خب منم رفتم بخش اورژانس تا دیدنم گفتن بابا ول کن زایشگاه گفتم شما ما رو ول کنید بابا ومیخندیدن واذیت میکردن بهشون گفتم جیشم بند نمیاد .پد گذاشتم خیسه حالا همه میدونستن کیسه آب پاره شده و.مدام دارن زنگ خواهرم میزنن وخواهرم خاموشه یه عالمه پیامک فحش فرستاده بودن برای خواهرم مامان بدبخت منم پاها خراب کمر نابود رفته بود پرونده تشکیل بده سواد هم نداشت نمیدونست چیکار کنه تا یکی از دوستای خواهرم مامانمو دیده بود گفت جی شده گفت دخترمو آوردم فکر کنم کیسه آبش پاره شده توروخدا کمکش کنید بچش خفه نشه نمیره این بچه نور امیدشونه خیلی روش سختی کشیدن خلاصه دوست خواهرم رفته بود پرونده تشکیل داده بودو منم گفتن باید معاینه بشم
تا اون موقع اصلا معاینه نشده بودم خلاصه سفارشی معاینه شدم گفتن سه سانت بازم و کیسه آب پاره شده .فوری لباس دادن و همه همکارای زایشگاه اومدن دورم وکمک.کردن ازشانس اون شب تنها من بودم توزایشگاه زایمانی نداشتن. ماما ها زنگ زده بودن دکترم که بیا که مریضت کیسه آبش پاره شده وسه سانت هستش چیکار کنیم دستور داد نوار قلب بکیرن

۲ پاسخ

من کیسه آبم پاره نشده بود خودشون پاره کردن ۴ سانت باز شده بودم و طبیعی بود😢

خب خب بعدششش

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۱۴ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
گرفتم خوابیدم ساعت 1 احساس کردم خودمو خیس کردم آخه چندهفته پیش هم توخواب خودمو خیس کزده بودم گفتم خب حتما بازم خیس کزدم بلند شدم رفتم دسشویی .هرکاری میکردم نمیتونستم جلوشو بگیرم شلوارمو درآوردم دیدم یه چیز سفید تاشلوار افتاده حدس زدم کیسه آب باشه اما اطلاعاتی نداشتم.مامانم بیدارشده بود صداش زدم مامان بیا .جیش کزدم گفتن مامان این چیه تاشلوارم گفت آماده کن خودتو بریم زایشگاه اونا بهتر میدونن میخواست من هول نکنم هیچی نگفت بترسم..داداشمم ساعت1 از مغازه اومده بود میخواست بخوابه گفت پاشو باید ببریمش زایشگاه. اونم هول کزده بود .مامانم ژنگ خواهرم زده بود گوشیش خاموش بود.منم ویواشکی که به شوهرم پیام دادم گفتن من رفتم زایشگاه. دیدم جواب نداد زنگش زدم. خواب خواب بود توماموریت بود گفتن من رفتم زایشگاه وقطع کزدم.شوهرمم بعد بهم گفت من فکر میکردم شوخیه میخوای اذیت کنی یا خوابت نبرده میخوای با من پیامک بازی کنی.گفت تا قطع کردی گرفتم خوابیدم..
اینم شوهرم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
نوار قلب گرفتن ضربات پایین بود به من نگفته بودن زنک دکتر زدن یه چیزی گفت ودیدم بازم نوار قلب گرفتن. گفتم چرا دوباره گفت توانایی بخواب .با شوخی ومسخره بعدا دکتر گفت ضربان مهدیار پایین اومده بود ومجدد نوار گرفتن.خلاصه من 1 کیسه آبم پاره شد تاپوشیذم رسیدم زایشگاه 1و10 دیقه شد زایشگاه توخونه فاصله ای نداشت .ساک مهدیارم نبرده بودم اصلا چون فکر نمی‌کردیم اصلا.تا پذیرش شدم و لباس پوشیدم ودکتر اومدید 2.
بردنم تواتاق عمل تا فامیلموشنیدن گفتن چیکاره همکار مایی .اون مامایی که باهام اومد بالا پرونده بده دستشون گفت خواهرشه دیگه لونجا هک شروع کردن به مسخره بازی .چراغ خاموش کزده بزار فردا خواهرت بیا میکشیمش وفلان وبهمان که حواس منو پرت کنن مامایی که باهام اومده بود بالا بهش گفتم بمون میترسم از آمپول بی‌حسی تا دقیقه آخر پیشم بود حتی موقعی که می‌خواست آمپول بزنه انقباض شدید داشتم که مامای همراهم گفت صبرکنید. درد داره .گفت چه قشنگ داری درداتو کنترل میکنی گفتن خیلی فیلم دیدم خلاصه آمپول رو زد و بی‌حس شدم دکتر مهربونم اومد.
وای دختر چرا بیدارم کردی داشتم خواب میدیدم چراغ ساعت9 کیست پاره نشد بزنمت حالا.وضعف کزده بود ازخنده میگفت خوب خواهر دیونت نیومد وگرنه کل زایشگاهو رو سرمون خراب میکزد.ولش کن خواهر خوله خلاصه همش شوخی وخنده و کنم میخندیم وبه دکترم گفتم دیدی دکتر بهت گفتم تا19 نمیکشه زایمان میکنم وگفت اره عین خودت فضوله.مشغول شدن و ساعت2 45 دیقه صدای زندگی رو شنیدم گفت خدا بهت رحم کزده دودور دور کردنش بوده یه دورم دوز شونه هاش وسینش خدارو شکر کیست پاره شد.من فقط گریه میکردم میگفتم خدایت شکرت خدایت ممنونتم خدایت شکرت .گریه مهدیار فوری بردن توندستگاه تنفس.نژاشتن ببینمش.
مامان روشنا مامان روشنا ۱۵ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان رهام👼🏻 مامان رهام👼🏻 ۱۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت آخر:
یه نکته ای جا انداختم
اون روزهای آخر، هرروز وهرروز از بهداری بهم زنگ میزدند که نزاییدی؟؟؟ چرا؟ خطرناکه ها کیسه آبت ممکنه بازبشه هاممکنه بچه مکونیوم دفع کنه ها
آخرین بارکه زنگ زد یادمه من فقط نشستم گریه کردم ازبس حالم بد شد ازبس مضطربم کردند واقعا کاش جوابشونو نمیدادم

خب ادامه ماجرا
یکساعتی گذشت ومن توزایشگاه بودم بعد ماما اومدگفت معاینت کنم که معاینش بادکترم اززمین تا آسمون فرق داشت راستش خیلی دردداشت و فکرمیکنم کیسه آبم همونموقع باز شد بامعاینش چون من تا اونوقت اصلا مشکلی نداشتم خللصه معاینه کرد گفت توکه کیسه آبت بازشده من خیلی ترسیدم
بعدازاون خونریزی یکم پیداکردم و دردم بیشترشدیه پوشک گذاشت برام، پاشدم راه رفتم یه سرمم بهم وصل بود بعدمامانم باکلی اصراراومده بودپیشم تاسرمودیددستم گفت یوقت آمپول فشار نزنندتو سرم خلاصه این حرف مامانم دیگه مث آب یخ که بریزن روم استرسموددبرابرکرد اون بنده خدا از روی نگرانی گفت اما من واقعا نگران شدم و ترسیدم بعددوباره ماما اومد معاینه کنه فوق العاده دردداشت من اصلا تا اونموقه چنین دردی ازمعاینه داخلی تجربه نکرده بودم دکترخودم بارها قبل بارداری و اواخربارداریم چندبارمعاینم کرده بود اما واقعا من هیچ دردی حس نکرده بودم ولی اینبار فریادمیزدم ازدردمامانمم کنارم بود ومن جلوش خجالت میکشیدم ماما موقع معاینه، قشنگ صورتش یجوری میشد وبمن نگاه میکرد و زیرلب یه چیزی میگف من شصتم خبردارشد یه چیزی شده بعددیدم رفت با یه مامای دیگه که سرپرست اون بخش بود پچ پچ میکرد ومنو نگاه میکردند حالا دوباره اون یکی اومد معاینم کرد تا اونجا شد3بار، بازم درد درد درد چقد بدبود
ادامه تاپیک بعد
مامان شاهان مامان شاهان ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان سخت# پارت دو

بد اون دختره رو معاینه کردن کیسه آبشو ترکوندن هم زمان با اون کیسه آب منم ترکوندن😑گفتن بعضی ها بعد از ترکیدن کیسه آب دهانه رحمشون باز میشه،اقااا دیگ نگم براتون ک چقد داد میزدم ..دونفری بیمارستانو گذاشته بودیم رو سرمون😂بعدش ی توپی آوردن ک رو اون نشستیم گفتن کمک می‌کنه دهانه رحم زودتر باز بشه تنها جایی ک یکم دردم آروم میشد موقعی بود ک رو توپ مینشستم بعد نیم ساعت اومدن بردن توپو هر چی گفتم بزارین بشینم روش نزاشتن😑🙁خلاصه انقد گریه داد کردیم من از اون ور هر کسی ک ت فامیلتون مادر شده بودو دیگ اسمشو صدا میزدم🤣🤣ک چجوری زایمان کردن اون دختر خانومه ام اردبیلی بود اردبیلی ناله میکرد از یه طرف خندمم گرفته بود همینجوری دردمون زیاد تر میشد تحمل کردیم تا 11نیم شب ک اون دختر خانومم زایمان کرد وای تنها شدم بدتر استرس منو گرفته بود بعدش دیگ اصن بهم سر نمیزذن انگار من آدم نبودم هر چی ناله میکردم داد میزنم تورو خدا بیاین یه نگا کنین. ببین چند سانت شدم یه خانومه بداخلاق اومد گفت چ خبره داد میزنی چیکار کنیم باید زایمان کنی دیگ😒تا دکترم اومد گفت چرا انقد داد میزنی بش گفتم تورو خدا منو سزارین کن دیگ نمیتونم تحمل کنم گونه هر کی دوس داری 😅😥😂گفت باشه یکم دیگ بمون نتونستی می‌برمت یک دیگش شد ساعت یک شب انقد دیگ داد میزدم آخر دیدم نمیتونم از تخت اومدم پایین نشستم رو زمین گفتم یا منو سزارین میکنین یا میرم یه بیمارستان دیگ هر چی گفتم بلند شو بلند نشدم😂😂یادی کنم از اون پرستار بداخلاق ک چپ چپ نگام میکرد سرشو تموم می‌دادید گفتن دکترا رفته یکم بمون الان میاد بد رفتم ت سرویس آب گرم باز کردم میریختم رو کمرم ی لحظه دردم آروم میشد س چهار بار خدماتی لباسامو عوض کرد🥹😍😂
خیلی مهربون بود
مامان نی نی مامان نی نی ۱۴ ماهگی
پارسال همین ساعت ها بود که برای خودم سوپ درست کرده بودم و آناناس و آب و خوراکی جمع کرده بودم آخرین تایمی که می‌تونستم برم برای زایمان طبیعی دو روز دیگه بود ولی الان یه مقدار درد می‌گرفت ول میکرد که تایم که گرفتم هر پنج دقیقه یکبار بود تقریبا
ولی دردم خیلی قابل تحمل بود
به شوهرم گفتم درسته دردش بچه بازی است اما تایماش خیلی نزدیک بهم است یه سر بریم بیمارستان معاینه بشم فوقش بر میگردیم در کل هم نمی‌خواستم به مامانم بگم که میرم میخواستم هروقت زایمان کردم زنگ بزنم و خبر بدم
ولی رفتن همانا و معاینه همانا و پاره شدن کیسه آب همانا
و موندگار شدیم
صبح ساعت تقریبا ۷ و نیم بود که زایمان کردم

اون دفتری هم که دستمه نکاتی که تو کلاسا گفته بودن نوشته بودم به خیال اینکه میتونم بخونم اون موقع
که بعدها یادم اومد یکی از ورزش هایی که تو دفترم نوشت بودم دقیقا مشکلی بود که سر زایمان بهش برخوردم و اگه ماما همراهم بهم اون ورزشها رو میداد شاید کمکی میکرد ...


ولی در کل مشکلات من از بعد زایمان شروع شد🤧🤧