۱۴ پاسخ

چرا فکر میکنین که خانواده شوهر حق نداره بچه و نوه خودشو ببینه یا اصلا ی مرد اجازه نداره بچه خودشو جایی که دوست داره ببره
من از خانواده همسرم متنفرم ولی اونارو از حق فرزندی و نوه و برادر زاده که نمیتونم محروم کنم

حالا جدا از هر چیزی من خودم میبرم بچه رو میدم بهشون میگم یه ساعت نگه دارین من مغزم پوکید 🤣

منم میدم از خدامه هم خودم نفس میکشم هم پسرم
تازه زیاد وابسته هم نمیشه اونطور توهم بده ببره بابا

خب ببره مگه چی میشه؟؟ اتفاقا خوبه که میتونی استراحت کنی به کارای شخصیت برسی
من طبقه بالای خونه پدر شوهرم هستم تا ۸ ۹ ماهگی پسرمو نمی‌دادم زیاد جایی ببره کسی چون کوچیک بود به مراقبت زیادی احتیاج داشت
الان از ساعت ۱۱ پسرم خونه پدر شوهرم هست ناهارش هم فرستادم همونجا بهش دادن خورده. الانم مادر شوهرم زنگ زد گفت بهش حلوا و چایی بدم

واقعا درک نمیکنم اینای که میگن بچه رو نبرن بچمو نمیدم چرا اومدن دنبالش فلااان بابا بدید یه ساعت نگه دارن یه استراحتی بکنید اونا هم نوه شون رو دوست دارن هم خودتون یه استراحتی میکنید حساس نباشید باو

من دو روز میدم میبره استراحت کنم😆😃

من با خانواده شوهرم رفتامد ندارم یسالی میش تو به ساختمونیم شوهرم میبره اوایل ناراحت میشدم الان واقعاا از پسش برنمیام بعضی وقتا خودم میگم ببره ی تنفس داشته باشم

شوهرمنم همینطوری میکنه مردا لجبازن و هیچی نگو بیخیال باش اونا جلو پسراشون ی طور دیگه رفتارمیکنن نمیان خراب کنن لابد خیلی بهش توجه میکنن که میبره اونجا

عزیزم خوب شوهرت می‌بره که مادرشوهرت اینا دوستش داشته باشن

من تو ی ساختمون زندگی میکنم و از خدامه بچم بیشتر وقتا با اونا باشه
کمی ب کار و استراحتم برسم

عزیزم این که شوهرتون بچه رو بیرون بدون شما برده حالا چه فرقی میکنه خونه مادر شوهرتون باشه یا سرکوچه

بچشه اختیار داره الکی حساس شدن فقط ب خود آدم آسیب میزنه

منم یه بار یواشکی برده بود ولی خودش لو داد😅😅😅

هب ببره چرا نارحت میشی؟ رفت امد نداری باعاش؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۵ ماهگی
یه فریم از پیاده روی های بعدازظهر مادرپسری:
فسقل خان از خواب بعدازظهر بیدار میشه، میان وعده ش رو میخوره و آماده میشه بریم تا میدون سر کوچه🫠 یه میدون خیلی باصفا و جذاب...
اما فسقل خان عاشق ماشیناست. ماشیناهم دور میدون بوق میزنن پس از نظر خودش بهتره بدوهه بره سمت خیابون😐 مامان گلی دستشو میگیره میبره سمت میدون، فسقل خان خودشو میکوبونه زمین و محکم میشینه😅 یجوری که مامان گلی نمیتونه حتی بغلش کنه. میبینه مامانش رفت سمت خیابون پامیشه و حرکت میکنه با اون کفشای جیغ جیغو🤤 مامان گلی، یاد قصه ی حسنی میفته که سیب سرخ میچید تا بچش از خونه بیاد بیرون، اونم بیسکوییت میخره و نشون فسقلی میده تا بیاد سمت میدون. فسقلی میاد بیسکوییتا رو میگیره و دوباره میدوهه سمت خیابون🤣🤣🤣
یجوری اوضاع خوب و طنزه که فقط مامانی میشینه و میخنده😅
بعد از پیاده روی جذاب، توی خونه توپ بازی میکنیم تا جاییکه یا فسقلی یا مامان فسقلی از خستگی غش کنن و بخوابن😅
.
توی خوابمم نمیدیدم این روزا رو. بدون سروصدا و بدون اذیت بریم بیرون و بخندیم دوتایی باهم.
خدایا شکرت بحاطر وجودش❤️🌱