ادامه تاپیک قبل


گفت بخواب خونه مادر شوهرم پایین بود { 2طبقه } رفتم گفتم مامانی یه درد عجیبی دارم که رفته ولی می‌خوام برم بیمارستان گفت باشه برم نانوایی میام منم قبول کردم رفتم بالا قدم زدم تا 8 رفتم پایین گفتم شاید حاضر شده دیدم خوابه 🙄گفتم مامانی پاشو بریم گفت باشه و رفت نانوایی رفتم بالا تا هشت و نیم باز اومدم دیدم تازه اومده و سفره صبحونه پهن کرده پسرش و رفت بیدار کرد منم به زور خودم و نگه داشتم و واکنش نشون نمی‌دادم اومد و صبحونه خورد و منم طاقتم تموم شد اسنپ زد و قبول کرد بعد ده دقیقه حدود 25تا 35 دقیقه راه داریم تا بیمارستان رسیدیم اونجا ساعت شد 9.10 دقیقه ریکاوری شلوغ بود بلاخره نوبتم رسید ساعت شد 10.20 گفت برو معاینه شو رفتم معاینه انجام دادن اورژانسی فرستادن بالا ساعت 10.40دقیقع رفتم طبقه بالا {بخش زایمان} بعد یه دانش جو بار اولش بود اومد کیسه آب و پارع کرده و همون یه نفر قرار بود زایمان من و انجام بده و گفت میخوای آمپول بزنم دردت بره منم گفتم آره اپیدورال و زد و آروم شدم تا ساعت یازده بود که آمپول و زد و گفتن تا مدفوع نکردی صدام نزن 🙄

۶ پاسخ

خلاصه زور زدم زور زدم داشتم بیهوش میشدم صداشون کردم تا اینکه جیغ زدن که سر بچه اومده بیرون چته وحشی منم گفتم به من چه تو گفتی جیغ نزن فشار بده منم تا تونستم زور زدم 11 و چهار دقیقه پسرم و بغل کردم اشکم بند نمیومد و فقط نگاش میکردم باورم نمیشد منه 18ساله مادر شدم 🥺❤️

کدوم بیمارستان زایمان کردی عاطفه

خدایی همینقدر ریلکس بودن؟؟؟
من شب خونه مامانم بودم 3شب دردم گرفت تا 7هیچی نگفتم
7 که گفتم سریع مامانمو شوهرم همچیو آماده کردن ک بریم
خیلی بده بی توجه باشن

