۶ پاسخ

منم مثل شمام امشب ی ساعت تا احمداباد رفتم برای گوشیم اندازه ده ساعت اذیتم کرد انرژیمو گرفت
موندم چیکار کنم

پسر منم شلوغه

اااخ من از تو بدترم
ولی
امگا۳ بهش بده
برو تو گوگل ببین چقدز لاعث خوب شدن این رفتارها میشه
من کلی تحقیق کردم حتی ب بچه های بیش فعال هم دکار امگا۳ میده
من الان ب پسرم چند روزه میدم خوبتر شده و برای حرف زدنشم میدم

وای خواهر بخدااا من تو خونه خودم اصلا نمیتونم دراز بکشم یا بشینم برای یک دقیقه
فوری پسرم میاد بازی هایی رو من انجام میده بدن درد میگیرم ترجیح میدم همش سرپا مثه خر کار کنم 😥😥 خیلی خسته م

دقیقا مثل پسر منه،من اصلا با پسرم تنهایی نمی‌رم بیرون
یه بار رفتم حیثیت نموند برام، خودشو مینداخت زمین😖😩😫
اصلا اصلا اصلا حرف گوش نمیده

این روزها میگذره باید صبوری کنیم ، دختر من از دختر شما بدتره ، من فقط میبرمش پارک بانوان اونجا راحتترم چون دیگه با خیال راحت میدووه

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.