نوار قلب گرفتن ضربات پایین بود به من نگفته بودن زنک دکتر زدن یه چیزی گفت ودیدم بازم نوار قلب گرفتن. گفتم چرا دوباره گفت توانایی بخواب .با شوخی ومسخره بعدا دکتر گفت ضربان مهدیار پایین اومده بود ومجدد نوار گرفتن.خلاصه من 1 کیسه آبم پاره شد تاپوشیذم رسیدم زایشگاه 1و10 دیقه شد زایشگاه توخونه فاصله ای نداشت .ساک مهدیارم نبرده بودم اصلا چون فکر نمی‌کردیم اصلا.تا پذیرش شدم و لباس پوشیدم ودکتر اومدید 2.
بردنم تواتاق عمل تا فامیلموشنیدن گفتن چیکاره همکار مایی .اون مامایی که باهام اومد بالا پرونده بده دستشون گفت خواهرشه دیگه لونجا هک شروع کردن به مسخره بازی .چراغ خاموش کزده بزار فردا خواهرت بیا میکشیمش وفلان وبهمان که حواس منو پرت کنن مامایی که باهام اومده بود بالا بهش گفتم بمون میترسم از آمپول بی‌حسی تا دقیقه آخر پیشم بود حتی موقعی که می‌خواست آمپول بزنه انقباض شدید داشتم که مامای همراهم گفت صبرکنید. درد داره .گفت چه قشنگ داری درداتو کنترل میکنی گفتن خیلی فیلم دیدم خلاصه آمپول رو زد و بی‌حس شدم دکتر مهربونم اومد.
وای دختر چرا بیدارم کردی داشتم خواب میدیدم چراغ ساعت9 کیست پاره نشد بزنمت حالا.وضعف کزده بود ازخنده میگفت خوب خواهر دیونت نیومد وگرنه کل زایشگاهو رو سرمون خراب میکزد.ولش کن خواهر خوله خلاصه همش شوخی وخنده و کنم میخندیم وبه دکترم گفتم دیدی دکتر بهت گفتم تا19 نمیکشه زایمان میکنم وگفت اره عین خودت فضوله.مشغول شدن و ساعت2 45 دیقه صدای زندگی رو شنیدم گفت خدا بهت رحم کزده دودور دور کردنش بوده یه دورم دوز شونه هاش وسینش خدارو شکر کیست پاره شد.من فقط گریه میکردم میگفتم خدایت شکرت خدایت ممنونتم خدایت شکرت .گریه مهدیار فوری بردن توندستگاه تنفس.نژاشتن ببینمش.

۲ پاسخ

دعا کن منم جوجم بسلامتی دنیا بیارم و زایمانم راحت باشه.

خدارشکر بسلامتی دنبا اومده عزیزم
میگن تا خدا نخاد برگ از درخت نمیفته
تولدشم هزااار بار مبارک باشه
انشالله سلامت باشه همیشه.

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
خب منم رفتم بخش اورژانس تا دیدنم گفتن بابا ول کن زایشگاه گفتم شما ما رو ول کنید بابا ومیخندیدن واذیت میکردن بهشون گفتم جیشم بند نمیاد .پد گذاشتم خیسه حالا همه میدونستن کیسه آب پاره شده و.مدام دارن زنگ خواهرم میزنن وخواهرم خاموشه یه عالمه پیامک فحش فرستاده بودن برای خواهرم مامان بدبخت منم پاها خراب کمر نابود رفته بود پرونده تشکیل بده سواد هم نداشت نمیدونست چیکار کنه تا یکی از دوستای خواهرم مامانمو دیده بود گفت جی شده گفت دخترمو آوردم فکر کنم کیسه آبش پاره شده توروخدا کمکش کنید بچش خفه نشه نمیره این بچه نور امیدشونه خیلی روش سختی کشیدن خلاصه دوست خواهرم رفته بود پرونده تشکیل داده بودو منم گفتن باید معاینه بشم
تا اون موقع اصلا معاینه نشده بودم خلاصه سفارشی معاینه شدم گفتن سه سانت بازم و کیسه آب پاره شده .فوری لباس دادن و همه همکارای زایشگاه اومدن دورم وکمک.کردن ازشانس اون شب تنها من بودم توزایشگاه زایمانی نداشتن. ماما ها زنگ زده بودن دکترم که بیا که مریضت کیسه آبش پاره شده وسه سانت هستش چیکار کنیم دستور داد نوار قلب بکیرن
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱۲ ماهگی
گرفتم خوابیدم ساعت 1 احساس کردم خودمو خیس کردم آخه چندهفته پیش هم توخواب خودمو خیس کزده بودم گفتم خب حتما بازم خیس کزدم بلند شدم رفتم دسشویی .هرکاری میکردم نمیتونستم جلوشو بگیرم شلوارمو درآوردم دیدم یه چیز سفید تاشلوار افتاده حدس زدم کیسه آب باشه اما اطلاعاتی نداشتم.مامانم بیدارشده بود صداش زدم مامان بیا .جیش کزدم گفتن مامان این چیه تاشلوارم گفت آماده کن خودتو بریم زایشگاه اونا بهتر میدونن میخواست من هول نکنم هیچی نگفت بترسم..داداشمم ساعت1 از مغازه اومده بود میخواست بخوابه گفت پاشو باید ببریمش زایشگاه. اونم هول کزده بود .مامانم ژنگ خواهرم زده بود گوشیش خاموش بود.منم ویواشکی که به شوهرم پیام دادم گفتن من رفتم زایشگاه. دیدم جواب نداد زنگش زدم. خواب خواب بود توماموریت بود گفتن من رفتم زایشگاه وقطع کزدم.شوهرمم بعد بهم گفت من فکر میکردم شوخیه میخوای اذیت کنی یا خوابت نبرده میخوای با من پیامک بازی کنی.گفت تا قطع کردی گرفتم خوابیدم..
