روز جمعه ی خود راچگونه می‌گذرانید با بازی

تصویر
۶ پاسخ

خانه مادر شوهر 😁😘♥️

خونه مامانم با کلی مهمون

بعد از صرف ناهار و کشیدن نقاشی،رفتیم تو رخت خواب برای لش کردن و گهواره گردی

هم خسته ام ب شدت هم گرسنمه و غذاهای تو خونه رو نمی‌خوام از گرسنگی خوابم نمیبره 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

با سر درد😂

خوش به حالت
من با اعصاب خردی
کتک زدن بچه
درست کردن ناهار

سوال های مرتبط

مامان دوقلو های خوشکل مامان دوقلو های خوشکل ۵ سالگی
مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۵ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه
مامان عشقام مامان عشقام ۵ سالگی
نمیدونم از کجا بگم که خالی شم من اون مامانی بودم که دوسال تموم بچهاشو سرپا میچرخوند شیر میداد حتی نصف شباچون اوایل سینه مو نمیگرفتن دکتر گفته بود هرجوربه باید شیر بدی و بعدم عادتشون میشد و هرروز سو پو فرنی تازه میوه ومغزوانواع مولتی .... امااز اونجایی که خودمون کم وزنیم خودم 43کیلو قد158شوهرم58کیلوقد167 بچهامم باهمه تلاشام ریز وکممممم وزننننن نخور ژنی... 🥲حالاهم من اون مامانی که هیچوقت هیچوقت سر بچهاش داد نزد کتک که اصلا از همه ی مامانای اطرافم خواهرم و جاریامو خواهرشوهرو هرکسی که میشناسم بخدا بیشتر بابچهام بازی کردم بازی های مختلف خاله بازی شهر میساختیم بازیای خلاقیتی حرکتی هرروز چندنوع بازی. بچهام خداخواسته پشت سرهم شدن همین باعث اذیت اولیم شد بلاخره نمیتونستم وقت زیادی براش بذارم مثل قبل اما خدا شاهده همون وقت کمی که نوزادم میخوابیدم بجای کوچیکترین استراحتی با اولیم بازی میکردم یا مجبورا کارامو اماااا بازم برای اولیم سخت بود با شوهری که شیش صبح میره تا 9شب بعدشم شام و خواب و توشهر غریب که هیچکسو نداشتم البته که هروقت شوهرم بود هفته ای یکی دوبار پارک و خانه بازی میبردیم اما کلاس ثارت نرفت هنوز و اینکه منوشوهرمم یکم اختلافو دعوا داشتیم که اینم بهش اسیب زد اما مهمترینش این که من