۸ پاسخ

میدونی بچها به تنصدای مادر پدر عادت میکنن مثلامیدونه تا تن صداتون به اون حد برسه باید کاروانجام بده تاقبلش وقت داره ؛جلو خود اهوا با پدرش بحث نکنید وقتی نیست باهم حرف بزنید
یه سری مرزها وقانونا تعیین کنید خودتون وهمسرتون باهم به توافق برسید که بچتون بعدا به حرف هردوتاتون گوش کنه

دخترمنم همینجور شده بنظرم چالش سه سالگیه کلللا اخلاقش عوض شده

اجی مشاوره مشاوره اطفال

تاثیر مهد کودک
مهدکودک
هم تاثیرات مثبت داره هم منفی
منفی‌ای رو جدی نگیر رفع میشه
تمرکزتو بزار رو مثبتا

پسر منم دقیقااااا همه اینایی که میگی هست.
ما تن به خواسته ش میدیم و به حرفش گوش میدیم که لجبازی نکنه
بهترم شده با این سیستم

هر چندوقتی ی بار بچه ها این چالش رو دارن منم با رادمهر دارم .مبخواد بگه من شخصبت میتقل دارم و شخصیتش رو اثبات کنه زیاد باهاش میگن یکی بدو و لج‌نکنی کم کم بهتر میشه یکم نادیده بگیری .منم از دست رادمهر عاصی شدم رادمهر خیلی زیاد داره خرابکاری میکنه میخوام بزارمش مهد فعلا مریضه ولی تصمیممو گرفتم چون رادمهر خیلی تنهاست بچم همش توی خونست دلم بهش میسوزه دلم میخواد بره توی اجتماع دوست پیدا کنه با خانم مربی دوست شه من فقط نگرانم میخوام از تنهایی در بیاد منم که همش وقتم با رادوین هست .پریشب رفتیم‌خونه پدرشوعرم کلن ده دقیقه ننشستیم خواهرزاده حسن بچمو زد گناه تا ده دقیقه م گریه میکرد وحشن آدم نیستن اومدم خونه تصمیم گرفتم بچمو بفرستم مهد که اونجا با دوستاش خوش باشه پدرش هم راضی شده .

دختر منم دووسه هفته ای میشه اینجوری شده

سه سالگی جهش رشدی داره

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
مامانا سلام. دلم برای گهواره تنگ شده بود گفتم یه عرض سلامی کنم. چطورید؟ خوبید همگی؟ چه خبرا؟؟
از فردا باید برگردیم به تنظیمات کارخونه. من که اصلا آمادگیشو ندارم دوباره هرروز درگیر بهانه گیری های بچه باشم. پسرم دائم دست آدم رو میگیره و بلند می‌کنه و یه چیزی میخواد. جدیدا هم اگه چیزی بهش ندیدم پاشو می‌زنه زمین یا گریه میکنه یا ما رو میزنه. این رفتارش خیلی زیاد شده. جایی هم که میریم با دختر خواهرشوهرم نمی‌سازه و هی میره سراغش یه انگولکی میکنه و اونم صداش درمیاد.
خلاصه اصلا حوصله این کاراشو ندارم و دیگه نمیدونم چطور میشه این موضوع رو حل کرد. شما هیچوقت با مشاور یا روانشناس مشورت کردین؟ من قبلا که صحبت کردم میگفت وقتی بچه به حرف بیاد این رفتاراش کم میشه و می‌گفت باید باهاش بازی کنی و زیاد باهاش حرف بزنی.
توی این ایام ماه رمضون و تعطیلات خیلیی کم باهاش بازی کردم شاید به خاطر اون باشه. نمیدونم!
چقدر وقتی کوچیک بودن راحت‌تر بود. حداقل دوسه بار تو روز می‌خوابیدن یه نفسی می‌کشیدیم.
خلاصه بهتون بگم که نمیدونم چطوری باید سختی بچه داری رو کم کرد. واقعا هر روزش پر از چالش های فراوونه.