پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘

۱۱ پاسخ

تولدش مبارک عزیزم انشاالله تنش همیشه سلامت باشه ❤️🫀

برای منم کیسه آبم پاره شد اما دهانه رحمم با هر بار معاینه یک سانت یک سانت باز میشد و من هفت ساعته زایمان کردم و پنج ساعتش در وحشتناک با آمپول فشار کشیدم 🥲

چه سخت بود برات خدا برات نگهداره قوی زن
تولدش پرتکرار

تولدش مبااارک🥳🥳🥳

عزیزمممم... تولدش مبارک باشه انشاءالله همیشه سلامت باشه. 🪻

مبارکه عزیزم

تولدش مبارک ان شاءالله دامادیش خدالعنت که این پرسنل بیمارستان حتمابایدضربان قلب بچه بیادپایین زایمان اورژانسی کنن😔😔😔

مبارکه عزیزم

مبارک عزیزم❤️

تولدش مبارک عزیزم ان شاالله دومادیش😘

مبارکههههه

سوال های مرتبط

مامان روشنا مامان روشنا ۱۶ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان دلانا مامان دلانا ۱۴ ماهگی
پارت یک
۱۸ مهر ۱۳۰۳ شبش شوهرم زنگ زدگفت دلم قورمه سبزی خودتو مبهاد چون ابن۸ ماه خونه مادرم بودیم چون خونه خودمون طبثه ۳ و من ۳۲ هفته بودم شب شروع کردم غذا اماده کردم و خابیدم صبح ک بیدارم شدم برای نماز حس کردم شکمم شل میشه سفت میشه سوزش ادرارم داشتم نمازمو خوندم و خابیدم اما حالم اوکی نبود ساعت ۹ بیدار شدم دردپریودی داشتم شدید شدیدزنگ زدم شوهرم گفتم دارم میمیرمگفت باز ادا دراوردی تو فعلا ۸ ماهته خلاصه شوهرم اومد و نهار خورد شد ساعت ۱ ولی دیگ تحمل نداشتم گفتم بریم بیمارستان وقتی اومدم بیمارستان چون من سرکلاژ بودم گفت داری زایمان میکنی ۲ سانت بازی سرکلازم پاره شده برو ایلام ولی من دزفول نزدیک تر بود سریع مامانم برداشتیم رفتیم دزفول وقتی رسیدیم درجا ماینه کردن گفت شدی ۳سانت وبستری شدم بدبختی من تازه شروع شده بوداسترس ابنه بچم چیزیش نشه و اینکه من از طبیعی متنفر بودم داشتم از درد میمیردم ب خودم میپیچیدم التماس میکردم منو سزارین کنید کی گوش بده شب تا صبح فقد گریه کردم صبح ساعت ۶ مابنه کردن گفت ۵ سانتی من شروع ک ورزش گفتم فقدمامانمو بیارید برام هیچی نمیخام مامانمو ساعت۸ اوردن مامانم مامانم با اب داغ کمرمو ماساژ میداد لاخر ساعت ۲ شدم ۸ سانت واحساس مدفوع داشتم ک زور بزنم سریع تخت اماده کردن و من زور میزدم جوری زور میزدم ک حس میکردم چشمام داره از کاسه در مباد💔🤣
