۱۲ پاسخ

کثافتا حیوون

من یک بچه ۵ ماهه سقط کردم تو بیمارستان بهارلو تهران به قول شما منو تو اتاق کردن رفتن واسه خودشون گل میگفتن من خودم زور زدم کیسه اب پاره شد دستشویی به خودم ریخت گلاب به روتون بچه اومد بیرون زیرم همه خون جفت بچه عجیب کثیف بود هر چی داد زدم بچه اومد خانم کسی جواب نمیدا

خب تو بیمارستان بدی رفته بودی وگرنه اشغال ترین بیمارستان تو شهر ما دولتی هم هس کلا دوتا بیمارستان داریم همه میگن این دولتی کشتارگاهه ولی من بدون ماما همراه زایملن اول رفتم و خیلی تمیز مرتب زاییدم اومدم خودشون هم بالاسرم بودن هم ورزش دادن یک ثانت بودم کلا بستری شدم تازه از 4ثانت بستری میکنن ن 6ثانت اونا خیلی حیوون بودن دیگه

بیمارستان دولتی همینن همشون از هم عوضی تر

یه جا بنویس انقدر پرش نکن

دقیقا مث بار قبل زایمان خودم الان از زایمان طبیعی ترسیدم بیشتر از پرسنل بیمارستان
ولی من و زود بستری کردن

چقد سخت

طول سرویکسم کوتاه بود نمیدونستم

گفت بچم چیزیش بشه شکایت میکنم ب مامانم گفت برو بیرون تا نزدیکای مغرب داشتم از حال میرفتم ماما اومد آمپول بی حسی زد با قیچی برید گفت زور بزن گفتم زوری دیگ نمونده برام شدم جنازه زرد زرد شده بودم تو غرق خیس خیس گفت باید زور بزنی وگرنه بچت خفه میشه با هزار بدبختی بچم ب دنیا اومد دیگ من کلا بی حال فقط چشام باز بود وصدا میشنیدم مثل جنازه ها مامانم با دعوا اومد پیشم اینقدر گریه کرد گفت بچم کشتین بی وجدان ها

بچه اولم منم رفتم بیمارستان زایشگاه محل زندگیمون بچه اول قبول نمیکنن میفرستن بیمارستان شهر دیگ منم عین تو تو اتاق تنهان گزاشتن گفتن زور بزن از بس درد داشتم یکی اومد گفت باید رو پاها بشینی رو زمین زور بزنی کمکم کرد اومدم پایین اما نمیتونستم دردارو تحمل کنم پر عرق شده بودم تمام بدنم خیس خیس همش صدا میکردم حداقل بیایین دستمو بگیرین دارم می افتم رو سرامیک صداشون می اومد ولی خودشون نمی اومدن تا شیفت مامای دیگ شد گفتم همراهمون صدا کنین گفتن اجازه نداریم دید حالم خیلی بده رفت مامانم صدا کرد تا مامانم منو دید وحشت زده فکر نمی‌کرد زنده بمونم گفتم عمل کنین مادرم گفت عمل کنین اذیتم گفت بچه موهاش معلومه ولی نمیاد پایین از بس زور زده بودم دیگ نفس برا کشیدن کم آوردم اصلا کمک هم نمیکردن تو سه بار نزدیک بود بیهوش بشم آب هم نمیدادن ی جرعه هم مامانم زنگ میزد ب همه میگفت واسم دعا کنین خیلی اذیتم همه میگفتن عملش کنین زار زار گریه میکردن ولی انگار ن انگار دوشب ودوروز بستری بودم تو دردا تا عصر ای صدا میکردم نمی اومدن ی مامای دیگ شیفته بود مامانم گفت کمک نمیکنین بچم تلف شد اگ بچه یا مادرش چیزشون بشه از همه شکایت میکنم خیلی داد زد

کدوم بیمارستان رفتی؟

شکایت می‌کردی

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻بلوط🤩 مامان 👶🏻بلوط🤩 ۱ ماهگی
خلاصه همسرم بیرون کرد و نمیدونم آنقدر درد کشیدم ک نگو روی تخت بودم ک یهو کیسه آبم پاره شد هرچی صدا میزدم خانوم پرستار هیچ کی نمیومد هیچ ک 😭🥺فک کن انگار تنهایی داخل خونه خودت باید زایمان کنی همچین شرایطی داشتم
اومدن معاینه فلان چنتا آمپول زد دیگه داشتم میمردم از درد شدید حس زور بهم میومد فک کنم آمپول فشار زده بودن
بد ی زنه نظافت چی بود ب اون ماما ها گفت اونو بیار روی تخت زایمان
منو آورد من آنقدر درد داشتم‌ وصت راه نشستم گفتم نمیتونم بیام اونم هی داد میزد بلند شو فلان بیسان من کمرم درد میکنه نمیتونم تورو بلند کنم پشو برو ردی تخت آنقدر داد میزدن بزور رفتم ماما آنقدر بد بودن با این ک میتونستن بچمو بدنیا بیاره ولی برشم زدن
نمیدونم برش خیلی زیاد زد زور زدم بچم اومد همین ک گذاشت رو شکمم ب بچم ک یکم دست زدم داد زدن گفت برو نگیر تو با ما همکاری نکردی بچتو نمیدیم 🥺😭😭 بخدا همکاری کردم ولی اونا همشون بد بودن چند بار ب همسرم گفته بیا خانمتون ببر زور نمیزنه بچه کلش داره لح میشه
با این ک زور میزدم ولی هیچ کی نبود پیشم
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۲ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