باورم نمیشه فردا یکساله ک پسرم امده توزندگیم باهمه سختیا بازم خداروشکر ک دارمش پارسال همین شب من فقط توبیمارستان گریه میکردم چون اخرین سونوگرافی رو ک دادم بهم گفت ک اب شکمت کمه وحتماباید بری دکتر منم سریع رفتم بیمارستان پیروز و اونا منونگه داشتن البته شوهرمم رضایت داده بود چون ماروترسونده بودن ک اگ توراه بچت بدنیابیادچی بچت خفه بشه چی شوهرمم ترسید گفت باشه و من اونجادوستداشتم خفش کنم کلی گریه کردم به دکترخودمم زنگ میزدم جواب نمیدادقراربود بیمارستان میلاد برم بگذریم ک اون شب تاصبح گریه کردم وفقط باپسرم حرف زدم تنهاتویه اتاق بدون گوشی واینک نمیتونستم کسیم ببینم تازه اون تخت لعنتی ک برای زایمان طبیعی پاهاتو باید بزاری بالا هم جلوتختم بود و من اصلا دوستنداشتم ک طبیعی زایمان کنم دولتیم جوری بود ک باید درد طبیعی رو بکشی نتونی ببرنت سزارین. دکترشیفت امدمعاینم کنه نزاشتم 😂فقط قیافه دکتره ک گفت پس چرا هستی گفتم اینانمیزارن برم ک پرستارابازمنوبردن سونو فهمیدن اب بیشتر کم شده ففط موندم من اصلا هیچ ابیم ازم خارج نمیشد یه پرستاراونجا فامیل بابام اینابود کلی باهام حرف زد ک بزارم معاینم کنه کرد دید خیلی بچه امده پایین و دستکشش خیس شده بود برای چنددقیقه امپول فشار زد بهم بعدزنگ زد دکتر ک ببرنم برای سزارین و من خیلی خوشحال بودم گل پسرمو بدنیااوردم درسته بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه ولی عاشقشممممم

۱ پاسخ

هعیییی تک تک خط هات رو خوندم اینجا استرس کشیدم 😂
من خودم همیشه توهم زایمان زودرس داشتم
فقط میرفتم بیمارستان. 🤣
یبارم گفتم قلبم زیاد میزنه nst وصل کرده بودن بهم
استرسم از درد زایمان بیشتر بود
نهایت سر وقت سزارین شدم 🫣
تازه جفت انقد محکم بود که کنده نمیشد

سوال های مرتبط

مامان روشنا مامان روشنا ۱۳ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۱۳ ماهگی
خودش برداشت زنگ زد مادرم ک گفت مامیریم پسرموبیان ببرن ک مازودتربریم تبریز
تامااماده بشیم وازخونه دربیایم اونارسیدن ب زورخواهرم ومادرم اوندن نشستن ماشین ک مام میایم دادزدم پیاده شین نمیخام بیاین وشوهرم میمونه پیشم ومواطب پسرم باشین انگارغم عالم ریخته بود رو سرم ک پسرم باید چند هفته تنهابدون من میموند خلاصه ک خواهرم اومدباهامون باهمون دردا ک حتی نفسم بالانمیومد راهی شدیم توراه درد معدم بیشترشدداشتم میمردم بیمارستان رسیدیم بردنم بخش ک بستری شم دکتربخش قبولم نکرد گفت وقت زایمانشه باید اورژانسی عمل شه گفتم بابامن دکتر دارم پول زدم ک بیادعملم کنه گفت دکترشیفت باید باشه گفتم الان ن اون گفته تا۳۸باید نگه دارم گفت من ک نمزارم این بخش بمونی ببرینش طبقه پایین لباساموعوص کردن لباس طبقه دوروتنم کردن اونجام دکتراش گفتن ک ن اینجا نمیشه فقط باید بره طبقه زایمان گریه میکردم قبول نمیکردم ک همسرمم نمیزاشتن حتی از دربیاد تو
خلاصه ک دیدم اینابین خودش دارن حرف میزنن میگن این بیمارو ازدست میدیم فشارش بالاست ودیاستول بالایی داره وممکنه سکته کنه یادرجافوت کنه اینوزودترببرین اتاق عمل باهزارجورمخالفت منوبردن عمل حتی همسرمم ندیدم لباساموخورشون عوص کردن وبردن
عمل خوبی نداشتم حالم بدمیشد فشارم ازترس پایین بود و نمیتونستن کنترل کنن منی ک تاچن دیقه قبلش فشارم ۲۰شده بود
دخترم خداروشکر سالم بدنیااومدولی تشونم ندادن ترسیدم بعد اینک کامل هوشیار شدم میگقتم بچم چی شده تااینک بردنم اتاق وخواهروهمسرمودیدم عکس دخارموگرفته بودن از ان ای سیو🥹😍
مامان محمد مامان محمد ۱۲ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۱۳ ماهگی
دخترمو ک باردارشدم سه ماه ب جز سوپ ومیوه هیچی نمیتونستم بخورم براهمون مکملایی ک دکترمیداد هرازگاهی نمیتونستم بخورم حالت تهوع بهم دس میداد
