چیشد که تصمیم به بچه دار شدن گرفتید ؟! و چیشد که بچه ی دوم را به دنیا آوردید ؟

۲۰ پاسخ

خودمون هم نفهمیدیم چی شد و کی شد ولی بهترین اتفاق زندگیمون شد واینکه بچه هایی که بدون برنامه ریزی بدنیا میان قطعا حضورشون یه حکمتی داره و من هرروز به حکمت حضورش بیشتر پی میبرم🥹😍

من بچه ی اولمه من تنبلی شدید تخمدان داشتم ولی قصد بارداری هم نداشتم اصلا چون هردومون با شدت مخالف بچه بودیم ولی خدا خواست و من حامله شدم حتما یه حکمتیه امیدوارم با اومدنش اوضاع مون بهتر هم بشه فعلا که با خودش هنوز نیومده کلی برکت آورده همون شوهرم هم که مخالف بچه بود بی صبرانه منتظر دخمل کوچولوشه امیدوارم دامن همه ی کسایی که بچه میخوان زودزود سبز بشه

من ازاول یعنی اززمانی که عقدکردم همش به شوهرم میگفتم من دلم دخترمیخواددوس دارم براش پنس وکش موهای رنگی رنگی بخرم لباس دخترانه عروسکی تنش کنم ببرم اینوراونورتاعروسی گرفتیموبعددوماه ندونسته حامله شدم تاوقتی ک فهمیدم همش میگفتم دختره رفتم سونوبهم گفتن پسره بچه اول بودوماهم کلی ذوقشوکردیم بعدش که پسرم ۴سالش شدشوهرم ی روزرفته بودخونه همکارش امدگف وایی خانوم ندیدی تامحمدرفت دمه حیاطش آیفونوزدانقدرصدای خنده ودادمیامدمن فک کردم طوری شده توخونشون ولی خودش ریلکس بودگف وقتی رفتم داخل دیدم سه تادختراش دورش نشستن محمدم براهرکدوم ی چیزی خریده بودمیگف ندیدی این دختراچ شیرین کاری میکردن بعدش گفت بیابچه داربشیم دخترباشه گفتم وااین ازکجادرادمدبعدم مگ دست منوتوی بایدتحت نظردکتربشم گف ن این دختره دیدم چندروزتوگوگلش همش میزداسم دخترکه به سارابیادمیخواست اسم منودخترم ست باشع اخرشم که ناخواسته وندونسته باردارشدم کلی گریه کردم ب مامانم گفتم اون میدونست داره چه غلطی میکنه من نمیدونستم اگه پسرباشع که رویاهاش بربادمیره مامانم گف مهم نیست میخواست جلوخودشوبگیره غلط کردبدون هماهنگیت اینکاروکردمگ قرارنبودبرین پیش دکتردیگ خلاصش کنم تا۱۴هفته که انتی بهم گفت دختره باورم نمیشدبهش نگفتم گفتم دکترگفته مشخص نمیشه گف کی بریم دوباره گفتم ۱۸یا۲۰هفته که ۱۹هفته رفتم انومالی خودشم امدداخل اتاق دکترگف ی دخترخانم کوچولومچولوداره میادیعنی چنان ذوق کردیم تاسه شب کل خانواده همسرم خودم همکاراش اینارودعوت میکردیم مهمونی میدادیم الانم که گل دخترپرنسس خونه شده هرچی میگ چشمه انقدرم باباش دوسش داره که هریک ساعت تصویری زنگ میزنه ک سلناروببینه

من خداروشکر میکنم که بچه دارم وبا بودنشون هم آرامش دارم وهم اونایکه بچه دارن رو درک میکنم اصلا کسی رو هم قضاوت نمیکنم همه چی دست خداست نه دست من اگه بچه اول ۱ دوم ۲ سوم ۳ یا ۴ هر چقدم باشه خدا خواسته منو لایق دیده بهم داده وشکر گذار هستم نه تصمیمی که گرفته باشم 🤲🏻🕋😌💖💓💋💗💞💝🤰🏻💞❤☝🏻💯🧿🧿🧿🧿🧿💕

حس میکردم تو زندگیم یچی کمه
زندگیم انگار رنگ و بوی خاصی نداره
خیلی یکتواخت و یجوره
وقتی پسرم ب دنیااومد من دیگه زندگی قبل از اونو حتا یادم نمیاد

من شهر غریبم با خانواده شوهر .مادرشوهرمم هی بچه م میره غرغر میکنه.بقیع نوه هام دو ب دو هستن پسر من بینشون تنهاس .همش هی باید منت برادرشوهر بکشم خواهرشوهر که بجه من بره پیششون بازی کنه .
تصمیم گرفتم یک داداش دیگه براش بیارم هم بازی بشن پسرم احساس تنهای نکنه .

