پارسال ۲۶ آذر
ساعت ۱۱ اینا بود رفتم سرویس بلند شدم دیدم داره ازم آب میره
یه آب داغ نزدیک دو دیقه منتظر شدم دیدم داره میریزه مادرمو صدا زدم
گفت زود آماده شو بریم بیمارستان
ب دکترم زنگ زدم گف برو بیمارستان
رفتیم معاینه کردن گفتن چیزی نیس 😐😑
تست آمینو شور برداشتن گفتن کیسه آبت سالمه و پاره نشده
ولی نشتی داری 😐🤣
ی شب موندم اونجا فردا ترخیص شدم
هم خیلی خوشحال شدم کیسه آبم ترکیده هم ناراحت شدم چون دو روز بود مادر و پدرشوهرم عازم کربلا شده بودن دوس داشتم همچنین شوهرم دوس داشت وقتی اونا اینجا هستن زایمان کنم
۳۵ هفته و ۶ روزم بود
خسته بودم جونم ب لبم رسیده بود انقد این بچه ت. بازداری بهم استرس میداد فقط ی هفته کامل ترشحات خونی موکوسی داشتم
دهانه رحمم باز می‌شد، فشارم میرفت بالا ،دهنم کچ شده بود، خون دماغ شدید میشدم ،۱۲ بار بستری شده بودم
ولی گفتن ن برو خونه زوده هم خوشحال شدم بچه نمیره دستگاه
هم ناراحت چون دیگه طاقت نداشتم
و من هفته ۳۶ و ۶ روز اورژانسی با فشار ۱۸ رو ۱۲ ۴ دی زایمان کردم
دو روز بعد اومدن خونواده شوهرم از کربلا 🥺🥺🥺
چقدر زود گذشت این روزا خدا انگار همین دیروز بود
باور میکنید این یه سال برام خیلی زود گذشت
حتی دلم برای اون بارداری سخت هم خیلی تنگ شده
من اون روز وقتی بچه دنیا اومد تو شوک بودم هیچ جسی نداشتم برا پسرم ت اتاق عمل تا چندین روز خنثی بودم
ولی الان افسوس میخورم چرا حسی نداشتم چرا خوشحال نبودم
تو شک بودم باورم نمیشد تموم شد اون همه سختی
الان که فکر میکنم ب اتاق عمل و اولین دیدار منو پسرم قلبم تند تند میزنه چشام اشکی میشه و هزاران بار شکر میکنم خدارو

تصویر
۱۱ پاسخ

عزیزم منم دخترم دوم دی بدنیا اومد منم بارداریم از نظر جسمی و شرایط بچه نرمال بود ولی خیلی مشکلات برام پیش اومد مشکلات خانوادگی.وقتی هم زایمان کردم افسردگی گرفتم و خیلی روزا وماههای اول با اون افسردگی و شرایط خانوادگی بدی که بود بچه داری اونم بچه اول که آدم هیچی بلد نیست سخت بود.ولی اصلا باورم نیست یک سال شد واقعا باهمه سختیهاش قشنگی خودشوداشت

وای عزیزم منم همینطوریم😭😭
خونابه اومد ازم رفتم گفتن چیزی نیست کیسه آب سالمه
از شنبه که ترخیص شدم کلا تو عذابم درد زیر شکمی یهویی ترشح میاد همراه آب 🤦‍♀️

وای خدا این دستگاه😫😫گر گرفتم😫
۲۰ دقیقه بی حرکت باید میموندم تا ببینم انقباض دارم یا نه
خدایا دیگ منو با روزای سخت امتحان نکن😫🙏🏻

وای نگو منم دلتنگم
فشار گرفتم پرا اکلامپسی بودم همش زایشگاه بودم تا آخر ۳۶ هفته و ۵ روز رفتم برا معاینه پیش دکترم گفت دهانه رحمت ۲ سانت بازه سریع برو زایشگاه گفتم خانم دکتر من خانوادم نیستن آماده نیستم خودم گفت تا فردا اگر دیدی درد داری الان برو اگه نه تا فردا مشکلی نیست صبر کن فردا مغرب بود یه دفع فشارم کشید رو ۱۸ درد هام شروع شد هر ۱۰ دقیقه یکبار تا رفتم زایشگاه معاینه کرد گفت هنوز ۲ سانتی من ۳ روز و ۳ شب درد کشیدم آخرش کیسه آب پاره شد بچه ۱ روز تو خشکی موند آخرش روز ۴ ضربان قلب بچه افت کرد منم فشارم رفت بالا اورژانسی سزارین شدم ولی چه حس قشنگی داشت وقتی از شکمم کشیدنش بیرون حس کردم قلبم جدا شد ازم خلاصه ۵ روز تو بیمارستان بود😂ولی قشنگ ترین روز های عمرم بود حاضرم بازم برگردم به اون لحظه ها

خدا بهتون سلامتی بده
خدا رو شکر که فرزندتون به سلامتی به دنیا اومده
درگیر مسائل کوچیک نباشید چون شما الان انسان بزرگی شدید پشت و پناه یه نوزاد هستید عزیزش هستید مادر نازنینش هستید
اون لحظه هم قطعا براتون شیرین بوده ولی مشکلات کمی شما رو آزرده بوده
به جاش الان حسابی با نوزادتون کیف کنید