اینم شوهرم
مامان شاهان مامان شاهان ۱۳ ماهگی
امشب دلم خیلی پره خاطرات یکسال پیش میاد جلو صورتم وقتی بی حسی به کمر رو زدن و خوابیدم رو تخت اتاق عمل پرده جلوم کشیدن و دکتر شروع کرد ب بریدن دکتر گفت قل اول دختر مرگ داخل رحمی اون لحظه نفهمیدم چی گفت فقط منتظر صدای گریه بچم بودم همش میگفتم چرا صداش نمیاد پس یهو دکتره گفت خاااااانم قل دخترت که مرده من جیغ گریه گفتم خداااااااااا چرا اینکارو کردی باهام یهو گفت قل دوم پسر سریع صداش اومد اوردنش جلو صورتم من گریه شاهان گریه من جیغ میزدم شاهان جیغ میزد یهو شاهانو بردن دیگه صداش نیومد بچم نفسش قطع شد بردن احیاش کنن فقط گفتم یا فاطمه زهرا به دادم برس گفتم یا رباب بمیرم برا دل شکستت ب دادم برس بعد یکی دو دقیقه به مامایی که بالا سرم بود گفتم بچه چیشد گفت حالش خوبه خیالت راحت باشه برگشت . گفتم خداااا نمیدونم گلایه کنم ازت یا تشکر کنم . بعد ۲۰ دقیقه بخیه ها تموم شد بردن ریکاوری یه شوهرم خبر دادن میزد تو سر صورت خودش میگفت دخترم دخترم . پرستارا بردن شاهان بهش نشون دادن یکم اونجا اروم گرفت چه روزی بود خدا حکمتتو شکر تو خودت ارحم و راحمین هستی حتما میدونی صلاحم چی بوده شکرت بازم
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت پنج: پارت ۵:رسیدم بیمارستان رفتم داخل فرستادنم‌زایشگاه یه خانوم مسنی که مسوول بخش بود اومد استقبالم زن خوشرویی بود اونجا ها یه کم ترس داشتم ولی اون آرومم کرد دراز کشیدم و معاینه شدم گفت پنج سانت رو رد کردی که دختر افرین بهت آنقدر آرومی به خونواده ات بگم وسایلت رو بیارن بریم اتاق زایمان ،اومدم جلو در زایشگاه خونواده ام باورشون نمیشد من رفتم برای زایمان بدون بستری و آنقدر فوری خدافظی کردم و رفتم لباس پوشیدم و رفتم داخل اتاق اومد گفت این اتاق برای توعه وان داشت کپسول گاز بی حسی و تخت و تخت زایمان گفت اینجا فقط برای تو باشه و کسی نمیاد.
و بره این توپ رو بگیرم حالت گربه روش چرخش بزن منم که رفتم رو پوزیشن گرفتم یه پنج دیقه نگذشته بود اومد داخل و معاینه خیلی سطحی کرد و گفت نمیخواد دخترم ورزش کتی خیلی زود داری پیشرفت میکنی عالی روندت دستگاه آن اس تی هم که بهم وصل بود گفت ماشالا بهت کاشالا این همه انقباض داری و هیچی نمیگی چقدر صبور و خانومی .