بعد ۵ دقیقه دختر نازم ب دنیا اومدساعت ۳ و۲۰ دقیقه ب دنیا اومد ک ۲ کیلو بود من بخیه خوردم اما سریع دخترمو بردن ان ای سیو
مامان 🩵امیر مهدی🩵 مامان 🩵امیر مهدی🩵 ۱۲ ماهگی
پارسال ۲۶ آذر
ساعت ۱۱ اینا بود رفتم سرویس بلند شدم دیدم داره ازم آب میره
یه آب داغ نزدیک دو دیقه منتظر شدم دیدم داره میریزه مادرمو صدا زدم
گفت زود آماده شو بریم بیمارستان
ب دکترم زنگ زدم گف برو بیمارستان
رفتیم معاینه کردن گفتن چیزی نیس 😐😑
تست آمینو شور برداشتن گفتن کیسه آبت سالمه و پاره نشده
ولی نشتی داری 😐🤣
ی شب موندم اونجا فردا ترخیص شدم
هم خیلی خوشحال شدم کیسه آبم ترکیده هم ناراحت شدم چون دو روز بود مادر و پدرشوهرم عازم کربلا شده بودن دوس داشتم همچنین شوهرم دوس داشت وقتی اونا اینجا هستن زایمان کنم
۳۵ هفته و ۶ روزم بود
خسته بودم جونم ب لبم رسیده بود انقد این بچه ت. بازداری بهم استرس میداد فقط ی هفته کامل ترشحات خونی موکوسی داشتم
دهانه رحمم باز می‌شد، فشارم میرفت بالا ،دهنم کچ شده بود، خون دماغ شدید میشدم ،۱۲ بار بستری شده بودم
ولی گفتن ن برو خونه زوده هم خوشحال شدم بچه نمیره دستگاه
هم ناراحت چون دیگه طاقت نداشتم
و من هفته ۳۶ و ۶ روز اورژانسی با فشار ۱۸ رو ۱۲ ۴ دی زایمان کردم
دو روز بعد اومدن خونواده شوهرم از کربلا 🥺🥺🥺
چقدر زود گذشت این روزا خدا انگار همین دیروز بود
باور میکنید این یه سال برام خیلی زود گذشت
حتی دلم برای اون بارداری سخت هم خیلی تنگ شده
من اون روز وقتی بچه دنیا اومد تو شوک بودم هیچ جسی نداشتم برا پسرم ت اتاق عمل تا چندین روز خنثی بودم
ولی الان افسوس میخورم چرا حسی نداشتم چرا خوشحال نبودم
تو شک بودم باورم نمیشد تموم شد اون همه سختی
الان که فکر میکنم ب اتاق عمل و اولین دیدار منو پسرم قلبم تند تند میزنه چشام اشکی میشه و هزاران بار شکر میکنم خدارو
مامان میران💙👶 مامان میران💙👶 ۱۶ ماهگی
واکسن یکسالگی میران جونم ❤️😢
تجربه 😞
من 17 ‌شهریور زدم واکسنش رو و هیچ علائمی نبود همه چیز عالی بود فقط یه کوچولو بی اشتها بود تا 3 روز و اینکه بعد سه روز من دیگه استا ندادم تا دیروز صبح ساعت 7 دیدم ناله میکنه و گریه شدید بدو رفتیم دیدیم داااااغه داغه قلبمون ریخت تبش رو گرفتیم 38.1 بود فورا بردم پاشویه و اینا گفتم شاید کولر زده سرما خورده استا دادم یه ساعت بعدش ‌شد 37.7

