۷ پاسخ

من ۷ پاشدم.
۷.۵ پسر خواهرم اومد یکم باهاش درس تمرین کردم.
۹ دخترمو بیدار کردم.
برا بچه ها صبونه اماده کردم.
تا ظهری بازی کردیم
لباسشویی رو جرمگیری کردم
۲ مامانم ناهار اورد، ناهارشون رو دادم. خواهرم اومد دنبال پسرش
مامانم رفت
من دخترمو خابوندم. دراز کشیدم پای گوشی
....
بقیش
بیدار بشه، عصرونه. میوه، شام بزارم. خونه رو مرتب کنم

نوش جان
واقعا آرامش و سلامتی بزرگترین داراییهامون هستن و چقدر حس خوبیه ک باز آرامشمون برگشته

مادربزرگش یعنی مامان خودتون یا همسرتون ؟

آخی چند هفته ایی گلی؟

سلام عزیزم نوشجانت چند هفتته

خوشبحالت

نوش جون عزیزم
از ۸/۳۰ پاشدم خونه تمیز کردم ناهارمم تو فره
خودم تازه نشستم چایی بخورم

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱ سالگی
همه میگن بچه رو کمتر از دوسال از شیر نگیر ولی به نظرم نمیشه یه نسخه رو برای همه پیچید
دختر من به شدت وابسته ی شیر بود ،توی طول رور کلا من همش یه سره داشتم شیر میدادم و بهم آویزون بود حتی سر سفره هم من غذا میخوردم دخترم رو پام داشت شیر میخورد،شبا هم که قشنگ 10 بار بیشتر بیدار میشد شیر میخورد حتی اگر سیرش میکردم و کلی به زور و بازی بهش غذا میدادم باید مثل پستونک تو دهنش بود،نگین چرا شیر شبو قطع نکردی چون من تمااام سعی خودمو کردم ولی نشد که نشد و برای دختر من تعریف نشده بود که صبحا میشه شیر بخوره و شبا شیر نمیتونه بخوره و اینکه کلا دخترم بدون شیر نمیخوابید یعنی کلا با سینه خوابش میبرد وشیر شب باعث خرابی دندونش داشت میشد و روی دندنش لکه افتاده ..
غذا هم یا کلا نمیخورد یا کم میخورد چون شکمش رو با شیر سیر میکرد و کلا بعد از یکسال و نیم وزنش به 9 کیلو هم نمیرسه😑😢
و اینکه من یکسال و هشت ماه بود آرزوی خوااااب داشتم و چون خودش شبا تا صبح شیر میخورد خواب آرومی نداشت و میگن بچه تو خواب رشد میکنه ولی حتی یک ساعت خواب عمیق نداشت😑
خلاصه دوست داشتم تا دوسالگی بهش شیر بدم ولی درحقش لطف که نمیکردم هیچ،باعث ظلم بهش داشتم میشدم چون بعد از یکسالگی هم اولویت با غذا هست نه شیر مادر
خلاصه یکسال و هشت ماه کامل شیر خورد و تصمیم بر این شد که اول یکسال و نه ماه ازش شیرو بگیرم و تماااام
و پنجشنبه صبح چسب زخم زدم روی سینم و یه تیکه از موهام رو چیدم و زیر چسب زخم وصل کردم و گفتم اوف شده ،شب اول خیلی گریه کرد ولی بعدش کم کم باهاش کنار اومد،الانم شبا یه بار بیدار میشه آب میخوره و میخوابه
با امروز شش روز هست شیرو قطع کردم و به شدت از کاری که کردم راضی هستم و بی نهایت از تصمیمم خوشحالم😍
مامان ایلیا،آریا،لِنا مامان ایلیا،آریا،لِنا ۱ سالگی
دست نوشته های یه مادر خسته 😄
