۸ پاسخ

پسر من تو مسافرت خیلی همکاری داره . چون پدر و مادرم شمال هستن از ۴۰ روزگی همش در حال رفت و امد بودم . و غذا خوردن تو رستوران عاشقه براش جوجه میگیرم تو صندلی کودک میخوره. هر جا هم بریم تو طبیعی تنوع داره براش نق نمیزنه . ولی برای پاساژ گردی بیشتر از یکساعت اعصابش خورد میشه . ساعت خوابشم باید به موقع باشه . ولی کلا تا ۵ سالگی مسافرت با بچه چالش های خودشو داره عزیزم .

من مهمونی برم پسرم غذا نمیخوره چه برسه مسافرت 😂😂😂😂😂
ولي در کل شیطنت هاشون نمیزارن بخورن
پسر من ک همش میدوه دوست داره بازی کنه

ما دو سه هفته پیش ،۶ روز رفتیم فقط پسرم هیچی نمیخورد ولی تو ماشین اصلا اذیت نکرد.
البته خونه هم نمیخوره اما باز اینجا بربری و سنگگ بدم میخوره ولی اونجا حتی نون هم نمیخورد

من با ماشین نرفتم چون دخترم از طولانی در ماشین بودن خوشش نمیاد و میدونستم اذیت میشه. با هواپیما رفتم. اوکی بود و خیلی خیلی دوست داشت و خیلی بیشتر از من و پدرش بهش خوش گذشت 😄😄😄 ولی آره غذا نمیخورد. بهترین رستورانها میبردمش ولی هیچی نمیخورد. زیاد بهش گیر نمیدادم. دوست نداشتم سفر به کامش تلخ بشه کلا ۴ روز بود دیگه.

دخترمن خيلي خوش سفره خيييلي زياد فقط توسفر هيچ چيزي نميخوره

من به شمال ۴ روز رفتم چندروز پیش اندازه ۴۰ سال پیر شدم پدرمو در آورد این قدر الکی غر زد گریه کرد بخونه گرفت گفتم دیگه غلط کنم برم مسافرت

اشکال نداره. سخته اما ببرش باز
باعث میشه سلولای مغزش رشد کنه، سفر خوبا

به زور از آب بیرون آوردیمش

تصویر

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۲ سالگی
تجربه از شیر گرفتن آریا: شیر روز رو اول تابستون کم کم قطع کردم یعنی آریا عادت داشت هر ساعت یه بار بیاد سراغم و منم میدونستم اذیت میشیم سر از شیر گرفتنش دیگه کم کم شیر های غیر ضروری حذف شد و هر وقت درخواست شیر داشت جایگزین می کردم گشنه بود غذا تشنه بود آب بی حوصله بود و توجه میخواست بازی و خلاصه یه کاری میکردم حواسش پرت بشه و اینطوری شد که وعده های روزانه اش شده بود ظهر قبل خواب و گاهی بعد بیدار شدن از خواب وعده شبانه هم قبل خواب و حین خواب سه تا پنج بار بسته به موقعیتمون قصدم این بود شهریور از شیر بگیرمش که اصلا وقت نکردم و مهر شد و گفتم اگر ادامه دار شه میخوریم به فصل سرماخوردگی و این بچه بیشتر بیقرار میشه ولی گویا دقیق زمانی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمش که روز قبل تولدش بود اولش قصدم قطع کامل شیر روز بود پس ظهر بعد اینکه کامل غذا خورد صبح هم زود بیدار شده بود قطعا خوابش میومد تصمیم گرفتم سرگرمش کنم اما تنها چیزی که تمنا می کرد شیر بود و تمام چیزهایی که دوست داشت رو اصلا نمی دید اینجا بود که فهمیدم این تو بمیریا از اون تو بمیریا نیست و راه سختی در پیشمه چیزی که اذیتم میکرد گریه هاش بود یه ساعت بود گریه می کرد و کم کم داشتم شل می کردم که با هوش درمیون گذاشتم و یه جمله اش خیلی به دلم نشست این گریه ها گریه آسیب دیدن نیستن تو به آریا آسیب نمی زنی اینها گریه های سازگار شدن هستند