کاملا حس دارن من کیانا جان رو برده بودم استخر یک ساعت کلاس داشت قبل رفتن با نیکان جان خداحافظی کردیم قشنگ بوسش کردم گفتم زودی میام خلاصه ما میریم ب نیم ساعت نکشیده بود چنان گریه ای کرده بود ک همسرم میگفت اصلا آروم نمیشد نه شیر میخورد نه پستونک نه بغل وقتی زنگ زد بهم صدای گریه شو شنیدم نفهمیدم چطوری اومدم خونه تا منو دید با هق هق گریه چشای پر از اشک کلی برام خندید ی قشنگی آروم بود شیرشو خورد خوابید
الهیییی بگردمم
منم همش تو فکر اینمبچم میشناسه منووابستمهستتت
اصلا فرق بین منوبا بقیه می فهمه
العی عزیزم خوب میشناسه تورو بوتو حس میکنه میبینتت
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.