هرشب ساعت ۷ باید شام آماده باشه ساعت ۸ بچه ها تو تخت باشن و قبل ۹ خواب باشن برای اینکه به این مرحله از عرفان برسم از نوزادی بچه ها تلاش کردم مهمانی نرفتم یا اگر رفتم فقط ظهر پنجشنبه و جمعه بوده که به ساعت خواب لطمه وارد نشه حقیقتا آرامش و سکوتی که از ساعت ۹ به بعد تو خانه ایجاد میشه رو دوس دارم ولی انقدر خودمم خسته هستم که اکثر وقت ها همان موقع غش میکنم .
صبح ۶ باید برپا باشیم برا این ظرف غذا یک ساعت وقت میزارم حالا اگر شب گذاشتم که سه هیچ جلو ام اگر نه که صبح ۵ باید پاشم 😭 خیلی روز ها خسته میشم و حس لفت دادن دارم ولی همش سعی میکنم به خودم انرژی بدم بگم ادامه بده چیزی نمونده ولی خب مقصدی نیست و خودم گول میزنم باید از همین مسیر زندگی با تمام خستگی هاش لذت ببرم الحق تا وقتی بچه ها مهدی و مدرسه ای نبودند راحت بودم و الان سرویس شدم به معنای واقعی کلمه
لاغر شدم و دوماه رژیم فست ادامه میدم و تو ماه سومم حدود دوازده کیلو کم کردم و به سایز ۴۰ رسیدم کمی مونده به هدف اصلیم برسم .انقدر حس خوبیِ لباسایی که دوست داشتم و مدتها در چمدان بوده الان به راحتی اندازمِ ؛ کلی لباس سایز ۴۴ و ۴۶ بخشیدم تا دیگه هوس نکنم برگردم به اون سایز و وزن؛ خدایا شکرت
فقط کمی انرژی و توان بیشتری بهم بده ❤
مامان یارا مامان یارا ۱ سالگی
مامانا یچیزی می‌خوام براتون تعریف کنم اگر ناراحت میشین نخونین
داستان زندگی خودمه
من و همسرم سال ۹۹ ازدواج کردیم دوسال بعد چون خیلی عاشق دختر بچه بودیم اقدام کردیم ومن تو همون ماه اول باردار شدم ما از دوران دوستیمون عاشق دختر بودیم و دوست داشتیم بچمون دختر بشه گذشت و زمان تعیین جنسیتش شد رفتم سونو گفت جنسیتش دختره داشتیم بال در می‌آوردیم از
خوشحالی به همه خبر دادیم و شروع کردیم کلی وسایل ناز و گوگولی خریدن تمام غربالگری و سونو و آزمایش هارو انجام دادم همه ش سالم بود رسید موعد دنیا اومدن فرشته من که صبح اول وقت دردام شروع شد رفتیم بیمارستان چون تجربه ای از زایمان نداشتم به شدت میترسیدم و دردای بدی داشتم ولی توی دو ساعت زایمان کردم یه زایمان طبیعی بدون برش و بخیه کوچولومو بهش شیر دادم و بردن که کارای واکسنشو انجام بدن وقتی آوردنش دوباره بغلش کردم که بهش شیر بدم ولی دچار خونریزی ریوی شدید شده بود من فکر کردم که زود خوب میشه ولی بردنش دیگه نیاوردنش اون شب بدترین و تلخ ترین شب زندگیم بود تا صبح خواب به چشمام نیومد مثل مرده متحرک بودم همش دخترم ۵ ساعت بعد تولدش فوت کرد بدون هیچ علتی ....
با حالی افسرده و سینه ی پر شیر و تخت خالی بچم گوشه ی خونه ۶ ماه گذشت دوباره با هزاران ترس و لرز اقدام کردیم همون ماه اول باردار شدم فقط دلم میخواست اون ۹ ماه بگذره خدا یه بچه سالم بده بهم دیگه فرقی نداشت برام دختر و پسر بودنش ته دلم دختر میخواستم چون از دستش داده بودم ولی دیگه راضی بودم به رضای خودش....