که دیگه همسرم رفت و میران ‌شروع کرد نق زدن گریه کردن ک باز تب گرفتم دیدم رفته بالا آنقدر گریه میکرد میچسبد بهم دوست داشتم بمیرم خلاصه زنگ زدم همسرم بردیم دکتر گفت واکسن زدین گفتیم آره و الان 6 روزه گذشته گفت تا ده روز مراقبت داره باید استا میدادین حالا ساعت بیشتر 8 ساعت یبار اینا

‌‌خلاصه شیاف داد گفت اگر از 38.5 بالا شد بزار برا‌ش از واکسن سرخکه هیچ علائم َرما خوردگی هم نداشت ‌شکر خدا دیگه شب همسرم اومد دید جفتمون هم گریه میکنیم تب پسرم هم یهو شد 38.8 38.9 ‌یاف گذاشتیم تا صبح چک کردیم خداروشکر بالا نرفت همون 37. 37.1 اینا بود

به ما بهدا‌ت گفت تا 3 روز مراقبت کن نگفت تا ده رو احتمال تب داره

شما مراقب کوچولوهاتون باشین

ننوشتم استرس بگیرید گفتم ‌ما هم آگاه باشید پسر من دیروز از گریه چشاش باد کرد و من چقدر گریه کردم ک کاش میدونستم مشکل چیه و کجاس😢
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
خب منم رفتم بخش اورژانس تا دیدنم گفتن بابا ول کن زایشگاه گفتم شما ما رو ول کنید بابا ومیخندیدن واذیت میکردن بهشون گفتم جیشم بند نمیاد .پد گذاشتم خیسه حالا همه میدونستن کیسه آب پاره شده و.مدام دارن زنگ خواهرم میزنن وخواهرم خاموشه یه عالمه پیامک فحش فرستاده بودن برای خواهرم مامان بدبخت منم پاها خراب کمر نابود رفته بود پرونده تشکیل بده سواد هم نداشت نمیدونست چیکار کنه تا یکی از دوستای خواهرم مامانمو دیده بود گفت جی شده گفت دخترمو آوردم فکر کنم کیسه آبش پاره شده توروخدا کمکش کنید بچش خفه نشه نمیره این بچه نور امیدشونه خیلی روش سختی کشیدن خلاصه دوست خواهرم رفته بود پرونده تشکیل داده بودو منم گفتن باید معاینه بشم
تا اون موقع اصلا معاینه نشده بودم خلاصه سفارشی معاینه شدم گفتن سه سانت بازم و کیسه آب پاره شده .فوری لباس دادن و همه همکارای زایشگاه اومدن دورم وکمک.کردن ازشانس اون شب تنها من بودم توزایشگاه زایمانی نداشتن. ماما ها زنگ زده بودن دکترم که بیا که مریضت کیسه آبش پاره شده وسه سانت هستش چیکار کنیم دستور داد نوار قلب بکیرن
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱۶ ماهگی
🔴تجربه ی من از چکاپ یکسالگی🔴
ایلیا معمولا ۶ ،۷ صبح شیر میخوره بعد ک بیدار میشه صبحانه ،امروز ۶ونیم شیر خورد و ۹ مامانم گفت میخوای ببریمش امروز گفتم باشه تا ۱۰ بیدار شد و آماده شدیم رفتیم شد ۱۰ ونیم گفتن آب و شیر ینی مایعات اشکالی نداره ک بخوره و چون غر میزد من یکمی شیر بهش دادم شاید ۴۰ تا
۱۱ونیم نوبتمون شد این بیمارستان و دکترش گفت ک بریم و من هی بین این و خصوصی تردید داشتم و آخر گفتم چون بیمارستانه برای ادرار راحتترم هرموقع بیارم
مامانم نگهش داشت و خون و گرفتن خیلی گریه کرد ک خب طبیعیه بعدش آروم شد ولی حرفه ای بودن و جالب این بود ک بعدش صندوق گفت چون زیر یکساله پولی نمیگیرن 🤷🏻‍♀️ منم گفتم پول آزمایشو ک ما حدود دو تومن در نظر گرفته بودیم بدم یچیزی براش بگیرم ک خوشحال شه
