۱۱ پاسخ

مادرشوهرت خودش نیاز به مراقبت داره😂

یاخداااا

من طوری به مادر شوهرم اعتماد که واقعا فکر میکنم اون بچه رو ازم بهتر نگه میداره هرجا میرم برای اون میزارم نگهش داره

عزیزم مادر شوهرت اگه انقدر بی دست و پا بوده بچه ها خودشو چجوری بزرگ کرده ؟😂😂😂

انشالله ک خیره ولی سعی کن خودتو زود تر جمع جور کنی ک حواس پسرتم داشته باشی عزیزم

بگو پس زود برام پرستار بگیر

ماهم یک بچه کوچیک دیگه داریم فقط همون شب بیمارستان با توکل بخدا می‌سپاریم دست مادر شوهرم🤣 از فرداش اومدم خونمون بچه هم میارم مامانم کارامو می‌کنه مادرشوهر هم اومد بیاد سر بزنه من خودم بچه دوممه تر و خشکش میکنم اون بچمم جلو چشم خودمه کسی دیگه لازم نیست که رنج بشم

منم بعید میدونم بتونم بچمو بسپارم به کسی 😌😌

پسرت چند سالشه؟

چرا مامانت نیاد پرستاریت .
اون بچتم یکاریش میکنه

یاخداا

سوال های مرتبط

مامان دختر کوچولو🎀 مامان دختر کوچولو🎀 هفته سی‌وپنجم بارداری
مامانا منو راهنمایی کنید لطفاااا
من شهر دور از خونوادم ازدواج کردم و مامانم دوره
مامانمم چون یه بار پاش شکسته الان زیاد سرپا و زرنگ نیست
واسه زایمانم چون همراه بدو بدو زیاد داره قراره بیمارستان مادرشوهرم بیاد پیشم
من میگفتم بعد از بیمارستان برم خونمون و مامانم بیاد پیشم اما امروز مادرشوهرم گفت بچه روزای اول خیلی رسیدگی میخواد بیقراری میکنه شیر نمیتونه بخوره شب تا صبحم بیداری و کلی دردسر دیگه، خودتم که تازه زایمان کردی رسیدگی میخوای کلی، شوهرتم که از سرکار میاد غذا میخواد شستن لباسا هست و....، از اونطرفم کلی مهمون میاد و میره و همه چی درهمه کلا که مامان من زیاد نمیتونه از پس اینا بربیاد نهایتا بتونه منو جمع کنه
حالا مادرشوهرم میگه تو از بیمارستان بیا خونه ما یه هفته اینجا باش بزار هم خودت جون بگیری هم مهمونات بیان خونه ما و برن و تموم بشن هم دوتا خواهرشوهر کوچیکتر دارم میگه اینام کمکت میکنن( خودشم خیلی زرنگه) میگه بیا اینجا بعد یه هفته برو خونتون مامانت هم اونموقع بیاد پیشت خودتم دیگه نیاز به کمک زیادی نداری
به نظر شما چیکار کنم برم خونه خودم یا مادرشوهرم؟
مامان والا جان ودخملی مامان والا جان ودخملی هفته سی‌ویکم بارداری
خانما کسی چنین چالشی با بچه داره من مامانم تا میاد پسرمو تشویق میکنه به اینکه از ما بد بگه بعد خودش پشت بچه در بیاد ینی الان بچه ای ک کلا همه چیش سرجاش بود تا مامانمو میبینه چقلی یاد گرفته تا یه حرف بد میزنه مامانم میدونه من از حرف بد بدم میاد بهش میخنده نازش میده همین ک حرف منو گوش میکنه هی بهم میگه بچه رو عصبی کردی به بچه گیر میدی هی من سکوت میکنم ولی الان بچه باهام خیلی بد شده مخصوصا خواهرش بدنیا بیاد کنترل برام سخت میشه مامانمم ازوناس ک بد دهنه هرچی دلش میخواد میگه بماند ک دوسالم بود جدا شدن از بابام و من پیشش نبودم الان اگ از عمه و بابام بد بگه ناراحت میشم بهش بر میخوره میخواد منو قانع کنه همه بدن با خواهرای خودشم نمیسازه با داییم قهر الان من همش دلم میسوزه میگم یدونه اینجا میاد اشکال نداره ولی بچه رو با من داره بد میکنه در حدی ک بچه تا یکی و میبینه میگه مامانم بده ولی وقتی با همیم کلا تو بغلمه نازم میکنه حرف گوش میده ولی جدیدنا سر هر چیز کوچیکی مث طلبکارا رفتار میکنه همش فک میکنه من دارم کار بدی در حقش میکنم واسه همه چی گریه و جیغ و داد میکنه بنظرتون چیجوری رابطمو باهاش کم کنم هیچ حرفی نمیشه بهش گفت قیامت میکنه قهر میکنه هرچی دهنشه میگه میره
مامان ترنم و تودلی مامان ترنم و تودلی هفته سی‌وپنجم بارداری
خدایا شکرت که یه همسری دارم انقد با شعوره، انقد درکش بالاست.
همه چیز برام فراهم کرده. بهترین خونه بهترین ماشین گذاشته زیرپام، کارتم پر از پوله. حتی الان که حامله ام نمیذاره آب تو دلم تکون بخوره، از همه لحاظ برام آسودگی خاطر فراهم کرده. هروقت لب تر کنم همون چیزی که میخوام فراهمه، هرموقع بگم من و بچه رو ببر بیرون نمیذاره ثانیه از حرفم بگذره ما رو میبره بیرون که مبادا روحیه من و بچه آسیب ببینه.
حتی صبحها خودش صبحانه حاضر میکنه میبره سرکار که من به خوابم لطمه وارد نشه.
وقتی از سرکار میاد از بچه مراقبت میکنه که من استراحت کنم، اگه از صبح بچه اذیت کرده و دنبالش راه افتادم وقتی او بیاد او یه ذره مسئولیت رو از رو دوشم برداره.
برای هرچیز کوچیکی اختیار رو با خودم میذاره، مثلا همین محرم که همه میگن برن محله ی همسرشون من هیچ روز صبح نبوده که باهاش بحث کنم که برم یا نه.

قشنگ تمام اینا و خیلی جزئیات و کلیات دیگش برای منِ زن حس خوشبختی فراهم میکنه....
خدایا ممنونم ازت.
دلم داره میترکه چطور من توی هیچکدوم از اینا یه ذره هم شانس نیاوردم.
همش فشار زندگی رومه، همش دارم تحمل میکنم و بازم بگم خدا رو شکر😢