۴ پاسخ

خداروشکر قندم پایین اومد بعد زایمان

چرا دگزامتازون زدی
ی استامینوفن ساده میخوردی
دگزامتازون عوارضش خیلیه

اره ۱۱۳ خوبه

من تا ۲۲۰ رفت
فقط رعایت کن میاد پایین

سوال های مرتبط

مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۳☆
ساعت ۷(۱۹) بود دوباره از اون قرصهای بدمزه دادن بهم وگفتن پاشو ورزش کن منم هنوز دردی نداشتم سرحال بلند شدم برای ورزش بعد نیم ساعت دوباره رفتم رو تخت دستگاه nstوصل کردن ساعت ۸ (۲۰)بود دکتر اومد برای معاینه منم اولین بارم بود خیلی وحشتناک بود گفت فقط به اندازه ی انگشت باز شده در حین اینه که دکتر داشت میرفت گفت باید تا ساعت ۴ صبح بچه بدنیا بیاد من دوباره خوابم برده بود ساعت ۱ بود بیدار شدم بهم دوباره قرص دادن گفتن بلند شو ورزش کن از تخت اومدم پایین رفتم دستشویی دیدم داره خون میاد اولش ترسیدم ولی بعد ش با خودم گفتم زایمان همین رفتم ورزش کنم دیدم قطره قطره آب داره میرزه کیسه اب پاره شده بود یه خانمی داشت زایمان میکرد کلی جیغ می‌کشید واییییییییییی خیلی ترسناک بود منی که تا حالا تنها نبودم اونجا تنها بودم و قرار بود درد بکشم خلاصه پرستار یه تلفن آورد گفت همسرت با شوهرم حرف زدیم من اون گوشی نگهداشتم هر ۱۰ دقیقه همسرم زنگ میزد از حالم با خبر میشود در حین اینکه داشتم ورزش میکردم احساس کردم یه چیز اومد لای پام اونجا سریع جیغ میزدم (پرستار بیا ) ماما اومد نگا کرد گفت چیزی نیست فقط ترشح دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی و دستگاه هارو وصل کرد رفت ساعت ۳نیم بود اومد دستگاه هارو باز کرد گفت بلند شو ورزش کن منم اومدم پایین هم میترسیدم هم درد داشتم .داشتم گریه میکردم که یه مامای مهربون اومد از حالم با خبر شه دید من دارم گریه میکردم منو دلداری میداد رفت دوباره برگشت گفت میخوان ببرنت برا سزارین منم منتظر موندم ببینم چی میشه تا اینکه دوباره معاینه کردن همون ۳ سانت بود اصلا دهانه رحمم بیشتر از ۳ سانت باز نشد آوردن سوند بهم وصل کردن نشستم رو ویلچر رفتیم به طرف اتاق عمل
مامان لنا🩷 مامان لنا🩷 ۱ ماهگی
پارت ۳
بردنم طبقه بالا تحت نظر بودم ۳ روز بعد ۳ روز ی دکتری اومد رو سرم خیلس بد اخلاق بودم خیلی بهم حرف زدو رفت پایین منم ۴ روز بود ک بستری بودم دلم گرفته بود همش انقباظ شدید داشتم دیگ دکترمم ک رفت انقد گریه کردم دوباره تبم رفت ۳۹ درجه دوباره بردنم بخش زایمان طبقه پایین اونجا باز ی عالمه سرمم زدن بهم از صب هیچی نخورده بودم وقتی بردنم پایین ساعت ۳ بعدظهر بود انقد ضعف داشم دیگ ی زره غذا خوردم بعد ساعت ۶ اومدن دوباره تبمو گرفتن انتظار داشتن با اون همه سرم دوز بالا تبم ی درجه بیاد پایین ولی وقتی تبمو گرفتن اصلا نیم درجه هم پایین نیومد دیگ ی مامایی اونجا بود خانوم مسنی هم بود خدا ازش راضی باشه خیلی هوام داشت بهم گف ختم بارداری میدیم چون هم خودت هستی خطر هم بچت ولی نترس سوزن فشار میزنیم برات باهام همکار کنی سریع زایمان میکنی من ساعت ۸ شیفتم تموم میشه همکار کنی ساعت ۹ زایمان میکنی منم ترسیده بودم هرچی ااو میگفت سریع انجام میدادم از ی سانت کیسه ابمو زدن انقد داغ بود اب ک دگتر گف وای این بچش میمیره خیلی هم بدنش داغه هم از این ابه داخلش داغه همش اب سرد میکزدن روم ک یکم تبم بیاد پایین ولی نیامد ساعت ۷ سوزن زدن همش میومد اون ماما معاینم میکرد هربار ۲ سانت اضافه میکردم باهاش همکار داشتم از ساعت ۷ تا ساعت ۸ شدم ۶ سانت زنگ زدن ماما همراهم اومد دیگ اونم اومد من دیگ داشتم میمردم انقد ضعف داشتم دیگ اومد بهم خرما داد هر حرکتی میگف انجام میدادم سریع از ۶ فول شدم با ی زور سر بچم اومد بردنم ک زایمان کنم دوتا زور محکم زدم ساعت ۹ نیم زایمان کردم همکاری داشنم زایمانم خیلی راحت یود خدایی