دیشب بدترین شب زندگیم بود پسرم چند روزی هست سرما خورده دیشب ساعت ۲ونیم دیدم انگار داره میناله بهش شیردادم نخورد بهش پستونک دادم نگرفت یهو شروع کرد به گریه کردن گریه ش مث گریه همگی نبود یهو شروع کرد به سرفه شدید و پراز خط دیدم آورد بالا یکم شیر و خلط باز شروع کرد به سرفه یهو نفسش بند اومد شوهرم شروع کرد زد پشت کمرش من فقط گریه میکردم اسم شوهرمو صدا میزدم و هی میگفتم بزن گریه کنه یهو شروع کرد به گریه کردن باهمون همه این کارارو مابین در حیاط و خیابون انجام دادیم وقتی نفس اومد بالا باهمون لباسا خونگییو نامناسب فیس سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان و من مث ابر بهار گریه میکردم وقتی رسیدم بیمارستان فهمیدم با چ لباس بدی اومدم بیمارستان اونجا گفتن همه چیش خوبه اما چون یکم تند نفس میکشه بینی بشه کمک ن می‌خوام ببرمش پیش متخصص خداروشکر بردم متخصص اطفال گفت ن مشکی نداره نفسشم چون خیلی سرفه کرده و خلط گیر کرده اینجوری شده دیشب تجزیه بدی داشتیم منو همسرم.... لطفاً نرید بیمارستان ی‌ مشت بی سواد ریختن اونجا ن دکتر داشتن ن متخصص اطفال هیچ دکتری نبود اینم پرستار گفت بستری بشه که خداروشکر نزاشتم...

۴ پاسخ

بغضم گرفت ی لحظه...خدا واستون حفظش کنه..

چندسال پیش دخترم تو بغلم نفسش بالا نمیومد 🥲🥲 بردمش بیمارستان ده تا دکتر و پرستار ریختن سرش ، اکسیژن وصل کردن ، خدا خیرشون بده ...خروسک گرفته بود

لعنت براین ویروس ک افتاده ب جون مردم

خدا رو شکر ب خیر گذشته

سوال های مرتبط