منم اومدم پایین از تخت و‌برای خودم راه میرفتم تو‌اتاق حس سنگینی داشتم بین پاهام ولی درد هام کاملا تحت کنترلم بود تا این لحظه حتی کوچکترین دادی نزدم یه کم گذشت دکتر خودم اومد داخل سلام یاسی چطوری دختر قوی کل بخش دارن ازت حرف میزنن سربلندم کردی و این حرف ها بعد معاینه ام کرد و گفت خانوم فلانی کیسه آب رو میزنم آماده اش کنید فول میشه الان دیگه اون لحظه درد شدیدی اومد سراغم دیگه داشتم قالب تهی میکردم که پرستار گفت همسرت قرار بوده بیاد تو‌؟میخوای الان بفرستمش گفتم بله قرار بوده بیاد بگید بیان اومد و جون دوباره گرفتم انگاری دیدمش دردهام قابل تحمل شد دستم رو گرفت سرمو بوسید
مامان محمد مامان محمد ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان روشنا مامان روشنا ۱۵ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان فندق مامان فندق ۱۳ ماهگی
سلام به همگی من بارداری پر خطر بودم پسرم ۶ماهگی اومده بود پایین و احتمال زایمان داشتم باید سرکلاژمیشدم که دکتراحمق انجام نداد،از روز اول که تستم مثبت شدبخاطر دردهایی که داشتم سیاف میزدم یه دوره آمپول نوشت ولی باز طول سرویکسم اومد پایین استراحت مطلق بودم و هزار تا درد و استرس و نگرانی ،خلاصه دکترم و عوض کردم‌و با یه فرشته روبه رو شدم واسم روزی دوتا شیاف تجویز کرد و هفته ای آمپول ۵۰۰ ،استراحت مطلق خداروشکر پسرم سفت سد بود دهانه رحمم بسته شد ولی تا آخرش این بارداری پر خطر و زایمان زود راس رو داشتم و گاهی درد های بدی میومد سراغم با فعالیت کردن ،خلاصه من از ۷ماهگی گریه میکردم ک نکنه زود بدنیا بیاد سیسمونی رو کامل تهیه کردیم‌و جیدیم خونه تکونی کردیم ساک خودمو پسرم‌و آماده کزدم،خلاصه رسیدم‌۸ناهگی و آماده زایمان ولی دکترم گفت فعلا همه چی‌نرمال و بیشتر استراحت کن خلاصه رسیدم ۹ماهگی و من ۳۸و ۳روز زایمان کردم چون درد خفیف داشتم و دکترم اول هفته ها اهواز بود میگفت میترسم دردت بیاد و من نباشم قرار بود ۳۹هفته زایمان کنم خداروشکر ۱۰ابان ۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۰ پسرم بیمارستان امام علی اندیمشک بدنیا اومد با دستای پر مهر خانم‌دکترم خدایا شکرت که پسرم سالمه و امروز یک سال شد
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت ۶:دکتر گفت بهش ابمیوه بده بخوره تا میام دوباره رفت و اومد خیلی رفت و‌امد میکرد از اتاق به بیرون
برگشت و گفت زور بزن دوباره چند تا زور و نفس عمیق و فوت کن و آروم باش و دوباره رفت بیرون چند دقیقه بعد اومد داخل دوباره شروع که خوب سرشو میبینم باید زور بزنی دیگه تو کانال زایمان کاملا گوشی تلفنش زنگ خورد دستکش رو نصفه از دست باز کرد گوشی رو جواب داد و همچنان جلوی پای من نشسته بود دوباره گوشی رو گذاشت کنار و شروع کردیم زور زدن و نفس کشیدن یهو برش رو زد و یه رگ رو هم برید خون فواره میزد بیرون ازش خودش ترسیده بود معلوم بود شوهرم پشت سرم بود به اون گفت باباش بیا ببینش موهاش معلومه ها یاسی خانوم عالی بودی یه کم دیگه تموم و رگ رو‌ سوزوند و دوتا زور زدم و اون خانم مسن هم با آرنج به شکمم فشار آورد و کسری دنیا اومد خیلی درد داشتم این پنج دیقه آخر کل رگ های بدنم داشت پاره میشد فقط دست های شوهرمو با تمام وجود فشار دادم و جیغ زدم وقتی کسری اومد همه درد هام رفت انگار که منم با اون دینا اومدم همونقدر سبک شدم بچه ام