۳ پاسخ

منم شوهرم همینه توبچه داری فقط اسمش باباس اگه نه نشده تاحالا ی بار بدون اینکه بگم بچه بغل کنه یا ببوسه خودم بزرگ کردم دکترمیبرم

عزیزم وقت خوابشو تنظیم کن که زودتربخوابه وبازچرب زبونی شوهرتو بیارتوبازی تا کمک کنه

دخترتو ببر آزمایش بده شاید اهن یا ویتامین د کمه تو بدنش
پسرم ی مدت اینجوری بود ویتامین د و آهن دادم اوکی شد

سوال های مرتبط

مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..امشب خونه مادرم بودیم..بعد خواهرم هم بود.. دخترم با بچه های خواهرم میفته یه لحظه هم نمیشینه..کاش فقط همین بود..مدام سروصدا..بچه های شما هم اینطورن؟؟ یکی از دختر های خواهرم از دخترم بزرگتره کلاس دومه.. بعد تا یکی ایفون رو میزنه یا میاد تو یهو حیغ میزنه.. بلند.. مثلا میگه بابا اومد..بابا..با جیغ.. خواهر های خودش و دختر من یاد گرفتن بعد یکی میاد یهو همه جیغ میزننن.. یه وضعی.. هرچی هم بهشون تذکر میدیم باز دفعه بعد تکرار میکنن..بعد منم اعصابم نمیکشه دخترم رو دعوا میکتم ..مثلا امروز از صبح به دلایل مختلف بهش تذکر دادم..دیگه اخر شب مامانم عصبانی شد گفت بقیه هم دارن صدا میدن چرا اینو فقط دعوا میکنی..دست خودم نیس واقعا مغزم درد گرفته بود..گفت دیگه زودتر نیا خب..بزار سر شام بیا.. حرف مامانم بهم برخورد.. خب منم اذیت میشم که به بچم تذکر میدم.. ولی واقعا خسته میشم.. حالا خانواده شوهرم ..پسر خواهر شوهرم بزرگتر هم هست ..دخترشم کوچکتر..ماشاءالله انقد اروم تر هستن..مثل ادم بازی میکنن.. شماها بچه هاتون چجورین.. کار من اشتباهه؟؟
تب...بچه..واکسن
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..