تااینک بعدسه ماه زانودردوحشتناکی اومد سراغم ک حتی ران پام دردمیکرد رفتم دکتر ازملیش نشون داد ک کلسیم ومنیزیومم کم شده باقرص وامپول یکم بهترشدم وفشارم بالامیرف ک حتی نمیتونستم نفس بکشم ینی ن روزمیتونستم بخابم ون شب فشارم کنترل نمیشدمیرفتم اورژانش زایشگاه بستری مینوشتن و من قبول نمیکردم میگفتم فلان دکترقلب میگ دوسه روزه کنترل میشع تااینک بعد چهاربار رضایت شخصی بارپنجم منوب زوربستری کردن ونزاشتن از اورژانس برم بیرون باگریه وخاهش بستریم کردن گفتم دکترخودمو میخام گفتن نمیشه همین دکتری ک بستریت کرده دکتره ک ازقضادکترخوبی ازاب دراومدخداخیرش بده دکتر دیدار بودهمسرمم بارزده بود مشهد چهارروزه میرسید ینی اون ک نبود غصه من بیشترمیشد و نمیتونستمم ب همسرم بگم ک بستری شدم ک نگران نشه پشت فرمون باهاش صحبت میکردم بعد قطع کردن فقط گریه میکردم بالاخره بعد سه روز گفت ک کم موندم برسم ودیگ نتونستم گفنم بستریم وزودتربیاپیشم شب ساعت ۱۲بودرسید پیشم قربوتش برم
مامان معراج و تودلی مامان معراج و تودلی ۱۲ ماهگی
پاییز برای شمام دلگیره ؟
یاد پارسال افتادم دقیقا یکسال پیش امدم مشهد رفتم جای دکترم فک میکردم برای حداقل یک هفته دیگه بهم نامه بستری بده یهو گفت فردا ساعت ۷ صبح بیمارستان باشه
نفسم بند امد انتظار نداشتم انقدر زود نامه بده از استرس دهنم خشک شد هم خوشحال بودم هم به شدت ترسیده بودم چون وسط هفته بود گفتیم یک روز بندازه عقب تر زایمانو ک هم ۳۸ هفته کامل بشه هم بشه چهار شنبه و آخر هفته باشه ک فردا پس فرداش تعطیله
شب من مشهد موندم اما مامانم و همسرم رفتن نیشابور صب با درد شدید بیدار شدم نمیتونستم تکون بخورم به خالم التماس کردم زنگ بزن مامانم و شوهرم بیان من نمیخام بدون اونا زایمان کنم
خلاصه ک دردم کم شد فهمیدم ماه درد بوده کل روز رو با استرس اینکه نکنه زایمان کنم گذروندم تا شب شد و مامانم و مادر شوهرم و همسرم آمدن مشهد شب خوابیدیم اما من اصلا خوابم نمی‌بره تا صب گریه کردم هم از ترس هم از خوشحالی هم از ناراحتی
خوشحال به خاطر دیدن پسرم ناراحت بخاطر جدا شدن ازش و ترس داشتم هم از زایمان هم از اینکه برای بچم مشکلی پیش نیاد
پاییز پارسال به شدت برام هیجان انگیز بود و سخت گذشت
باورم نمیشه انقدر زود بزرگ شد دلم خیلی گرفت خود پاییز همینجوریش دلگیره حاملم هستم دلم میخاد بشینم همش گریه کنم 😭😭😭😭
عکس واسه پارسال همین موقع هست
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱۳ ماهگی
🔴تجربه ی من از چکاپ یکسالگی🔴
ایلیا معمولا ۶ ،۷ صبح شیر میخوره بعد ک بیدار میشه صبحانه ،امروز ۶ونیم شیر خورد و ۹ مامانم گفت میخوای ببریمش امروز گفتم باشه تا ۱۰ بیدار شد و آماده شدیم رفتیم شد ۱۰ ونیم گفتن آب و شیر ینی مایعات اشکالی نداره ک بخوره و چون غر میزد من یکمی شیر بهش دادم شاید ۴۰ تا
۱۱ونیم نوبتمون شد این بیمارستان و دکترش گفت ک بریم و من هی بین این و خصوصی تردید داشتم و آخر گفتم چون بیمارستانه برای ادرار راحتترم هرموقع بیارم
مامانم نگهش داشت و خون و گرفتن خیلی گریه کرد ک خب طبیعیه بعدش آروم شد ولی حرفه ای بودن و جالب این بود ک بعدش صندوق گفت چون زیر یکساله پولی نمیگیرن 🤷🏻‍♀️ منم گفتم پول آزمایشو ک ما حدود دو تومن در نظر گرفته بودیم بدم یچیزی براش بگیرم ک خوشحال شه
تو راه توی ماشین شیر خورد خوابید ولی تو خواب گریه کرد انگار یاداوری شد براش
ولی الان دیگ اومدیم خونه اوکیه و خوابیده تازه اولش دستشم تکون نمیداد فسقل🥲
پزشک ایلیا فقط آزمایش ادرار براش نوشته بود با خون ک کیسه ادراری گرفتیم گفتن باید پوشکشو ک تعویض کردم بشورم بعد وصل کنم و شل پوشک و ببندم تا دوساعت آب و شیر بخوره بعد بازش کنم ...
