۲۰ پاسخ

اخ گفتی منم همینطوررر دلم نمیخواد برگردم النو بیشتر دوست دارم با ایکه بزرگتره ولی دیگه اوکی شدم تقریبا
من دیگه به بچه دومم فکر نمیکنم حتی
وای حالم بد میشه یاد اول روز زایمانمو ....😭

واااای روزای اول برای من خیلی بد بود درگیر زردی بچم و افسردگی خودمم اوف

وااااااای دقیقا حرفای دل منو زدی به اون رورا فکر میکنم گریم میگیره خداروشکر گذشت😭

من ک تا یکماه درگیر جای عملم بودم اصلا دوس ندارم اون روزا برگردن

من زجر کشیدماااا
تا ۲،۳ صبح یکسره جیغ میزد و گریه سوزناک میکرد.
فقط راش میبردم.
شوهرم باید میرفت سرکار صبح
خودم بودم و خودم

وای دقیقا اصلا نمیخام به اونروزا برگردم تازه اوکی شدم 🥲

کلا اولاش خییییلی سخته

من همیشه خداروشکر دورم شلوغ بود تا دوماه خونه مامانم بودم
بعدش اومدم خونه توی شهر غریب شب اول گریه کردم کسی نیست از پس بچه یرنیام خداروشکر تا الان خدا کمکم کرد

وااای استرس ترس خستگی اصلا یادش میوفتم داغون میشم چقدر احساس ناکافی بودن داشتم

دقیقااااا حالا دور من خلوت می‌شد گریه دلم میگرفت دوس داشتم شلوغ باشه
چون خونمون شلوغ بود نمیتونستم گریه کنم به یه بهونه ای با شوهرم میرفتم بیرون فقط گریه میکردم تو ماشین بی دلیل🥺

منمم..خیلی سخته یک ماه اول..من زن حامله میبینم تشنج میکنم که اونروزا رو در پیش داره😅

منم اصلن دلم واسه اون روزا تنگ نمیشه خیلی بد بود دورسته بازم اذیت می کنه ولی مثله قبل نه

دقیقا منم ☹️🥲

وااااای دقیقا حرف دل من اصلا دوست ندارم برگردم

چقد سخت بود دیگه افسرده میشی من دوست داشتم فقط گریه کنم🥲🥲وقتی ۴۰ روز شد آروم تر شدم

دقیقاااااااااااااا

من اصلا از گریه بچه بدم میاد از اون وقت تا الان دخترم که گریه میکنه اعصابم بهم میریزه میگم هیچ وقت گریه نکنه صداش رو. مغزمه واقعا سخته روزایی که نیاز به استراحت زیاد داری ارامش لازم داری بچه خواب و ارامشت میگیره اون به کنار فامیل روح و روانتم بهم میریزن از بس که میان میرن من مامانم ۲۵ روزی که انجا بودم خدا خیرش بده. خیلی وقتا دخترم نگه میداشت فقط میگفت شیرش بده سیرش کم بده من تو راحت بخواب که اذیت نشی وقتی اون نبود دیگه دلم میخواست خودم بکشم و الان ۴ ماه من تنهام محتاج یکی هستم یک ساعت با بچم بازی کنه من بخوابم

هعی بدترین روزای عمرم بود منم

من همیشه از شوهرم شاکی بودم و باعث ناراحتی م اون بوده😂

ولی من برعکس قشنگ ترین روزام بود
خیلی حالم خوب بود
چ‌جسمی چ‌روحی
خداروشکر بچمم اذیتی نبود
با تمام وجودم برای روز زایمانمم دلم تنگ میشه

سوال های مرتبط

مامان سیده فاطمه نورا مامان سیده فاطمه نورا ۵ ماهگی
بنظرم میتونم مامان قوی ای باشم از پس دخترم تنها بربیام😄
واکسن دوماهگیشو تنها رفتم زدم، امرورم برا چهارماهگی تنها رفتم درسته آدم طاقت گریه بچشو نداره(مخصوصا ما مامانا) ولی من تنها میتونم کارامو انجام بدم. یهو یاد صبح افتادم که رفتم بهداشت ی خانمه اومده بود سنشم به نسبت بالا بودا ولی مشخص بود ترسیده و بیشتر از بچه ایشون درد داشتن و جالب اینجا بود باباش اومده بود برا واکسن پسرش😊(خدا نگهداره باباهای پایه رو🙃) مامانه که دلشو نداشت وقت واکسن کلا اومد تو سالن و کم مونده بود بیوفته کف زمین ولی من بااینکه سنمم کمتر بود ولی تونستم خودمو جمع و جور کنم . از صبحم دختر کوچولوم خیلی گریه کرد مشخصه هرچی بزرگتر میشن چون فعالیتشونم بیشتر میشه و تکون بیشتر میخورن بیشتر حس درد دارن تموم تلاشمو کردم قوی باشم و وقتی گریه دخترمو میبینم باهاش حرف بزنم آرومش کنم 🙂
فقط ی مشکلی که این وسط هست بااینکه استامینوفنم دادمش ولی خوابش سبکه زودی بیدار میشه😵‍💫چرا تاثیر نمیکنه راحت نمیخوابه؟
دوست داشتین تجربه واکسناتونو بنویسین 🙂