امروز خیلی روز سختی بود برام
هم پریود بودم هم بچم چند روزه وحشتناک بیقراره فکر کنم دندونه
هم همسرم عفونت کرده چشمش
من اصلا قدر همسرمو نمیدونم همش بهش غر میزنم
اما امروز فهمیدم چقد کمک حالمه
پسرمو میگیره
میخابونش
بازی میکنن
لباس پهن میکنه برام
بیرون میبرمون
امروز فلج بودم
انقد که عصبی شدم

وای منم شوهرم هر روز صبح یک ساعت میبرش بیرون آشغالا رو میبره عصرها جارو میکشه صبح اگه ظرف تو ظرف شویی باشه می شوره شب هم میبرم بیرون ولی الان چند روز شاگرد نداره عصرها میره تا شب ساعت دوازده واقعا سخته

خب خداروشکر باعث شد قدر بدونی همه ما مامانا این روزهای سخت رو تجربه کردیم پسر منم جدیدا نصف شب بیدار میشه نمی خوابه واقعا نمی‌دونم چرا حس میکنم از دندون باشه از درد بیدار میشه میگه بیا تو سالن خیلی اذیت میشیم

خوبه خداروشکر شوهر من که تو خونه هیچکاری نمیکنه اصلا