تجربه اولین خواب مستقل....
چند روزیه حس کردم که سهند دیگه خودش میتونه بخوابه وبه کمک من احتیاجی نداره پس دست بکار شدم💪🏻
امروز ظهر برای اولین بار تصمیم گرفتم بزارم خودش بخوابه همیشه با شیر ورو پا میخوابید اما امروز ناهار که خورد اومدم دراز کشیدم پتو خودشو انداختم روم و چشامو بستم که یعنی من خوابیدم اونم اومد یکم دستمو گرفت سعی کرد بیدارم کنه و یکم نق زد رفت یه دوری زد دید خبری نیست اومد یه اسپری که برای نیش پشه گذاشته بودم کنارم که وقتی خوبید بزنم به دست وپاشو برداشت یکم باهاش حرف زد😅
(فک کنم داشت از من بد میگفت بهش😂)
بعد سرشو گذاشت رو دستم همینجوری یکم حرف زد هی سارا سارا کرد دید جوابشو نمیدم همینجوری که داشت منو نگا میکرد خوابش برد🥹
اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر راحت بخوابه چون همیشه باید رو پا میزاشتمش بعدم شیشه میدادم بهش تا بخوابه بنظرم خیلیی خوب همکاری کرد امروز امیدوارم امشبم خوب پیش بره واینکه فک کنم باید بفکر یه عروسکی یا اسباب بازی باشم که دستش بگیره تا دیگه با اسپری ضد گزش خوابش نبره🤦🏻‍♀️😅

۱۰ پاسخ

خداروشکر آرسانم از ۹ ماهگی اینا خودش میخابه 😍

خيلي خوب عزيزم من دخترم از ٦ماهگي خودش مستقل ميخواب اصلا از رو پا خوابيدن خوشش نمياد

من وقتی 9ماهش بود این روشو به کار گرفتم هنوزم همونه من بخوابم میخوابه

خداروشکر خدا کنه ادامه دار بشع

دختر من از قبل یکسالگی مستقل میخابه

دختر من از نه ماهگی خودش رو تخت میذاشتم میخوابید البته با پستونک 🫤

منم دخترم خودش میخابه فقط بعضی وقتاظهرا روپامیخابه

من هنوز تو گهواره میخوابونمشون ک دوتاشون همزمان باهم بخوابن

من که شب و ظهر سینم دهنشه تا بخوابه همین که میکشم از دهنشه بیدار میشه حسابی کلافم کرده هیچ جوره هم نمیشه از شیر شب بگیرمش

دختر من کوچولو بود بهتر بود خوابش.الان خیلی اذیت میکنه مخصوصا ظهرا.واقعاحس خوبیه وقتی بدون پارگی ما میخابن😄

سوال های مرتبط

مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 هفته بیست‌وچهارم بارداری
تجربه روز دوم از شیر گرفتن تا الان :
دیشب خیلی شب سختی بود😔پسرم طبق عادتش ساعت۴:۳۰ بیدار ش برای شیر من نزدیکش نشدم تا شیر نخواد خیلی گریه کرد شوهرم تا ساعت۵:۳۰ سرگرمش کرد تا بالاخره خوابید دوباره طبق عادت ساعت۸ بیدار شد و شروع کرد گریه کردن شوهرم سیبزمینی سرخ کرد یکم سرگرم شد خورد و بعد بریدمش بیرون تا نزدیکای ظهر تابش دادیم براش هندونه هم خریدیم اومدیم خونه موقع خوابش بود چون عادت به خوابیدن با میومدی داشت باز کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم😭خیلی سخته
با هندونه سرگرمش کردیم یادش رفت شروع کرد خندیدن بعد شوهرم بردش حموم بعد من سوپی که درست کرده بودم رو دادم خورد و بعد ناهار با باباش رفتن خوابیدن

واقعا دم شوهرم گرم خیلی داره همکاری میکنه دوشبه نخوابیده و مدام نگهش میداره نمیذاره من نزدیک شم که پسرمون من رو نبینه بهونه می‌می کنه ،امروزم نرفت سرکار و مرخصی گرفت موند و کلی کمک حالم شد
اگه امروز نبود اصلا نمیتونستم تنهایی از پسش بربیام🥺