کم کم هردوروزی روزی ۳بار همینطوری شکمم سفت میشود کمردرد بودم رفتم دکتر گفت خداروشکر انقباض نداری این دردا هم ماه درد هست هم شکمت کوچیکه جانداره هم بچه ماشاالله وزنش عالی هست واسه همونه خلاصه دیگه هر موقع اینجوری میشود ب مادرم یاخواهر نازم میگفتم باروغن حیوانی.روغن زیتون.روغن شترمرغ.وازلین.چرب میکردن ماساژ میدادن خدا عمرشونو هزار برابرکنن مادرم سرطانش شفا پیدا کنه سایه پدرومادرم خواهرم برادررام بالاسرم باشه الاهی امین استراحت میکردم خوب میشودخلاصه دردام کم کم جوری شود ک فقد صبح موقع ای ک از خواب بیدارمیشودم بود و عصر و اخرشب منم همچنان همون چیزایی ک گفتم رو انجام میدادم و هم شاه پسرم از اول سنوگرافی هام تا آخر بریچ بود دوست داشتم طبیعی باشم و زودتر بیاد بغلم هروز پیاده روی میکردم دقیقا۲ساعت پیاده روی داشتم حرکات های لگنی انجام میدادم از پله بالا پایین میرفتم بشین پاشو میرفتم گرمیجات ک تایپ قبلیم هم میگفتم میخوردم و هرشب اخرشب ک میخواستم دیگه بخوابم ک دیگه چیزی نخورم ۲قاشق غذاخوری روغن زیتون میخوردم ک شکمم کارکنه ک موقع زایمان مشکلی پیش نیادابرو بجا باشه😂🤣 و اینم بگم من از هفته ۳۴ شروع کردم اینارو و اینم بگم باوجود اینا من شکمم ۸روز بود کار نمی‌کرد اینو میگفتم کجای دلم بزارم هرچی هم میخوردم بی فایده بود😁😅

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان 🤰(صَنَم)👶 مامان 🤰(صَنَم)👶 روزهای ابتدایی تولد
خوب تجربه من از زایمان.....
از اولش اگه بخوام بگم که سردرد بودم ک از خواب بیدار شدم بعد ی ساعت خوب شدم اما بهداشت ک زنگ زدم گفت حتما بری بیمارستان فشارت بگیری. منم تا رفتم دیدم فشارم 16 سریع بستری کردن منو و گفتن باید زایمان کنی.. دیگه خلاصه قرص زیرزبونی گذاشتن بعد 1 ساعت دردام شروع شد چند ساعتی درد داشتم باز آروم شد دوباره گذاشتن قرص.. ورزش با توپ انجام می‌دادم و میگفتن روی تخت ب صورت سجده بشین.... دوباره دردام شروع شد واقعا درداش سخت بود خوبیش این بود ک مامانم میتونست بیاد پیشم... میومد کمرم ماساژ میدادخیلی خوب بود...ساعت 11نیم بستری شده بودم... بعد امپول فشار زدن دردام دیگه شدید تر وشدید شد.... خیلی درداش واقعا سخت و بود برام تحملش خیلی خیلی سخت بود..... ولی سعی می‌کردم موقع دادم نفس عمیق بکشم ک خوب بهم کمک زیادی میکردم بتونم تحمل کنم یا تا شروع می‌شد دردام میشمردم از 1 تا 10 و نفس عمیق میکشیدم... ساعت 1 درد و زور های ک بچه دیگه قرار بدنیا بیاد شروع شد تا ساعت 1:53ک ب دنیا اومد شیرین تر و لذت بخش ترین قسمت واقعا هرکی ک زایمان سزارین انجام دادم این لحظه شیرین ب دنیا اومدن بچه رو از دست داده کل دردات فراموشت میشه وای هرچی بگم کم گفتم از اول لحظه بیاد ماندنی... با تموم دردای ک میکشی🥰🥰
مامان ماهانا🦋حسام مامان ماهانا🦋حسام ۲ ماهگی
#زایمان طبیعی پارت ۲😊
از پیش دکتر اومدم خونه و منتظر دردا و ادامه دادن به ورزش ها و پیاده روی ولی همچنان بی درد وارد ۳۹ هفته شدم و همچنان علائمی نداشتم فقط احساس سنگینی و خستگی داشتم و دلم میخواست فقط بخوابم ولی خب منم بیخیال نمی‌شدم و ورزش میکردم خلاصه بیستم اردیبهشت به اصرار خواهر شوهرم ک درد نداری و این خوب نیست باید بری بیمارستان کنترل کنی ببینی چطوری بچه در چه حاله ولی من همچنان بیخیال بودم ک حرکات بچه کلا کم شده بود و یجورایی خودم یکم ترسیدم و ساعتای ده شب رفتم بیمارستان تامین اجتماعی ولی خیلی شلوغ بود و جواب نمیدادن منم گفتم زنگ بزنم دکترم و برم مطبش ولی خواهر شوهرم گفت بریم بیمارستان نبی اکرم اونجا بهتره برا