مثل یه گوله برف سفید و گرد بود با صدای آروم گریه میکرد و صدای ملچ مولوچ کردنش تو اتاق پیچید دکتر دوباره رفت بیرون و بعد پنج دقیقه برگشت و منو بخیه کرد کاملا حسش میکردم ولی انگار دیگه این درد ها برام دردی نبود که اخ و اوخ کنم براش بخیه زد و گفت دو سه تا بخیه خوردی من زیبایی هم برات انجام میدم حتی به شوهرم گفت یه جوری بخیه میزنم که اصلا نفهمید یه بار زایمان کرده بخیه هاش رو زد و رفت من موندم و پسرم تو تخت کنار منتظر دکتر اطفال و همسرم حدود یک ربعی منتظر موندیم همونطوری تا خدماتی ها اومدن
مامان سبحان مامان سبحان ۱۵ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد
مامان رهام👼🏻 مامان رهام👼🏻 ۱۴ ماهگی
خلاصه مامای همراهم رسید ومن بهش گفتم لطفا همراهام نیان داخل من خیییلی مضطربم نمیخام تواین حالتم منوببینند گفت باشه عزیزم رفت وبه مامانم گفت بیرون باشید، صداتون میکنم بعد مامانم رفت وماماهمراهم اومد کلی باهام حرف زد حواسموپرت کرد وخیلی استرسم کم شد یکم ورزش بهم داد ولاله گوشمو ماساژ داد
بعدش یکم روتوپ نشستم اما اونم مدام میرفت پیش ماماهای زایشگاه و حرف میزدند باهم و هی زنگ میزدند به دکترم که زودتربیاد
خلاصه ماماهمراهم گوشیموازم گرفت رمزشم بهش گفتم ازم فیلم میگرفت و حالمومیپرسید منم باوجود درد خودمو اوکی نشون میدادم بعدفیلمو میبرد نشون همراهام میداد اونموقع خواهربزرگمم اومده بود و شوهرمم پشت در زایشگاه وقتی داشتم راه میرفتم دیدمش و براش دست تکون دادم وای چه لحظه عجیبی بود!!!!
گذشت و یهودیدم دکترم اومد صداش داشت میومدتوراهرو که بامامانم حرف میزدتاصداشوشنیدم انگار دلم آروم گرفت انگار استرسم ازبین رفت حسی که من ازروزاول به دکترم داشتم وبرای همینم تا آخر باهمین دکتر موندم برخلاف میل شوهرم که اصرارداشت عوضش کنم چون زیرمیزی میگرفت



تادکترم اومد باروی خوش سلام کردوحالموپرسیدیکم سربسرم گذاشت بعدش با ماماهمراهم و اون مامای بخش حرف میزدن لابلاشم اصطلاحات تخصصی میگفتند من متوجه نمیشدم
دکترم گفت بزارمعاینت کنم معاینه کرد و خداشاهده من هیچ دردی حس نکردم
یهو دکتر دراومد بهشون گفت: میبرمش
زودترآمادش کنید با برانکارد، میبرمش
مامان گـلِ ليـليـوم🍁 مامان گـلِ ليـليـوم🍁 ۱۵ ماهگی
راستی مامانا درباره زیرمیزی گرفتن و اینای دکترم خیلی سوال کرده بودین که چجوری شده بچرو ۶ ام بدنیا آورده
من اونموقع که انتی بهم گفت ۱۷ شهریور طبیعیه دکترم بهم گفت که ۶،۷ شهریور یا زودتر باید سزارین بشم و زمانی که لیلیان میخواست ۳۸ هفته بود اومد پایین و دکتر به زور ۱ هفته نگهش داشت که زود بدنیا نیاد و ۶ ام بدنیا بیاد. و اینم بهم گفته بودن که باید زودتر از ۶،۷ شهریور بدنیا بیاد چون بعد ۷ شهریور بمونه خفه میشه یا کیسه آب شب ۶ ام یا صبح ۷ ام حتمااا پاره میشه و چون نباید پاره میشد ۶ ام صبح بدنیا اومد سزارین اختیاری🥰
و زیر میزی دکترم که کلا اون تایم از همه میگرفتن و از ما گرفتن ۱۰ تومن اما واقعا خیلی راضی بودم چون بهترین عمل و خوش اخلاق ترین دکتر رو داشتم که بهترین دکتر بیهوشی بیمارستان رو برام آورد که برعکس خیلی از مادرا که تجربه خیلی بدی دارن از آمپول بیحسی برام یه خاطره خوبی بمونه و چیزی حس نکردم واقعا!
و دکتر خودش هم برام کلی عکس و فیلم از لحظه بدنیا اومدن، لحظه‌ای که آوردنش پیشم، با خودشون و اولین دیدار با پدر گرفتن برام❤️