تو راه توی ماشین شیر خورد خوابید ولی تو خواب گریه کرد انگار یاداوری شد براش
ولی الان دیگ اومدیم خونه اوکیه و خوابیده تازه اولش دستشم تکون نمیداد فسقل🥲
پزشک ایلیا فقط آزمایش ادرار براش نوشته بود با خون ک کیسه ادراری گرفتیم گفتن باید پوشکشو ک تعویض کردم بشورم بعد وصل کنم و شل پوشک و ببندم تا دوساعت آب و شیر بخوره بعد بازش کنم ...
بازم از نظرم واکسن بدتره😬
مامان کیــــ💙ــاشا مامان کیــــ💙ــاشا ۱۶ ماهگی
پارسال 3 شهریور دکترم زنگ میزد بیا چکت کنم شوهرم نبود نمیخواستم برم به دکترم گفتم خندید گفت دختر پاشو اسنپ بگیر بیا
ولی حتما بیا
خلاصه اماده شدم رفتم
دکترم چک کرد گفت دهانه رحمت هنوز بستس گفت باید چیکارا کنم که باز شه تا بتونم زایمان طبیعی کنم
ولی وقتی فشارمو گرفت گفت فشارت خیلی بالاس و خطر داره نمیتونم ریسک کنم برو بیمارستان منم میام باید فشارتو کنترل کنیم نشد باید سزارینت کنیم رفتیم بیمارستان گفتن نمیشه اگه سزارین بخوایین میشه سزارین اختیاری و هزینش بالاس باید اول تصویه کنین و برین پذیرش
وای وقتی شوهرم اینو شنید عقل از کلش پرید جوری شد که تاحالا ندیده بودم بخدا تو ادارجات ارومه هاا ولی اونجا داد میزد که زن و بچه من تو خطره شما بجای اینکه بفکر جون دونفر باشین بفکر هزینه زایمانی؟!
منم نمیخواستم برم سزارین اختیاری چون خودمو اماده زایمان طبیعی کردن بودم همش فرض میکردمش
خلاصه شوهرم نزاشت بهم امپول فشار بزنن و بزور زایمان کنم
منم روز اربعین ساعت 8 صبح رفتم اتاق عمل سزارینی شدم و شد قشنگ ترین و لذت بخش ترین عملی که انجام دادم
اون لحظه که کیاشا رو دادن بغلم وااای نمیتونم توصیف کنم لذتشو 😭❤️
وقتی ازم جداش کردن بند نافشو ببرن انقدر بچم گریه کرد منم گریه میکردم که چرا نمیتونم براش کاری کنم 🥹
از اون روز دیگه دارم برای کیاشا و همسرم زندگی میکنم
نبض زندگی منن🥹❤
مامان قند عسلم🐣 مامان قند عسلم🐣 ۱۳ ماهگی
امروز خیلی پسرم گریه کرد،منم مهمون داشتم دوست صمیمیم رو‌ بعد ۶ ماه میخاستم ببینم اومده بود خونمون پسرمم همش گریه کرد کلا از دماغم اومد انقد خسته شدم حتی نتونستم شام بزارم گفتم عیب نداره با همسرم میریم بیرون حالمون عوض میشه همم یه لقمه میخوریم یچیزی خیلی وقته رنگ بیرون ندیدیم با پسرم.ساعت ۹ شب شد دیدم نیومد زنگ زدم گفت تازه میخام راه بیوفتم منم عصبی شدم گفتم یبارکی بمون ۱۲ بیا قطع کردم،،پسرمم همچنان گریه داااااا‌دددد دیگه داشتم خفه میشدم از صدای گریش وخستگیام و گشنگی و….همسرم اومد کلی بحث کردم باهاش،،،دلم خیلی به حال خودم و پسرم میسوزه انقد فشار عصبی بهم اومده بود امروز که خواستم یه لیوان چای بخورم دستام میلرزید همسر من حتی یه روز تعطیلم نداره دو سه ماه یبارم نمیتونم برم خونه مامانم خونمونم یجاییه تنهایی پای پیاده نمیتونم برم یکم بیرون باید ماشین باشه که نیس،،یه حرفم بهش میگی برمیگرده میگه زورکی نگهت نداشتم واقعا این حرفو‌نمیدونم چجوری دلش میاد بزنه
مامان شاهان مامان شاهان ۱۳ ماهگی
تجربه زایمان سخت# پارت دو

