سلام آبجیا شبتون بخیر امشب عروسی دعوت بودیم قبل رفتن به دخترم شام دادم تو خونه میوه هم براش بردم اونجا بهش بدم .داشتم موز پوست می‌کندم برای دخترم دیدم یک دختر خانم خوشگل نگاه می‌کنه موز و نصف کردم نصفشو دادم مامانش گفتم بهش بده تشکر کرد ولی به دختره نداد یک خانمی کنارش بود پسرش و بغل کرده بود موز و داد به اون گفت تو بخور دخترش نگام کرد ناراحت شدم چرا آخهههههه یک تکه ی موز مونده بود دادم دست دختره خودش گرفت لبخند زد دیدم دستاش کجه پاهاش کجه خیلی ناراحت شدم قلبم آتیش گرفت براش 😞 تا بلند میشد بره مامانش سرش داد میزد نیشگونش می‌گرفت 😔😔مامانش داشت می‌رقصید دخترش با هزار زحمت رفت چون نمیتونست خوب راه بره همش مامانشو صدا میزد اصلا جوابشو نداد یک آقای اومد بچرو هول داد گفت جلو فیلمبردارو گرفتی برو بشین و مادرش همچنان می‌رقصید و خدا شاهده من داشتم میمردم برای اون بچه ای خدااااااا😔😔😔😔😔همش میگم یعنی اون خانم مادرش بود ؟؟؟ نمی‌دونم شایدم من دارم بد قضاوتش میکنم چون جای اون خانم نیستم ولی به قرآن اون بچه خیلی گناه داشت همش بچه های سالم و نگاه میکرد😭😭😭

۱۸ پاسخ

این دنیا دیگه قشنگ نیست💔

کاش نمی‌دیدم پیامتو قلبم مچاله شد...

گریه م گرفت 😭 آدم تا وقتی خودش مادر نشده این چیزا رو نمی‌فهمه ولی اون خانومه هم نمیشه قضاوت کرد شاید همون رقص باعث میشه ی کم آروم بشه مطمعنا اونم دلش نمیخاد دخترشو ناراحت کنه ولی وقتی بچه های سالم رو میبینه ناخواسته عصبی میشه

بچه ها خیلی گناه دارن
چرا خدا بنده هاشو با بچشون امتحان میکنه
کاش میشد بیماری رو از دنیا حذف کرد

کاش منم نمخوندم دیگه روان بهم میریز خدایا هزاران بارشکرتتتتتت بابت بچه‌های سالمی که بهمون دادی بمیرم براش خداسلامتی عطا کنه

کاش این چیزا رو اینجا تعریف نکنین دردی دوا نمیشه فقط جیگر ما آتیش میگیره

اخیییییی بچه دلم کباب شد با این تاپیک 😭

وااااا حالا چه مادری چون دست و پایش کجه نباید موز بخوره خدا بهش عقل بده

یه جا خوندم
شاید تنها دهه ایی باشیم که مامانای خوبی داریم
به هرکسی نباید گفت مادر ❤️‍🩹
دلم سوخت واسه بچه
چقدر تنهاست 🥲🫠

آخی 🥲 من تحمل دیدن همچین صحنه هایی رو ندارم واقعا
ولی ما جای اون خانوم نیستیم که با چ مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنه اما هرچیم که باشهاون یه مادره و بی قید و شرط باید بچش رو بخواد
و اینکه همیشه میگم خدایا یا به آدما بچه نده یا اگه میدی بچه سالم و صالح بده هرچند که ما از حکمت کار خدا بیخبریم

کاش گهواره نمیومدم تا این پیام نخونم قلبم درد گرفت چرا اینقدر بهش بی توجهی می‌کرده الهی بمیرم واسه اون دل بچه با چه زحمت خودش رسونده ب مادرش بعد مادرش محلش نداد ی غریبه باهاش بد رفتاری کرده ک اینجا واینسا 😞

اعصابم خراب شد حالم گرفته شد😔

کاش اصن 😓🖤الهی همچسن ادمایی از رو زمین برداشته شن ب خدا

اصلا نمی‌دونم چی بگم خیلی سخته 😔

بخدا فک کنم خیلی سخته ما با بچه سالم کم میاریم خدا ب دل اون مادرم صبر بده

الهی طفلک ولی به نظرم اون مادر رو هم باید درک کرد اونم خسته میشه نگهداری بچه سالم سخته چه برسه به بچه های ناسالم
الهی خدا به همه اولاد سالم و صالح بده

ای وای گریم‌گرفت🥹🥹

کاش منم اینو نمیخوندم🥲قلبم اتیش گرف

سوال های مرتبط

مامان مامان علی اصغر مامان مامان علی اصغر ۱۲ ماهگی
مامانا اون سریع داخل تاپیک قبلی گفتم دختر طبقه بالا خیلی میاد پایین نمیزار درست بچه ام بخوابه همش تو سرمه چند روز پیش اومد خونمون با مامانش هی علی اصغر اذیت میکرد بچه ام میرفت سمت ماشینش میرفت هولش میداد خودش سوار میشد هر اسباب بازی ک علی اغر میگرفت اونم میگرفتش بعد علی اصغر هی گریه میکرد دختر خودش ۳ سالشه هی میگه من میخام علی اصغر بغل کنم من دیکه اعصابم خراب شد داد زدم گفتم الان بچه ام میندازی مامان هم هی نگاش میکرد کاری باهاش نداشت من بهش گفتم دیکه نیای پیش پسرم اذیتش میکنیاز اون روز مامانش قهر کرده گفتم بدرک ک قهر ببخشید بچه ام انداخت خدایی نکرده بالایی سرش انداخت خوبه اون سری هم بزوز بغلش کرد زورشو نداشت افتاد رو علی اصغر سر علی اصغر خورد زمین پیشونیش باد کرد منم ب مامانش گفتم اگه شوهرم بفهمه کل ساختمون ب آتیش میکشه یخ گذاشتم روش بادش خوابید حالا من دیکه دیدم بچه پرو بچه ام اذیت میکنه بهش گفتم دیگه حق نداری بیای پایین بچه ام تو خونه خودمون هم آسایش نداره حالا مامان بدش اومد قهر کرد گفتم بدرک بهش بر خورده به بچه اش گفتم نیا خوب گفتم ؟؟؟
مامان سبحان مامان سبحان ۱۲ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد