گرفتم خوابیدم ساعت 1 احساس کردم خودمو خیس کردم آخه چندهفته پیش هم توخواب خودمو خیس کزده بودم گفتم خب حتما بازم خیس کزدم بلند شدم رفتم دسشویی .هرکاری میکردم نمیتونستم جلوشو بگیرم شلوارمو درآوردم دیدم یه چیز سفید تاشلوار افتاده حدس زدم کیسه آب باشه اما اطلاعاتی نداشتم.مامانم بیدارشده بود صداش زدم مامان بیا .جیش کزدم گفتن مامان این چیه تاشلوارم گفت آماده کن خودتو بریم زایشگاه اونا بهتر میدونن میخواست من هول نکنم هیچی نگفت بترسم..داداشمم ساعت1 از مغازه اومده بود میخواست بخوابه گفت پاشو باید ببریمش زایشگاه. اونم هول کزده بود .مامانم ژنگ خواهرم زده بود گوشیش خاموش بود.منم ویواشکی که به شوهرم پیام دادم گفتن من رفتم زایشگاه. دیدم جواب نداد زنگش زدم. خواب خواب بود توماموریت بود گفتن من رفتم زایشگاه وقطع کزدم.شوهرمم بعد بهم گفت من فکر میکردم شوخیه میخوای اذیت کنی یا خوابت نبرده میخوای با من پیامک بازی کنی.گفت تا قطع کردی گرفتم خوابیدم..
اینم شوهرم

۵ پاسخ

منم کیسه ابم پاره شد ۳۲ هفته بودم حس ادرار داشتم تااومدم برم داخل ریخت عین اب شیرو باز کردن با شوهرم بررسی میکردیم ببینیم ابه یا ادرار تارسیدیم بیمارستان کل کیسه خالی بود

۲تا بچه دارم اما اینی که گفتی برام پیش نیومده اخه هر دو سزارین شدم واقعا نمدونم چیه.انشالاه بسلامتی دنیا بیاری عزیزم

از دست مردا
شوهر من بچه اولم میگفتم بیا بریم زایشگاه اینقدر تلفن کاری بود حرف نزن بیا بریم باورت نمیشه بعد ۱ ساعت نیم من اسرار اونم انکار آخر قط کرد گفت چی شده گفتم بابا کیسه آبم پاره شده کلی لخته داره میاد تا اینگه آماده شد رفتیم بیمارستان بعد ۲ ساعت نیم بیمارستان رسیدیم که کلی دعوامون کردن

وااای چ جالب خب بعدش

اینا برای زایمان الانته یا ی سال پیش؟😶🤣

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
خب منم رفتم بخش اورژانس تا دیدنم گفتن بابا ول کن زایشگاه گفتم شما ما رو ول کنید بابا ومیخندیدن واذیت میکردن بهشون گفتم جیشم بند نمیاد .پد گذاشتم خیسه حالا همه میدونستن کیسه آب پاره شده و.مدام دارن زنگ خواهرم میزنن وخواهرم خاموشه یه عالمه پیامک فحش فرستاده بودن برای خواهرم مامان بدبخت منم پاها خراب کمر نابود رفته بود پرونده تشکیل بده سواد هم نداشت نمیدونست چیکار کنه تا یکی از دوستای خواهرم مامانمو دیده بود گفت جی شده گفت دخترمو آوردم فکر کنم کیسه آبش پاره شده توروخدا کمکش کنید بچش خفه نشه نمیره این بچه نور امیدشونه خیلی روش سختی کشیدن خلاصه دوست خواهرم رفته بود پرونده تشکیل داده بودو منم گفتن باید معاینه بشم
تا اون موقع اصلا معاینه نشده بودم خلاصه سفارشی معاینه شدم گفتن سه سانت بازم و کیسه آب پاره شده .فوری لباس دادن و همه همکارای زایشگاه اومدن دورم وکمک.کردن ازشانس اون شب تنها من بودم توزایشگاه زایمانی نداشتن. ماما ها زنگ زده بودن دکترم که بیا که مریضت کیسه آبش پاره شده وسه سانت هستش چیکار کنیم دستور داد نوار قلب بکیرن
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
نوار قلب گرفتن ضربات پایین بود به من نگفته بودن زنک دکتر زدن یه چیزی گفت ودیدم بازم نوار قلب گرفتن. گفتم چرا دوباره گفت توانایی بخواب .با شوخی ومسخره بعدا دکتر گفت ضربان مهدیار پایین اومده بود ومجدد نوار گرفتن.خلاصه من 1 کیسه آبم پاره شد تاپوشیذم رسیدم زایشگاه 1و10 دیقه شد زایشگاه توخونه فاصله ای نداشت .ساک مهدیارم نبرده بودم اصلا چون فکر نمی‌کردیم اصلا.تا پذیرش شدم و لباس پوشیدم ودکتر اومدید 2.
بردنم تواتاق عمل تا فامیلموشنیدن گفتن چیکاره همکار مایی .اون مامایی که باهام اومد بالا پرونده بده دستشون گفت خواهرشه دیگه لونجا هک شروع کردن به مسخره بازی .چراغ خاموش کزده بزار فردا خواهرت بیا میکشیمش وفلان وبهمان که حواس منو پرت کنن مامایی که باهام اومده بود بالا بهش گفتم بمون میترسم از آمپول بی‌حسی تا دقیقه آخر پیشم بود حتی موقعی که می‌خواست آمپول بزنه انقباض شدید داشتم که مامای همراهم گفت صبرکنید. درد داره .گفت چه قشنگ داری درداتو کنترل میکنی گفتن خیلی فیلم دیدم خلاصه آمپول رو زد و بی‌حس شدم دکتر مهربونم اومد.
وای دختر چرا بیدارم کردی داشتم خواب میدیدم چراغ ساعت9 کیست پاره نشد بزنمت حالا.وضعف کزده بود ازخنده میگفت خوب خواهر دیونت نیومد وگرنه کل زایشگاهو رو سرمون خراب میکزد.ولش کن خواهر خوله خلاصه همش شوخی وخنده و کنم میخندیم وبه دکترم گفتم دیدی دکتر بهت گفتم تا19 نمیکشه زایمان میکنم وگفت اره عین خودت فضوله.مشغول شدن و ساعت2 45 دیقه صدای زندگی رو شنیدم گفت خدا بهت رحم کزده دودور دور کردنش بوده یه دورم دوز شونه هاش وسینش خدارو شکر کیست پاره شد.من فقط گریه میکردم میگفتم خدایت شکرت خدایت ممنونتم خدایت شکرت .گریه مهدیار فوری بردن توندستگاه تنفس.نژاشتن ببینمش.
مامان روشنا مامان روشنا ۱۵ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان ماهلین و نیلا مامان ماهلین و نیلا ۱۲ ماهگی
سلام سلااام . بیاید میخوام از تجربه ام تو بیمارستان قائم کرج بگم . البته توجه کنید که هنوز زایمان نکردم . فشارم بالا رفته بود و مشکوک به مسمومیت بارداری بودم یک‌روز تحت نظر بستری کردن .
باید بگم که تو قسمت زایشگاه رسیدگی ماما ها و کمک پرستار عالی بود ، تند تند سر میزدن . برخورد و اخلاقشون عالی بود . چه اونا که جوون بودن و چه اونا که سنشون بیشتر بود . غذای هم خوب بود . اصلا بیمارستان کثیفی نبود . من چون بستری بودم خیلی کارا سریع برام انجام شد ، سونوگرافی و اکوی قلب و آزمایشات و ... بعدم که رفتم بخش ، اتاقم دو تخته بود تنها بودم ، اونجا هم رسیدگی خوب بود .
در کل بخوام بگم
اگر برگردم عقب پارسال هم برای زایمان ماهلین میرفتم قائم ، نه که برم آرام و الکی کلی هزینه کنم ، چون دقیقا همون خدمات رو گرفتم فقط زایمان نکرده بودم😂😂 این عکس هم اتاق تحت نظر بود پره اکلامیسی ،تو زایشگاه .
اینجا فقط تو زایشگاه باید گوشی و طلا و اینا رو بدید به همراهتون ، دلایلی که آوردن برای من قانع کننده بود الته تا حدودی . لباسشون هم قشنگ بود😂
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت پنج :دیگه اومدم خونه و زندگی عادی بود منم درد داشتم ولی با فاصله سه چهار ساعت من خیلی کتاب خوندم کلاس شرکت کردم و علایم زایمان رو میدونستم رو‌خودم کنترل داشتم دست پاچه نمیشدم بگم وای الان ۳سانتنم درد هم دارم گاهی برم بیمارستان دیگه تا شب رفتم حموم چندتا اسکات زدم و شیو کردم و ساک بچه ام زو هم آماده کردم شیاف رو گذاشتم و رفتم بالش بارداریم رو اوردم رو تخت گذاشتم و خوابیدم تا ساعت پنج صبح که با درد تیرکشیدن از شیکم تا کمرم بیدار شدم انگار یه آن برق وصل میشد بهم از شکمم نا کمرم میومد و ول میشد یه جوری بود که اگه سرپا بودم مجبور میشدم بشینم یا دولا بشم ،تو کلاس ها تکنیک تنفس یادگرفته بودم و با اون تکنیک ها کامل دردم رو رد میکردم همسرم ساعت ۷رفت سرکار و من هم بیدار بودم هر یک ساعت دردم میگرفت و ول میکرد منم فهمیدم که نزدیک زایمانم شروع کردم جمع و جور کردن خونه تا همه چی مرتب باشه دردم گرفت برم سر آخر داشتم آرایش میکردم دیدم درد هام خیلی نزدیک بهم حدودا هر ده و پونزده دقیقه یکبار دیگه زنگ زدم به همسرم ساعت ۱۱بود اونم مرخصی گرفت از اداره و اومد خونه تا بیاد یک ساعتی طول کشید مامانم ایناهم رسیدن و با شوهرم و مادرم و خواهرم راهی بیمارستان شدیم قبلش به دکتر زنگ زدم گفت حرکت کن سمت انصاری منم خودمو میرسونم کل مسیر من انقباض داشتم هی با تنفس خودمو کنترل میکردم تا تموم میشد یه نفسی میکشیدم بعدی میومد پشت سر هم خلاصه پست صندلی شوهرم رو گرفته بودم و با نفس هام خودمو آروم میکردم خداشاهده حتی یه اخ نگفتم کل مسیر رو جوری که همشون میخندیدن میگفتن این درد زایمان نیست ما بریم برمون میگردونن میگن این وقتش نشده هنوز
مامان تیام✨ مامان تیام✨ ۱۶ ماهگی
یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