بچه نور زندگیه
و من اینو نفهمیدم تا وقتی که بچه اولمو دنیا اوردمو مادر شدم اونموقع فهمیدم چقد لذت بخشه مادر بودن و یه بچه چجوری میشه نور و امید یه زندگی
انقد با دخترم عشق میکردیم و میکنیم که تصمیم گرفتیم بچه دومو بیاریم هم بخاطر اینکه دخترم نمیخواستیم تنها باشه چون از نظر من ظلمه بهشون که تک فرزند باشن و هم اینکه میخواستیم تعداد بیشتری بچه داشته باشیم یکی خیلی کمه
از لحاظ روحی جسمی و اقتصادی شرایط کامل اینو داشتیم که بچه دومم داشته باشیم و خداروشکر برا بچه هام

من دخترم نه سالش و همیشه میگفتم ظلم میشه در حق بچه ی که به این دنیا بیاد این بچه دوم کاملا ناخواسته بود و من تا حد سفارش قرص واسه سقطش رفتم چون طرف پول نقد میخواست و میگفت به کارت نرنید با کلی گشتن پول نقد پیدا کردم زنگ زدم گفتم فردا قرص بیاره شب خواب دیدم یه پسر بچه حدود 9 ماه با یه بادی سفید نشسته و داره بهم ذل میزنه خیلی ترسیدم و دیگه کلا بیخیال شدم

منم دخترم خیلی تنهاست پنج سالشه جاریم خواهرم همه از ما کوچیک ترن دوتا حداقل دارن و نمی‌ذارن دخترم ناخن بهشون بزنه بازیش نمیدن یه حس غروری داره جاریم انگار بچه هاش از کجا اومدن منم اسرار شوهرم انکار تا خدا خواست بهترینشو داد 15 روز دیگه دیدار منو پسر قشنگم هست بسلامتی🌹❤️

ما پنج سال بود ازدواج کرده بودیم تو این پنج سال هرکی میگفت بچه میگفتیم سنمون کمه از پس مسئولیتش برنمیایم هم ذهنی هم مادی دیگ کم کم رو خودمون کار کردیم و دیدیم بله الان اماده بچه دارشدنیم بچه اوردیم

از بچگی هم شوهری بودم😄
هم بچه دوست
دیگه وقتی ازدواج کردم جلوگیری نداشتم
دوتا سقط کردم متاسفانه با اینکه تو هر کدوم قبلش کلی دکتر میرفتم
سومی رو دیگه به خواست و اراده خدا
تونستم نگهش دارم و الان به اینجا برسم🤗

بااینکه منوشوهرم از نوجوونی همومیشناختیم و ازدواج کردیم بازهم می‌گفتیم تا بهتر همو نشناسیم و تکلیف زندگی مشخص نشه از خودمون مطمئن نباشیم یکی دیگه رو نمیاریم خیلی پستی بلندی داشتیم خیلی حرف شنیدیم ولی ما زدیم به بیخیالی تا پارسال که من از کار در اومدم و به این فکر افتادیم که دیگه بعد 6سال وقتشه به کوچولو بیاد زندگیمون قشنگ تر بشه و این شد که پسری داره میاد🥹💙🫂

دخترم خیلی تنها بود بچه های خواهر شوهرم برادرشوهرام بازیش نمیدادن بد رفتاری میکردن بابچم بعد هی میگفت مامان من خیلی تنهام خیلی مظلومه دخترم بیشتر بخاطر دخترم بعد خودمونم دلمون میخواست خداروشکر کم مونده خواهرش بیاد ازتنهایی درش بیاره😍🥹

بچه اولم تو صحبت کردن مشکل داشت میگفتن اگ ی همبازی داشته باشه زودتر ب حرف میاد و ... وقتی براش ی داداش آوردم الان دیگ کامل حرف میزنه و همبازی خوبی برای هم هستن و بچه سومم هم توراهه😄

هیچی ار خدام بود بچه دوم نصیبم بشه. بعد از کلی دوا درمون و گذشت زمان خدا بهم داد. تا بدنیا بیاد دلم آروم نمیشه

م اولیو آوردم برای اینکه از تنهایی بیام بیرون دومی هم ناخواسته شد🤣🥴

دوتا بارداری هام ناخواسته بهتره بگم خدا خواسته بوده و دومی رو یکم دیر تونستم بپذیرم چون بچه اولم کوچیکه

از بعضیا باید اینطوری سوال پرسید که
چی شد به فکر بچه چهارم افتادی؟😅

بچه شیرینی زندگیه
زندگی بدون شیرینی میشه مگه؟
بچه چندمته؟

ما راستش تصمیم نگرفتیم و قصدشو‌نداشتیم،خداخواست که این هدیه بیاد تو زندگیمون،و الان خیلی خوشحالیم🥲و این شد درس عبرت که دیگه نشینم کسیو قضاوت کنم و بگم من درک نمیکنم یکی بگه ما نفهمیدیم چجوری باردار شدیم یعنی چی🤣مگه میشه کسی نفهمه؟بله میشه😃هیچکیو قضاوت نکنیم چون زمین گرده

سوال های مرتبط

مامان ني ني پيني🧿 مامان ني ني پيني🧿 هفته سی‌وسوم بارداری
مامان آقا آیهان مامان آقا آیهان روزهای ابتدایی تولد
مامان دیانا مامان دیانا هفته سی‌وپنجم بارداری