۱۸ پاسخ

عزیزم این چ حرفیه خدا بزرگه

همه چی درمون داره عزیز دلم

سلام عزیزم شربت امگا ۳ عالیه شربت برای پسرم گرفتم زبانش بازشد

اگر معني و مفهوم اوتيسم رو درك كني بدوني اوتيسم چيه ارزوي مرگ براي طفل معصوم و خودت نميكني
اوتيسم فقط يك تفاوت هستش دنياي اونا با ما فرق داره و ما با تمرين و صبرو حوصله اونارو با دنياي خودمون اشنا ميكنيم
پسر منم اوتيسمي هست و طي يكسال تونستم بهش كمك كنم حتي از هم سن و سالاش جلوتر هم شده

عزیزم مسی هم تو طیف اتیسمه یا انیشتن تا ۷ سالگی حتی حرفم نمیزد فقط حتما ببرش گفتار درمانی توکلت به خدا باشه

یا تو شخصی گهواره بهم پیام بده گمت نکنم براتر بفرستم درمانش رو

مامان ارشام جون اگه خیلی نگران بچه تی حتما همه راها رو هم امتحان کزدی برای درمانش یه راهی من بهت میدم اونم اگه دوست داری امتحان کن اگه ایتا داری یه کانال طب اسلامی هست درمان داره برای اوتیسم بهت بگم

منم دخترم مشکوک به اتیسمه دلم می خواد همه چی تموم شه میفهمم چی می گی اینجور زندگی خیلی سخته

ببین اصلا اتیسم دروغ ب دخترمنم پارسال گفتن تو طیف اتیسم بعد ک باهاش حسابی کار کردم و چندجلسه بردم گفتار درمانی .همشون از همون خلیلی خانه رشد بگیر تا پزشکا همشون میخندن میگن اصلا تو طیف نیس وفقط تاخیر اونم ۶ ماه.

ببین یه وزیر آنلاین خانه رشد بگیر.. اخ ک میفهمم مرد درک نکنه، زبون نفهمم.. منم پسرم تاخیر گفتار داره تا نیست میتونم تمرین کنیم تا بباد خونه همه چی تعطیله

مامان السا توزوخدا هر تمرینی که حرکات کلیشخ رو کمترش میکنه بهم بگو از همه چی بدترش همین کلیشه اشه

ناشکری نکن عزیزم

پسر منم اصلا حرف نمیزنه پسر شما هم همینطور ولی خیلی هم شیطونه !!
دکتر احتمالش داده ولی دیگه من چند تا دکتر دیگه نبردمش

دقیقا منم مثل شماهم هستم..ولی کاش خدا مردای بی درک و نفهم و بیشعورو از روی زمین برداره...شوهرمن فقط به فکر حرفای کثافت کاریای خودشه...اون مسئله ازهمه چیز زجر آور ترهست برای من

به خدا بگو بهم بچه اوتیسم دادی راضیم به رضات ... ولی صبرشم خودت بده من ضعیفم

خدا بزرگه عزیزم

ازکجافهمیدی عزیزم چ علایمی داشت

منم‌مثل تو

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا من دارم به چیزی فکرمیکنم میخواستم به شماهم بگم بابام دو روزه اومده خونمون بعد به پسرم مدام میگه بده عیبه زشته نکن
من خودم کارای بدو به پسرم میگم ولی انگار بابای من زیاده روی میکنه دارم فکرمیکنم من بچه بودم چقدر همه چیزو میگفتن زشته عیبه خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم گفتم مهمونه ولی واقعیت دوست دارم که بره فردا من به پسرم آزادی عمل میدم با اینکه یوقتایی عصبانی هم میشم دعواش میکنم ولی بابام بی نهایت همه چیو میگه عیبه زشته
من کلا یه بچه درون گرا بودم کلا تو خودم حرفامو همیشه ترسیدم بزنم نکنه غلط باشه نکنه زشت باشه نکنه کسی ناراحت شه وقتایی هم که حرف میزدم میگفتم نکنه حرفم بد بود یا الانم هنوز اگه یموقع یه حرفی اشتباه بزنم تا دو روز فکرمیکنم بهش حالم بده بی قرار میشم
من احساس میکنم خیلی بهم سخت گرفتن الان جوری شدم که اصلا دلم نمیخواد به پسرم بگم چیزی بده و عیب و زشته فکرکنم من ازین ور بوم دارم میوفتم
همیشه اعتماد بنفس نداشتم همیشه تو جمع دلهره داشتم استرس داشتم همیشه زیر ذره بین بابام بودم زیر ذره بین نگاه مامانم بودم هر لحظه نگاه میکردم بهشون کارغلط نکنم دیروز و امروز پسرمو بردیم پارک اصلا راحت نبودم هی میگه بابا نکن زشته پسرم دست میزنه موهاش میگه دست نزن من بدم میاد کسی دست به موهام بزنه پسرم پاشو گذاشت رو کتونی بابام گفت خیلی از دستت ناراحت شدم فردا میرم یجا پسرم تو پارک از خودش دفاع میکرد بابام بهش چشم غره رفت بیا اینور یعنی گفتم خدایا من چطور زیر سایه ترس بابام بزرگ شدم