منم چون وزن پسرم زیاد بود دکتر گفت زود بردارم نه من همون لحظه که پسرمو از شکمم برداشتن گریه میکرد آوردن پیشم دیگه گریه نکرد انگار دنیارو بهم دادن با این که خیلی درد کشیدم سر فشار دادن شکمم و راه رفتن ولی عاشق اون روزام خیلی دوست دارم بازم تجربه کنم

منم‌36 هفته و 6 روز با پارگی کیسه آب ساعت 2 شب رفتم بیمارستان

تولدش پیشاپیش مبارک باش عزیزم

طبیعی شدی

دقیقا برای منم خیلی زود گذشت

چه زود این روزها میگذره

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۱۵ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
سلام همگی
فردا تولد نوحاست
غیلی احساسی شدم گفتم بیام باهاتون حرف بزنم
خیلی هاتون میدونین پارسال که حامله بودم پدرم خونریزی مغذی کرد و من تو ۳۱ هفته فشار خونم رفت بالا ، ۳۷ هفته زایمان کردم
شب تا صب نوحا پیشم بود صبح بردنش ازمایش و سونو
گفتن پی تی بچه مشکل داره
خون داره زیر پوست سرش
هیدروسل داره( اب دور بیضه )
دنیا رو سرم خراب شد
بچه ی خشگل و نازم حالا این همه مشکل داشت ، همه هی میومدن ملاقاتم گل میاوردن ( میدونستن چقد گل دوست دارم همه اطرافیانم اومدن اتاق پر گل شده بود ) ولی من ته دلم خون بود
تا عصر اون روز دوبار دیگه اومدن ازش ازمایش گرفتن هرکی بعد من زایمان کرده بود مرخص شده بود و گفتن نه باید بچه بره ان ای سی یو سرم نمیدونم چی بگیره که پیتی درست بشه هیچ وقت یادم نمیره چطوری از تو بغلم گرفتن بردنش
منم مرخص شدم رفتم خونه انگار نه انگار زایمان کردم بدون هیچ بچه ای یادمه سوار شدن و پیاده شدن از ماشین برام خیلی سخت بود ولی دیگه هیچ کس حواسش نبود خودم تنهایی رفتم دوش گرفتم
بابام طفلکی با اون سرگیجه تو اتاق برام ریسه نوری وصل کرده بود و بادکنک زده بودن
نوحامو یادم نمیره تو دستگاه به هر دست و پاش یه چیزی وصل بود و دمر خواب بود
کوچولوی نازم
مامان Ꭺ𝐭𝐮𝐬𝐚🤎 مامان Ꭺ𝐭𝐮𝐬𝐚🤎 ۱۶ ماهگی
پارت ۴
بوسید... بعدش پرستارا زیاد اجازه ندادن ملاقات کنیم فرستادن بیرون همشونو بعد گف فقد ینفر میتونه بمونه همراه مامانم چون درد داشت نتونست بمونه.. رفتن همه خونه خواهر شوهرم موند داشت بهم ابمیوه میداد ک پرستارا اومدن سوال بپرسن و رسیدگی کنن گفتن زیاد خونریزی داری.. نگاه کردن یجا باز مونده بود😣باز دوباره بساط اوردن بخیه زدن خیلی درد داشتم همش دسته خواهر شوهرم و فشار میدادم میگفتم نکنین تورخدا گفتن میزنیم و تمام... خلاصه شبو ب زور صبح کردیم مامانم اومد پیشم منتظر موندیم عصر شد شوشو اومد اوردمون خونه.... نگم از اون شب ک خیلی خسته بود اون چهار شب اول ک درد داشتم شدید... هم خوشحال بودم هم ناراحت ک چی میشه.. نمیدونم شمام مث من بودید یا نه من چون خیلی درد داشتم اصلا انگار نزاییده بودم افسرده بودم الان ک فک میکنم میگم چرا اون شب بیدار نموندم ک فقد بالا سره بچه باشم چرا فقد بفکر خواب بودم.. بیدار میشدم شیر بدم اما کدوم شیر؟!... 🥲💔دخترم۲۹٠٠دنیا اومد اما چون من شیر نداشتم دخترم زردی داشت کم کرد شد۲۴٠٠💔اول زردی نداشت بعد متوجه شدیم.. بردیم دکتر گف کم ابه بدنش شیرخشکـ تجویز کرد هشت روزگی...خلاصه من همون هشت روزگی فهمیدم بخیه هام باز شده🥲💔روز دهم باز رفتم بخیه زدن کلی درد داشتم... کلی گریه کردم افسرده شده بودم.. بخیه ک زدن اومدیم ک این ده روز اول ک خونه خودم بودم همه چیو جمع کردن مامانو خواهرم رفتیم خونه مامانم... اونجا استراحت مطلق بودم ک بعد چند روز باز فهمیدم بخیه هام باز شدن🥲💔داداشم زود رسوند بیمارستان گفتن اگه بزنیم فایده نداره بازم باز میشن... دارو دادن با دارو خوب شد بعد دوماه...