بازم از نظرم واکسن بدتره😬
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۱۵ ماهگی
#تجربه_عفونت_ویروسی_نوزادان😩
#اسهال_استفراغ 😪
حسین بعد از زدن امپول ضدتهوع و خوردن اون شربت دیگه استفراغ نکرد و میشه گفت بهتر شده بود اما از اون طرف برعکس به اسهال افتاده بود
اسهال شدید!خیلی شدید
بزارید بگم چجوری بود ..منو ببخشید البته اگر انقدر واضح دارم براتون میگم شاید کسی الان تو همین شرایط باشه 😨اینطوری بود ک پوشک قبلی ک اسهال کرده بود ک چه عرض کنم آبه آب ک همه لباساش خیس میشدن لحاف پتو تشک!!! فکرشو بکنید من پوشک قبلی رو باز میکردم بچرو میشستم اون همونطوری داشت اسهال میکرد!!! میشستم میاوردم دوباره پوشکش کنم چسب پوشکو نبسته باز اسهال میکرد جوری شده بود ک من خون گریه میکردم بچه ها حسین در حرض یک روز و نیم ۲ بسته پوشک ۲۸ تایی تموم کرد باورتون میشه؟؟؟
روز تاسوعا بود و همه جا تعطیل بردمش بیمارستان گفتن
کیدی لاکت , شربت زینک , محلول ORS, کپسول یوموگی و شیرخشک lf
اینارو دادن
هییییچ تاثیری نداشتن داروها
عصری دیدم بهتر نشده ک بدترم شده گفتم اینجوری نمیشه باید یه دکتر دیگ ببریمش حالا این وسط بقیه همش میگفتن بابا از دندونه بچه این چیزار و داره چرا انقد ناراحتی خودتو باختی
گفتم میفهمید بچم جلوم داره تلف میشه؟ پای چشاش گوووود رفته بود رنگش زرد خیلی ببخشید باسنش کباب شده بود بچه
از اونطرفم ما قرار بود بعد از عاشورا حرکت کنیم ب سمت تهران تقریبا ۹ ساعتی راه داشتیم 😪😩 نمیتونستم هضم کنم ک تو این ۹ ساعت من چکار کنم با این بچه !
خلاصه بردمش بیمارستان حشمتیه سبزوار ک از شانس من متخصص نوزادان نبودن و رزیدنت اطفال بود ک گف باید ۳ تا ۴ روز بیمارستان بستری شه 😑😑
مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۱۳ ماهگی
فرداش همسرم مرخصم کرد ودکتر دیدار دکترعباسعلی زاده رو معرفی کرده بود بعدترخیص همسرم گفت ک امروزو استراحت کن فردابریم تبریز برااون دکتره
فرداش رفتیم نطب پربود وقت نمیدادن تومطب ازگرما فشارم بالارفت وهمسرم دادوبیدادکرد ومنو بردن اتاق ویزیت خلاصه ک دکتر گفت باید تااخر زایمان بیمارستان تحت نطر باشه وگرن بچت یاخودت میمیری
اونموقه ۳۳هفته بودم و بچمم از ۳۱هفته رشد نکرده بود بخاطر فشاربالا
گفتم ک ن من بستری نمیشم برگ بستری داد وبرگشتیم خونه همسرم زبون میریخت ک برم بستری شم وقبول نمیکردم همسرم گفت ک منم باهات میمونم همونجاچیزی نمیشه قبول نکردم تااینک شب دردعجیبی اومد سراغم معده درد ودرد طرف راست وچپ معدم گردن درد سردرد کتف درد همه جام استخونام دردمیکرد سرکیجه داشتم رفتم اب داغ دوشو بازکردم نشستم زیرش دوساعت زیردوش بودم
تااینک همسرم بیدارمیشه میبینه نیستم واومد پیشم هوا روشن شده بود ب زور دوسه لقمه صبحونه دادخوردم وسایل اماده کرده بود ک ببرتم بستری کنه