بد اون دختره رو معاینه کردن کیسه آبشو ترکوندن هم زمان با اون کیسه آب منم ترکوندن😑گفتن بعضی ها بعد از ترکیدن کیسه آب دهانه رحمشون باز میشه،اقااا دیگ نگم براتون ک چقد داد میزدم ..دونفری بیمارستانو گذاشته بودیم رو سرمون😂بعدش ی توپی آوردن ک رو اون نشستیم گفتن کمک می‌کنه دهانه رحم زودتر باز بشه تنها جایی ک یکم دردم آروم میشد موقعی بود ک رو توپ مینشستم بعد نیم ساعت اومدن بردن توپو هر چی گفتم بزارین بشینم روش نزاشتن😑🙁خلاصه انقد گریه داد کردیم من از اون ور هر کسی ک ت فامیلتون مادر شده بودو دیگ اسمشو صدا میزدم🤣🤣ک چجوری زایمان کردن اون دختر خانومه ام اردبیلی بود اردبیلی ناله میکرد از یه طرف خندمم گرفته بود همینجوری دردمون زیاد تر میشد تحمل کردیم تا 11نیم شب ک اون دختر خانومم زایمان کرد وای تنها شدم بدتر استرس منو گرفته بود بعدش دیگ اصن بهم سر نمیزذن انگار من آدم نبودم هر چی ناله میکردم داد میزنم تورو خدا بیاین یه نگا کنین. ببین چند سانت شدم یه خانومه بداخلاق اومد گفت چ خبره داد میزنی چیکار کنیم باید زایمان کنی دیگ😒تا دکترم اومد گفت چرا انقد داد میزنی بش گفتم تورو خدا منو سزارین کن دیگ نمیتونم تحمل کنم گونه هر کی دوس داری 😅😥😂گفت باشه یکم دیگ بمون نتونستی می‌برمت یک دیگش شد ساعت یک شب انقد دیگ داد میزدم آخر دیدم نمیتونم از تخت اومدم پایین نشستم رو زمین گفتم یا منو سزارین میکنین یا میرم یه بیمارستان دیگ هر چی گفتم بلند شو بلند نشدم😂😂یادی کنم از اون پرستار بداخلاق ک چپ چپ نگام میکرد سرشو تموم می‌دادید گفتن دکترا رفته یکم بمون الان میاد بد رفتم ت سرویس آب گرم باز کردم میریختم رو کمرم ی لحظه دردم آروم میشد س چهار بار خدماتی لباسامو عوض کرد🥹😍😂
خیلی مهربون بود
مامان فسقلی🧿 مامان فسقلی🧿 ۱۵ ماهگی
باورم نمیشه فردا یکساله ک پسرم امده توزندگیم باهمه سختیا بازم خداروشکر ک دارمش پارسال همین شب من فقط توبیمارستان گریه میکردم چون اخرین سونوگرافی رو ک دادم بهم گفت ک اب شکمت کمه وحتماباید بری دکتر منم سریع رفتم بیمارستان پیروز و اونا منونگه داشتن البته شوهرمم رضایت داده بود چون ماروترسونده بودن ک اگ توراه بچت بدنیابیادچی بچت خفه بشه چی شوهرمم ترسید گفت باشه و من اونجادوستداشتم خفش کنم کلی گریه کردم به دکترخودمم زنگ میزدم جواب نمیدادقراربود بیمارستان میلاد برم بگذریم ک اون شب تاصبح گریه کردم وفقط باپسرم حرف زدم تنهاتویه اتاق بدون گوشی واینک نمیتونستم کسیم ببینم تازه اون تخت لعنتی ک برای زایمان طبیعی پاهاتو باید بزاری بالا هم جلوتختم بود و من اصلا دوستنداشتم ک طبیعی زایمان کنم دولتیم جوری بود ک باید درد طبیعی رو بکشی نتونی ببرنت سزارین. دکترشیفت امدمعاینم کنه نزاشتم 😂فقط قیافه دکتره ک گفت پس چرا هستی گفتم اینانمیزارن برم ک پرستارابازمنوبردن سونو فهمیدن اب بیشتر کم شده ففط موندم من اصلا هیچ ابیم ازم خارج نمیشد یه پرستاراونجا فامیل بابام اینابود کلی باهام حرف زد ک بزارم معاینم کنه کرد دید خیلی بچه امده پایین و دستکشش خیس شده بود برای چنددقیقه امپول فشار زد بهم بعدزنگ زد دکتر ک ببرنم برای سزارین و من خیلی خوشحال بودم گل پسرمو بدنیااوردم درسته بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه ولی عاشقشممممم