۱۲ پاسخ

به مادرشوهرت هیچی نگفتی؟
چرا بعضی ها آنقدر بی فکرن آخه به اون
چه ربطی داره اصن یه جوری باهاش برخورد کن ک دفعه بعد جرعت نداشته باشه دخالت کنه

اگه شک داری حتما ببر دکتر بچه رو معاینه کنه

چه مادر شوهر سلیطه ای به بهونه خدافظی کشوندت که بچه ببره بشوره

من تو خونم میترسم ببرم دستشویی تو حموم با تشت می‌شورم

کل بدنشو چک کن ببین کبودی اینا نداشته باشه شاید با آب داغ یا سرد شسته طفلی بچه رو
از دست این قدیمیا چقد حرصم گرفت

باید همونجا م ی ریدی بهش میگفتی مگه من نگفتم اینجا نمیخوام عوضش کنم به چه اجازه ای بردیش چقدر نفهم من نمیدونم اینا گ و ه خوره کجا بودن که فکر میکنن بیشتر از ما میفهمن

احتمالا با آب داغ شسته بچه رو بنظر من یه چکاپ ببرش حتما

به نظرم باید باهاش برخورد میکردی حتی اگه بچه هم چیزیش نشده و زمین نخورده به چه اجازه ای بچه شمارو برداشته برده شسته اونم تو مرکز خرید و جای شلوغ

نه گلم ان شاالله که چیزیش نشده فکر بد نکن ولی کار مادر شوهرت جزء دخالت چیزی دیگه نیست

خب ازش میپرسیدی

چقدر بد خودشو دلسوز تر از تو میدونه جوری جواب کارش بده که دیگه از این دلسوزی ها نکنه

نمیدونم ولی حالشو بگیر فضولو

سوال های مرتبط

مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۷ ماهگی
دیشب یه اتفاق وحشتناکی افتاد شوهرم برای پسرم ۱۵۰میل شیردرست کرد که بخوره و چون نزدیکای صبح بیدار میشه شکمش سیر باشه،بعد که خورد داد به من آروغش بگیرم ذوسه تا آروغ زد بعد همش شیر تو گلوش بالا و پایین میشد و باز قورت میداد بعد چراغ مطالعه روشن کردم چراغ خاموش کردم یه ربعی هم رو دوشم بود بعد که گذاشتم سرجاش دیدم تکون نمیخوره،شوهرم رفته بود داروخانه شیر بگبره وحشت کردم پدر شوهر و مادرشوهرم طبقه پایینن با جیغ صدا کردم مادرشوهرم از من بدتر جیغ میزد پدر شوهرم اومد و چند تا محکم زد پشت آوش که یه خورده گریه کرد و نفسش باز شد تو اون لحظات مردن واقعی رو حس کردم شوک شده بودم بعدش دستای پدرشوهرم بوسیدم که حال پسرم خوب کرد از دیروز همش تو شوکم میترسم پسرم بغل کنم دیشب تا صبح بالا سرش بودم و پلک نزدم و‌نگاه نفس کشیدنش میکردم تمام بدنم خورده،چی کار کنم فراموش کنم😔😔از دست شوهرمم خیی دلخورم اون سری هم موقع واکسن زدن کلی شیر چپوند گلو بچه که آخرش از دهن‌و بینی بالا آورد
مامان آیکان💙 مامان آیکان💙 ۴ ماهگی
عصری ساعت ۷ بود دیگه گفتم بچه رو شیر دادم خابوندم پاشم شام درس کنم یکم اومدم پیازو رنده کردم با دست به چرخکرده ورز میدادم که آیکان بیدار شد تا دستامو بشورم برم احساس تنهایی کرد شدید گریه کرد دیگه یلحظه نفسش رفت صداش گرفت از بس جیغ زد 😔😔بعد گرفتم بغلم اروم نمیشد دیگه به سختی اروم شد منم باهاش گریه کردم
انقد بغلیه خیلی وابستمه چشاشو وا کنه منو نبینه داد میزنه گریه میکنه 🥺🥺🥺
بعد تا الان بی قراری میکرد و نا آروم بود شوهرم هر چی از دهنش میومد گفت برام 😭😭
یجوری نشون میدن با اینکه این همه زحمتشو میکشم یکم پیش همه جام مدفوعش بود پوشکو وا کردم رید همه جامو کصیف کرد ولی انگاری من مادر بی عرضه هستم یا مادر بدیم اونطوری تظاهر میکنن
پدر شوهرم از یطرف مادرشوهرم از یطرف هی میگن ببین چیکار کرده دا 😔حتما از دستش افتاده بچه نمیگه یا بلایی سرش آورده نمیگه 😔😔😭😭
قد آسمونا دلم گرفته تا صبح نمیخابم سر بچم میشینم خدایی نکرده چیزیش بشه از دست حرفا و تهمتای اینا امون نمیمونم 😞😞😭😭😭
مامان آتوسا مامان آتوسا ۴ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️