۱۴ پاسخ

سلام من دخترم یکسالونیمش بود پسرم بدنیا اومد خیلی خیلی سخت بود هیچ محبتی دخترم ندید الانم ک بزرگ شدن همش دعوان سرکوچکترین چیزی بیش از حد هم وابسته خودم شدن هیجا نمیتونم برم

با اومدن بچه دوم همه توجه ها به بچه دوم میره حتی فامیل و اون موقع بچه اولی حس تنهایی و دوست نداشتن میکنه باید تا میتونی به بچه اول محبت کنی

خیلیییی سخته من کلا خودمو فراموش کردم ده سال پیرتر شدم
پسراولم دوسال ونیم
دومی سه ماهشه
دهنم‌سرویسه

من دیگه اون آدم قبلی نیستم
نمیدونم چطور روزم و شب میکنم
یادم نمیاد کی تو آینه خودمو دیدم

سختتتتتت
صبرمیخاد

دخترم ۸ماهش بود باردار شدم خیلیییییییی سخت بود و هست دارم روزارو میگذرونم به امید بزرگ شدنشون

برای من خیلی خوب نگران نباش انشالله خیلی خوب میگذره و از کنارهم بزرگش شدنشون لذت میبری🩷

پاره میشی دیدم ک میگم

مبارکه
جلوگیری نداشتی؟

خواهرم بچش 2 ساله بود باردار شد خیلی ناراحت بود اما الان میگه خداروشکر بهترین اتفاق بود دوتاشون باهم بزرگ شدن راحت شده

بله من دارم پسرم ۹ ماهش بود باردار شدم توی بارداری اذیت نشدم پسرم آروم بود تا ۶ ماهگی دخترم غیر از کم خوابی مشکلی نداشتم ولی الان واقعااااااا سخته کنترل کردنشون به خدا به هیچ کاری نمیرسم عصبی شدم اصلا یعنی شوهرم نباشه سرویس بهداشتی هم نمیتونم برم ولی خب بازم شیرینه من خودم میخواستم اما سختی های خودشو داره ولی در عوض بزرگ میشن همبازی و هم صحبت هم میشن اینکه اختلاف سنیشون کمه خیلی خوبه

من تولد ۱سالگی پسرم ۱ماه بود ک دخترمو حامله بودم اوایلش خیلی سخت بود ولی الان دیگ افتادم رو غلتک من حتی ۲بار خواستم سقطش کنم ولیدالان ازته دل خداروشکر مبکنم چنین دختری بهم داده

من خیلی دوست دارم الان شش ماهه اقدامم کمکی هم ندارم دخترمم فوق العاده لجباز نق نقو و پرخاشگر خیلم خوبه حامله است

من تجربه ندارم ولی دیدم ،سخت هس ولی باهم بزرگ میشن راحت میشی

سوال های مرتبط