۱ پاسخ

چطوره که بیمارستان گذاشته شوهرتون بیاد! من که حتی خواهرمم نذاشتن یه خرما بیاره برام خوده پرستار رفت ازش گرفت داد بهم

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان امین 💙آیلار🩷 مامان امین 💙آیلار🩷 ۲ ماهگی
پارت دوم
دکترا اومدن معاینه کردن گفت کیسه اب پاره شد تا یکی وسایل مورد نیاز آماده کنه من فقط ترس داشتم لگنم تنگ باشه بچه نفس کم بیاره فقط تند تند زور میدادم وسطش نفس عمیق میکشیدم که یهو احساس کردم دیگه دارم کم میارم ماما همراه سریع یه قرص زیرزبانی آورد گفت فقط زور بده بچه داره میاد منم دیدم دارم از حال میرم تا میتونستم یه زور دادم یعنی اون لحظه احساس خیلی سبک شدم همون لحظه دکتر بچه رو انداخت روسینم گفت بفرما مامانش دیگه همه چی یادم رفت انگار اون آدم نبودم که حالم بد بود یه حسی که آدم میگه الان تمام دنیا رو گزاشتن در اختیارم برداشتن خشک کردن گزاشتن روسینم بچه شروع کرد شیر خوردن و دکترم بخیه هامو زد یه نیم ساعت بعدش انتقال دادن بخش منی که ازاول استرس کم بودن وزن جنین و داشتم دیدم دکتر گفت همه چیش نرماله تو ۳۷ هفته و ۶روز به دنیا اومدو ۳۱۰۰بود خداروشکر حالش خوب بود خیلی خوشحال شدم ولی خودم فعلن بستریم دعا کنین امروز مشکلی پیش نیاد فردا مرخص بشم
مامان پناه🍒🪽🩷 مامان پناه🍒🪽🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی✨️🩷
▪︎|پارت سه|▪︎
مامای زایشگاه معاینه کردو با پرستارا رفت ماما همراه دیگه موقعی اومده بود ک من باید زور میزدم بچه بیاد
پاهامو به داخل فشار میدادک من راحت زور بزنم
چنتا زور خوب زدم
بعد مامای زایشگاه اومد و دیگه بقیه زور زدنم اون بود دیگه گف یه زور دیگه بزن سرشو دارم میبینم تا زور زدم بعدش با یه چیزی برش زدن واژنمو یکم درد داشت😮‍💨با دوتا زور دیگه پناه قشنگم دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم یهو هیچ دردی نداشتم انقد راحت شدمممم
از ذوق گریه میکردم همشون داشتن نگاه میکردن بهم اوناهم گریشون گرفته بود 🫂🥹🩷
بعدشم که بخیه زد اونا یکم درد داشت بی حسی هم زد اما درد داشت تحمل نداشتم دیگه منکه ساعت ۷ و نیم زایمان کردم تا ۸ همه تو اتاق بودن و بخیه میزد دکتر بعدشم رفتو تا ساعت ۱۰ تو همون اتاق نگه‌ام داشتن بعدش دیگه روز بعد ساعت ۱۱ مرخص شدم دخترمم خداروشکر مشکلی نداشت اینم تجربه من ،منکه خیلی میترسیدم فقط ۴ ساعت زایمانم طول کشید انشالله برای همه همین قدر راحت باشه
دیگه همین دیگه 🙂
مامان رستا 🩷🩷 مامان رستا 🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم
بعد که دید گفت تو الان نه سانتی و نیاز به بی‌حسی نیست دیگه الانا زایمان میکنی منو بردن تو اتاق زایمان و هی میگفتن زور بزن منم زور میزدم که دقیقا همدن دوازده که ماما گفت بچم به دنیا اومد و بچه رو یک لحظه نشون دادن و بردن و منتظر اومدن جفت بودن یه ده دقیقه یک ربع طول کشید تا بیاد هی سرفه کردم هی زور زدم تا بالاخره جفتم اومد اینم بگم من از اینکه برش بزنه و بدوزه و من حس کنم میترسیدم ولی همون موقع که برش زدنم حس نکردم بعدشم می‌دوخت فقط سه تا بخیه آخر حالیم شده بود بهم گفتن دو تا آمپول به واژنت زدم برای بی‌حسی یه آمپول تو سرمم زده بود شیاف انداخته بود برای همین قشنگ خداروشکر درد نداشتم من همشم استرس داشتم خوب نباشن ولی خداروشکر راضی بودم البته شیفت روز خوب بودن شیفت شبش یکمی بداخلاق بودن ولی بازم از ماما های اون روز خداروشکر راضی بودم راستی دکتر اون روز شیفتم موقع بخیه زدن اومده بود که ببینه ماما چجوری میدوزه خلاصه بالاخره زایمان کردم طبیعی و خداروشکر راضیم با اینکه آخرش مجبور بودم سرم زور بزنم
مامان کیارش مامان کیارش ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت چهارم
از کمر بیحس شدم و روی تخت دراز کشیدم پاهام که بیحس شد دکتر برش زد. پرده جلوی چشمم بود و چیزی از عمل نمی‌دیدم ولی صداها را میشنیدم. چند دقیقه بعد دکترم به تکنسین اتاق عمل گفت که سر بچه پشت مثانه گیر کرده و پایین شکم را فشار بده. ولی هر کاری میکرد سر بچه بیرون نمیومد. به زور جلوی گریم را گرفته بودم. چون میدونستم ضربان قلب بچم خوب نیست و عمل نباید طول بکشه ولی بچه گیر کرده بود. آنقدر شکمم را فشار دادن که دکترم گفت بسه دیگه سیگموئیدش زد بیرون. /سیگموئید= انتهای روده بزرگ/ بعداً متوجه شدم که اون دردهایی که داشتم درد زایمان طبیعی بود. و من داشتم زایمان طبیعی میکردم. و بچه وارد کانال زایمانی شده بود. واسه همین سرش گیرکرده بود و به سختی بیرون اومد🫠
بالاخره بعد از 20 دقیقه بچه به دنیا اومد و من صدای گریه دخترم را شنیدم.😭 خدا شکر سالم به دنیا اومده بود. ولی تنفس خودم شکمی شد و تنگی نفس پیدا کردم و چون شکمم تکون میخورد و دکتر نمیتونست بخیه بزنه بعد از به دنیا اومدن بچم بیهوشم کردند و بخیه‌زدن و به ریکاوری منتقل شدم.
...