۹ پاسخ

موقع برش و اون موقع ک بخیه میزدن درد نداشتی؟

دعا کنید ماهم به سلامتی زایمان کنیم منکه میترررسم

وای چه وحشتناک بود خداروشکر من سزارین کردم🥲

چ لحظه شیرینی زنده باشه
خداکنه منم بتونم این حس رو تجربه کنم 🙏

سر یچه اومد بیرون خیلی دردت بیشتر شد؟
وای من چقد فوبیا زایمان دارم

یجور گفتی دلم طبیعی خواست

خداروشکر عزیزم
برا منم دعا کن زایمانم راحت باشه بچه اول دور از خانواده تو ی شهر غریب
وضع مالیمم جوری نیس ک دکتر یا ماما بگیرم خدا کمکم کنه انشالله

ی جور خوب تعریف کردی ، ادم میگه فقد بره طبیعی 😂

مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان آوش مامان آوش ۲ ماهگی
سلام به همگی من دو روز پیش زایمان کردم و به رسم گهواره اومدم تجربه بزارم ، من از بی حسی اپیدورال استفاده کردم و البته خیلی راضی بودم، صبح ساعت ۷ و نیم حدودا دردام شروع شد، انقباضاتم میگرفت و ول میکرد ولی منظم نبود، یکم کارامو کردم صبحانمو خوردم، خونمو مرتب کردم ، شک داشتم که درد زایمان باشه، رفتم یه دوش گرفتم اومد و دیدم خوب نشد و داره دردام بیشتر میشه، وسایلمو جمع کردم و رفتم بیمارستان، ساعت ۱۲ حدودا بیمارستان بودم، معاینم کردن ۳ و نیم سانت بودم، روز قبلش دکترم معاینه کرده بود و ۳ سانت بود،کیسه آبم رو پاره کردن همون وقت که اصلا درد نداشت و سرم فشار وصل کردن، بعد از سرم فشار دردام یل زیاد شد، اینجاش یکم سخت بود ، دیگه مامام اومد و بردم ورزش و گفت اگه اپیدورال میخوای باید حداقل ۵ تا ۶ سانت باز باشه ، با ورزش به سختی و دردناکی رسیدم به ۵ و نیم و دکتر بی حسی اومد ، وقتی بی حسی رو زد دیگه آب بود رو اتیش ، همه دردام رفت ، خیلی خوب بود، خیلی ضعیف انقباضاتم و حس میکردم، که بهم گفت هر موقه حس کردی فشار بده ، انجام دادم و اصن یه رب بعدش ۹ سانت بودم ، دکترم اومد و اینجا باز انقباظات رو بیشتر حس میکردم و دردناک بود ولی به دردناکی قبل بی حسی نبود، هر کاری گفتن انجام دادم و ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه زایمان کردم، همینکه زایمان کردم درد انقباظات تموم شد، و دکتر شروع کرد بخیه زدن، که یه حس سوزن سوزن حس میکردم ، بد نبود، و تمااااام ، رفتم بخش و حالا اثر بی حسیا رفته هیج مشکلی ندارم ، فقط بخیه هام درد میکنه
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی بدون درد پارت ۲
تا صبح دردام هر یک ربع یبار بود و نذاشتن همراه پیشم باشه تا اینکه ساعت ۶ صبح سرم فشار بهم وصل کردن و از ساعت ۷ دردام شدید شد و ساعت ۸ و نیم دیگ ب اوج رسید و واقعا میخواستم زمین و گاز بگیرم و بی حسی میخواستم. تا اینکه دیدن تازه ۳ سانت شدم گفتن باید تا ۵ سانت صبر کنی. من اینجا اشتباه کردم و گفتم همراهم بذارید بیاد پیشم و همسرم ک اومد منو تو اون حال دید خیلیییی اذیت شد، شما این کارو نکنید. انقد دردام اذیت کننده بود داد میزدم و گریه میکردم هرچی میگفتن نفس عمیق بکش نمیشد اصن، اینجا دردام هر ۳ دیقه شده بود. البته دو سه نفر قبل من هم زایمان طبیعی بودن ولی فقط موقع زایمان اینجوری درد داشتن(میخوام بگم بدن به بدن فرق میکنه)
خلاصه ساعت ۱۰ بود ک معاینه کردن گفتن ۵ سانت کامل پر شده ب ۶ سانت هم میرسه تا بی حسی اسپاینال به کمرم زدن و ب معنای واقعی نفس راحت کشیدم دیگه دردی حس نمیکردم. بعدش پرستار کیسه آبم و ترکوند و دید بچه مدفوع کرده و ضربان قلب بچه افت کرده. معلوم بود خیلی استرس گرفتن اینجا هنوز دکترم نیومده بود و دائم با ان اس تی داشتن ضربان قلب بچه رو چک میکردن. ولی دیدن ضربانش نرمال شده و منتظر دکتر شدن. دکتر ک اومد گفت بچه ات مدفوع کرده دهانه رحمت هم ک آماده نیست ببریم سزارین؟ انگار پارچ آب یخ ریختن روم این همه درد وحشتناک طبیعی کشیدم آخرش برم سزارین؟!
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۱ ماهگی
