی گریه کرد.بغض کرد چندبار بغلش کردم.هی رفت از اتاق بیرون و دوباره اومد بغلم.اخرگفتم بریم بیرون پیاده‌روی؟گفت اره.بعد بابغض گفت میخوام خوشحال باشم،چرا نمیتونم؟؟وای وای دلم آتیش گرفت،همش تقصیر منه،بردمش پیاده روی کردوبرگشتیم گفت حالم خوب شد. مادرا لطفاً بگین چجوری میتونم حالم خوب کنم؟؟؟میخوام دیگه به خودکشی فک نکنم.میخوام دوباره پسرم بخنده.دلم داره آتیش میگیره از اینهمه سکوتش امشب