معاینه برو و ببین چه در چه حاله خلاصه رفتیم اونجا و ساعت دوازده شب معاینه شدم گفتم درد ندارم هیچ علائم خاصی از زایمان ندارم ک گفت چهار سانت رحم بازه و باید بستری بشی و بچه هم بالای رحم و اصلا وارد لگن نشده و باید با آمپول فشار زایمان کنی منم گفتم خب بزارین برم خونه دردام ک اومد میام گفتن ضربان قلب بچه خیلی بالاس و خطر داره هر چه زود تر زایمان کنی بهتره خلاصه بستری شدم ساعت یک و نیم وبا آمپول فشار و هیچ دردی یک ساعت بعد زایمان کردم اونم بدون هیچ دردی وماما همراه من ک کلی خوشحال بود از اینکه اصلا نفهمید چجوری زایمان کردم و منی ک ده سانت فول بودم و همچنان درد نداشتم و قر میدادم ک معاینه شدم بهم گفت بریم رو تخت زایمان خودمم باورم نمیشد دردام جوری بود که فقط شکمم سفت میشد حالتی ک بچه خودش سفت میکرد دوباره ول میکرد ساعت دو چهل و پنج دقیقه صبح زایمان کردم و پسر نازمو بغل گرفتم وزن پسرم ۳۹۰۰ بود ک واقعا یه چیز عجیبی بود زایمان بدون دردی ک داشتم اینم تجربه من از زایمانم 😊
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم زایمان سزارین. طبیعی


بعد فرستادم بخش دکتر اومد پیشم از دردام گفتم گفت دخترم مادراینده این دردا درد های زایمان هست کدوم بلانصب گاو گفته ک عفونته باز فرستادم پایین زایشگاه باز اونا میگفتن نه عفونته داروهاتو زدیم کم کم خوب میشی میفرستیم بری خونه باز منو فرستادن بالا بخش دکترای ماما زایشگاه دعوا شون شود ک این دردا درد های زایمان هست بعد شما میگین عفونت هست باز اونا میگفتن آزمایش گرفتیم دختر۱۸ ساله ک بچه ۳۶ هفته داره عفونت داره بعد دکتر گفت باشه برگه آزمایش رو گرفت منو آوردن بخش دکتر اومد بالا سرم گفت ببین تو خیلی کوچولوهستی ریزه میزه هستی شکمت هم کوچیکه ممکنه زایمان کنی دخترم اونا هرچی میگن تو گوش نده فقد مواظب باش ک راه زیاد نری موقع دست شویی رفتن مخصوصا دیگه من همچنان هر۴ساعتی میبردنم نوار قلب بچه ۴۰ دقیقه طول می‌کشید وقتی نیومدم درد داشتم باز بهم دارو میزدم اینا دردام خوب میشود دیگه شبو تا ساعت ۳نیم صبح رفتم نوارقلب بچه ماما برداشت گفت ببین دخترخانوم کوچولو اگه ادا درمیاری در نیار ک شبی ۳تومن ازت پول میگیرن هااا منم گفتم من نه ادا درمیارم نه وقت دارم واسه ادا بازی بعد فرستادم و بخش دیگه اومدم بخش رفتم دراز کشیدم خوابیدم تاااا
مامان دلا🧚🏻 مامان دلا🧚🏻 روزهای ابتدایی تولد
مامان maman nini مامان maman nini ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲
منم اومدم خونه و شروع کردم هرروز صبح یک ساعت و‌نیم فقط پیاده روی میکردم جوری که کف پاهام تا شب میسوخت بعدظهر هم یک ساعت باشگاه میرفتم و‌ ورزش های لگنی و کامل میکردم دو روز درمیون گل گاو زبون میخوردم هر روز خاکشیر میخوردم یه شب درمیون شیاف گل مغربی میزاشتم و رابطه هم که بدون جلوگیری داشتم.
دوباره ۳۹ هفته و دو روز رفتم دکتر معاینه کرد گفت دقیقا عین قبل هستی و هیچ تغییری نکرده رحم اصلا پایین نمیومد و اینا .
اینم بگم من دکترم بیمارستان خصوصی میرفت اما من میخواستم درد هام که شروع شد برم دولتی زایمان کنم چون این دکتر توی شهرمون خیلی با تجربه بود پیش ایشون میرفتم وگرنه برای زایمان از اول قصد نداشتم پیش ایشون باشم
خلاصه ایشون گفتن من که میگم نمیتونی طبیعی زایمان کنی حتی با آمپول فشار از طرفی هیچ دردی هم نداشتم و نزدیک ۴۰ هفته بودم گفت یه سونو مینویسم نکنه جنین سرش جایی گیره که. پایین نمیاد برو یه چک بکن
اگر پیش من بخوای زایمان کنی من سزارین می‌کنم چون رحمت بالاست و سفته و طبیعی نمیتونی