پارت دوم:: اقا اومد باهام حرف زد گفت که کمرمو خم کنم تا پشتمو ضدعفونی کنه میگفت که اصلا نترسم و تکون نخورم منم هرکاری میگفت انجام دادم امپول رو زد اصلا هیییییچ دردی نداشت ولی تا زد عصب پای راستم پرید و یهو ترسیدم ولی بعد از یه دیقه بدنم گرم شد و از شکم به پایین شدم صد کیلو که واقعا حس خوبی بود آرامش داشتم بعد از یه ربع صدای گریه بچمو شنیدم و بهترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه کلی بغض و دعا کردم برا همه پسرمو اماده کردن لباس پوشوندن اوردن کنار صورتم و بردن بعد دکترم گفت میخوام شکمتو بخیه بزنم که ده دیقه ایی تموم شد ولی حس کردم داره شکممو فشار میده چون قفسه سینم حس سنگینی یه چیزی که افتاده روم داشتم حس میکردم.. خلاصه تموم که شد منو بردن ریکاوری تا دوساعت اونجا بودم تو بی حسی اونجا هم یبار شکممو فشار دادن که نفهمیدم اونحا همش بهم امپول و سرم تزریق میکردن چون بشدت از بالا تنه داشتم میلرزیدم بعد دوساعت بی حسی داشت میرفت و من دردام داشت شروع میشد که منو بردن تو بخش اونجا هم یبار برای بار اخر شکممو فشار دادن که این یکی یه درد بد سی ثانیه ایی داشت پرستار اومد
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان آبنبات مامان آبنبات ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 👶🏻🗣️
سخت بود،۳۹ هفته و سه روز زایمان کردم
شب یک ساعت رفتم پیاده روی و بعدش رفتم دوش آب گرم گرفتم و زیر دوش یکم اسکات زدم،بعد حموم کم کم دردام شروع شد ولی شدید نبود تحمل کردم تا ساعت ۴ که خیلی شدید شد،بین دردام ۵ دقیقه بود که رفتم بیمارستان ،دیگه اونجا خیلییی دردم زیاد بود معاینه کردن ۵ سانت باز بودم ،بعد دیگه هی شدیدتر میشد طوری که میگفتم خدایا فقط بگذره من نه راه پس دارم نه راه پیش،دردش وحشتناک بود واقعا،تو وان آب گرم رفتم واقعا تاثیر داشت،موقعی که درد داشتم کمرمو قر میدادم تاثیر داشت یکم خوب بود،
دیگه ۸.۹سانت که باز شدم میگفتن زور بزن که مدفوع کنی و سر بچه بیاد،بعد که سر بچه رو دیدن بردنم تو یه اتاق دیگه و اونجا برش زدن که سر بچه بیاد بیرون،قشنگ مردم و زنده شدم،بعد که بخیه زدن من کامل بی حس نبودم حتی دوبار هم سوزن بی حسی زدن بازم حس میکردم و خیلی درد کشیدم موقعی که بخیه میزد،دیگه بعد که بچه دنیا اومد بردنم اتاق ریکاوری ،جای بخیه م و مقعدم چون زور زده بودم خیلی درد میکرد،قرص مسکن و شیاف استفاده کردم یه ذره بهتر شدم ولی الان هنوز جای بخیه م درد میکنه اصلا نمی‌تونم بشینم ،دکتر هم گفت تا ۵.۶روز اصلا نشین حتی خوابیده به بچه شیر بده
خیلی خیلی سخت بود ولی فدای سر بچه‌م،دور سرش بگردم هر دردی رو بخاطرش تحمل میکنم،الان که بغلش میگیرم فقط خداروشکر میکنم که چنین هدیه باارزشی بهمون داده🥹❤️
مامان تو دلی🩷 مامان تو دلی🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان ساجده🩷 مامان ساجده🩷 روزهای ابتدایی تولد
رفتم اتاق عمل ، امپول بی حسی زدن برام ، سزارین تجربه باحالی بود ، حس میکنی تیغ میکشن رو شکمت ، حس میکنی یه عضو بدنت رو میکش بیرون از وجودت ، ولی خب درد نداری ، ساعت ۹ صبح بچه دنیا اومد ، اخرای عمل بود ، که بدنم شروع کرد به لرزیدن ، گفتن واسه امپول هست داره شروع میکنه اثرش بره ،
خلاصه دیگه همونجا بچه رو تمیز کردن گزاشتن کمار صورتم یکم بوسیدمش و بردنش، خودمم دوختن و بردن ریکاروری ، همونجا تو بی حسی پرستار اورد گفت بیا شیرش بده کمکم کرد به بغل بشم و شیر بدم .
بعد یه ۲۰ دقیقه فک کنم شد منتقل شدم به بخش ، ساعت ۱۰ اینا بود ، تا ساعت ۱۰ شب هیچی نخوردم ، نینی ام زود آوردن پیشم شیرش دادم ، ۳۱۵۰ وزنش بود ، ۲۶ اام بود زایمان کردم 🥹 به اون ۲۴ ساعت که فکر میکنم وحشتناک ترین و دردناک ترین لحظات عمرم بود
اما خب گذشت و این موجود دوست داشتنی دنیا اومد 😍😘
ولی کپی باباشه هیچیش به من نرفته 😮‍💨😮‍💨
حس میکنم خیلی دماغش بزرگه ، خوب نمیشه؟ همینه دیگه ؟🤣🤣
مامان پندار مامان پندار ۲ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