خوبع رفتی زایشگاه ۲۰ دقیقه ای زایمان کردی

خودت خواستی ازدواج کنی یا سنتی بود؟

منم ۱۹ سالمه و ۱۸ سالگی مادر شدم🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان دیان👼 مامان دیان👼 ۱۱ ماهگی
سلام دوستای عزیزم
نگم براتون امروز چه بلایی سرم اومد بچم ساعت ۱۱صبح خوابید بعد نزدیکای یک بیدار شد من کار داشتم به همسرم گفتم بهش شیر داد کارم تموم شد اومدم گفتم دیان چرا انقدر بیحال دراز کشیده همسرم گفت تازه ار خواب بیدارشده بخاطر اونه رفتم بغلش کردم دیدم بدنش انگار کوره ی آتیشه 😭تبشو گرفتم ۳۹بود تو خونه استا نداشتم فوری آماده شدیم رفتیم بیمارستان آرام(کرج)که گفتن ما متخصص اطفال نداریم زنگ زدم دکتر خودش گفت تا یه ساعت دیگه میام خلاصه منتظر موندیم معاینه اش کرد گفت خوبه اما ممکنه ویروس باشه تا دو روز اگه نیومد پایین باید بستری بشه😭تا ساعت ۷ که بین ۳۸و۳۹ بود و بیحال بود
اما الان اومده پایین حالشم بهتره ازتون میخوام دعا کنید برای بچم به حق این شبا فردا اگه رفتید شیرخوارگان واسه دیان منم دعا کنید بعضی دوستان در جریان عملش و بقیه چیزا هستید عاجزانه ازتون میخوام برای بچم مثل بچه خودتون دعا کنید،دعاکنید سلامتیشو به دست بیاره😓💔
مامان وروجکم🐣🍫 مامان وروجکم🐣🍫 ۱۳ ماهگی
پارسال همین روز و همین ساعت ک کوچولو بدنیا آمد وساعت ۱۱:35دقیقه بدنیا آمد من ۷ خرداد رفتم بیمارستان قبل از اینکه برم بیمارستان مراقبت داشتم رفتم بهداشت و ماما وزنم گرفت گفت وزنت خیلی رفته بالا تو یک هفته ۸ کیلو اضافه کردم و گفت خطرناکه باید الان بری متخصص من ساعت ۱۰رفته بودم بهداشت و گفت عصر برو و برام نامه نوشت و ومن وقتی که از بهداشت برگشتم خیلی ترسیده بودم و عصر شد ورفتم متخصص نبود و یه متخصص دیگه هم رفتم گفت الان نوبت نمیدم برگشتم صبح شد و بهداشت زنگ زد جواب ندادم و به شوهرم زنگ زدن و گفتن ب همسرت بگو بیاد بهداشت و من رفتم بهداشت بعد ماما گفت رفتی متخصص و من گفتم بله گفت پس نامه کو اون نامه ک برام نوشت باید بدم متخصص و متخصص جوابش تو نامه بنویسه ببینه ج مشکلی دارم و من بش گفتم آره رفتم ولی نامه تو خونه موند یادم رفته ببرمش با خودم و بعد ماما داد زد چرا نرفتی مگه من بخاطر خودم بت میگم برو برا سلامتی تو وبچه میخوام ومن ساکت هیچی نگفتم و خلاصه گفت باید عصر بری و من رفتم و متخصص بود و قبلا من خ ماما خصوصی هم گرفته بودم و رفتم برا ماما خصوصی قبل از اینکهبرم متخصص و جریان بشگفتم و برا سونو و آزمایش نوشت سونو و آزمایش انجام دادم ورفتم متخصص آزمایش و سونو نشونش دادم و سونو گفت خوبه فقط آزمایش گفت پلاکت خونت ‌پایینه اگه همین امروز زایمان نکنی خونریزی میگیری وخطرناکه هم واسه تو هم واسه بچه گفت الان پاتو میزان بیرون مستقیم میری بیمارستان من برگشتم خونه وسایلام جمع کردم رفتم بیمارستان و وجریان گفتم بعد آزمایش ازم گرفتن و من خیلی ترسیده بودم و دوست داشتم شوهرم پیشم بمونه بعد گفت شوهرت صدا بزنن ک بیاد امضا
مامان هامین مامان هامین ۱۲ ماهگی
سلام خانما.دیروز اتفاقایی که برام افتاد برام شد تلنگر یا یه تکون نمیدونم ولی خیلیی از دیروز تو فکرم.
پریشب از ساعت ۱۱ شب سینم بدون دلیل شروع کرد ورم کردن و جدا ازینکه درد داشت خیلیی هم حرارت همون سینم زیاد بود.
خوابیدم بیدار شدم دیدم بدتر شده باز اهمیت ندادم یعنی گفتم ولش کن چیزی نیست مهم نیست.باآب گرم ماساژ دادم بدتر شد و اصلا قصد خوب شدن نداشت.
نوبت گرفتم رفتم دکتر تا دید گفت چندروزه اینجوری شدی گفتم دکتر دیشب شروع شد یهو دست زد گفت تب داری گفتم من؟
گفت آره بدنت داغه بیحال نیستی؟گفتم نه حالم خوبه.
گفت لرز نکردی گفتم نههه.گفت اصلا حواست بوده که تب و لرز کرده باشی🙂یهو فقط دکتر نگاه کردم یهو به خودم اومدم دیدم چقدر ازینکه به خودم اهمیت بدم دور شدم.چقدر دیگه خودمو نمیبینم چقدر بخودم نگاه نکردم.دکتر خندید گفت داری دنبال علائم میگردی گفتم آره تازه یادم اومد دیشب دقیقا پشت سینم درد میکرد و من فکر میکردم از خستگیه.شبش از گرما خوابم نبرد کولر زدم لرز کردم بازم فکر کردم از خستگیه.صبح بیدار شدم حال نداشتم باز فکر کردم از کم خوابیه.دگتر گفت پس علائم داشتی و ندیدی گفتم آره الان اینارو یادم اومد تازه کنارش کارخونه و بچه داری و بیرون بردن هامینم بود.
دکتر یه جمله ای بهم گفت هم ناراحت شدم و نگران.بهم گفت بچتو دوست داری حقداری میخوای بهش برسی حق داری میخوای براش عالی باشی حق داری ولی مامان خوب مامانیه که بیشتراز بچش مراقب خودش باشه بچه مادر سالم و سرحال میخواد بگرد اول خودتو پیدا کن اینجوری مادری کردن نه برای تو خوبه برای بچت و مطمئن باش که تو اینده جای تشکر برات نمیزاره.
خلاصه که مامانا مراقب خودتون باشید و برای خودتون ارزش بزارید❤️