تجربه از شیر گرفتن شب اول🫩
دیشب بدترین شب زندگیم بود
ساعت ۱۰ و نیم خوابوندمش یک و نیم بیدار شد کلی نق زد و بی قراری کرد با اینک بهش پروفن هم داده بودم باز بیدار شد رو پا گذاشتمش بهش آب دادم کلی رو پام تکونش دادم بلند شدم بغلم راه بردمش نمیخوابید دیگه گفت قصه بگو تا ساعت چهار و نیم یکسره تکونش دادم و قصه گفتم دهنم خشک شده بود تا وایمستادم اعتراض میکرد پاهام بی حس شده بود تند تند تکونش میدادم انگار ن انگار
دیگه ساعت چهار و نیم دیدم خوابش برده بلند شدم رفتم سینه هامو حسابی با صابون شستم ولی باز تلخ بود و تلخیش نمیرفت دیگ گفتم اشکال نداره تو خوابه متوجه نمیشه آرووم گذاشتم دهنش پاشد با ذوق گفت عه جیجی و...دو تا سینه رو کامل خالی کرد یهو سینه رو دراورد و با شدت بالا آورد بعد گفت نون بده یمقدار بهش دادم دستش گرفت خورد و خوابید باز تا ساعت ۸ چند بار بیدار شد گفت رو پا بذار گذاشتمش و خوابید و ۸ بیدار شد و تا چند ساعت نق نق داشت
خیییلی خسته کننده بود
همسرمم هرزگاهی بیدار میشد میگفت بهش بده بابا چیزی نمیشه🫤🫤من میگفتم هیچی نگو سکوت کن فقط🤫🤫
الان مثل چیز میترسم دوباره شب بشه و همون بساط رو داشته باشیم دیروز بردمش مینی پارک کلی بازی کرد بعدش رفت خونه پدرشوهرم کلی بازی کرد و قشنگ سیر بود وقتی خوابوندمش
حالا همه چی ب کنار چرا تلخی سینه هام نمیره😂😂😂😂😂
و در نهایت آدم سنگ باشه مادر نباشه😓

۱۹ پاسخ

طفلی ها🥲🥲 من پسرم خیلی وابسته هست ب جی جی باید با جی جی بخوابه تازه یکی رو بخوره یکی رو دستش بگیره...گاهی کلافه میشم از بس بهم می‌چسبه میگم زودتر بگیرمش...ولی الان تعریف کردی دلم سوخت براشون🤧😭 طفلی خب دوس دارن وابسته آن بهش...خدا ب من رحم کنه که چطوری بگیرمش😅

واااقعاااا مادر بودن سخته انشالا میگذره اینا هم شاید تلخک زیاد زدی

خب چرا گزاشتی دهنش شب؟

تا ۳ روز اول خیلی سخته بعد کم کم بهونه هاش کمتر کمتر میشه تا حدود یکماه

از کجا میفهمی سینه هات تلخه؟

شیر شبشو باید خیلی زودتراز اینا قطع میکردی

من خودم یکم خوردم دیدم چقد بد مزس پسرم ک میگف بده منم میگفتم جیجی اخ شده بیا بزن ب قول خودش اتی میکرد میرف

نباید بهش میدادی دیشب .امشب دیگه نده بهش هرجوری میتونی ساکتش کن دیگه اذیتش امشب کمتر هست.ما میگیم سه شب اذیت میکنه انشالله با موفقیت پشت بزاری ولی شب دیگه بهش شیر نده

من دختر بزرگم چسب برق زدم ازاون سیاها گفت جیز اوف لب نزد حتی دست نزد بهش خیلی راحت بود این کوچکه شیشه میخوره فعلا نگرفتم تا هوا خنک بشه چیزی نمیخوره شیرم بگیرم دیگه هیچی نمیمونه ازش انشاالله ک راحت بگذره واسه دخترگلتون

یکم می دوشیدی بعد می‌دادی بچه میخورد واسه همون بالا اورده

وای گریم گرفت چقد گناه دارن الهی بمیرم منم میخام بچم از شیر بگیرم دلم نمیا وحشت دارم

عزیزم‌اگه میخای از شیر شب بگیریش باید همسرتم همکاری کنه و شبا کمک حالت باشع تا تو خیلی پیش بچه نری.چون بچه بوی مادر و بوی سینه رو حس میکنه و بخاطرهمون بیشتر بی قراری میکنه

خیلییییی سخته میفهمم

عزیزم یکدفعه بگیر خودتو و اون اذیت میشی هی بهش یادآوری نکن به نظرم چندشب سخته و بعدش تمام

واقعا حرف میزنع؟

برام عکس تلختک بفرس و اینکه الان روز قط کردی ؟

دیگه سختش ورد کرده بودی چرا بهش شیر دادی نمیدادی دیگه عادت میکرد

همش ی طرف قضاوت دیگران ی طرف


منکه مادرشوهرم میگفت تا ۱۸ماهگی بیشتر نده
تو ۲۲ماهگیش گرفتم
باز میگه گناه داره

اووووووف ایقد حالمو بد کردن این چند روز

عزیزم از داروخانه تلخک بگیر بزن پسر من ی بار خورد دید تلخه دیگه نخورد راحت جدا شد

سوال های مرتبط

مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
*روز دوم از شیر گرفتن*
دلسا الان دقیقا 37 ساعته که شیر نخورده
دیشب وسط شب یه بار بیدار شد یکم نق زد ابش دادم و خوابید چون کلا قبلشم تو شب زیاد بیدار نمیشد دم صبح بیدار میشد همیشه دیشبم طبق عادتش 6 صبح بیدار شد به گریه پاشدم بغلش کردم یکم راهش بردم یکم اب دادم بهش دوباره اوردمش تو رختخوابش نخواستم خوابش بپره یکم خوابش برد دوباره بیدار شد باز بغلش کردم یکم دوباره گذاشتمش تو تشکش گفتم مامان باید بخوابی گفت می می گفتم اوخه خلاصه حدودای ساعت 7.15 خوابش برد تا 10 که بیدار شد
همیشه وقتی بیدار میشه حال ندارم خودم زود از رختخواب بیام بیرون نیم ساعتی وول میخوردیم و شیر میخورد امروز صبح گفتم پاشو بریم بیرون باز گفت می می گفتم اوخه و نشونش دادم خندید ول کرد رفت بهش صبحونه دادم بعدش یه سه ساعتی بردمش پیش مامانم اونحا بهش خوش میگذره مامان بابام باهاش بازی میکنند تا عصر که رفتم دنبالش اومد چسبید بهم باز یکم بهونه گرفت بهش میوه دادم خورد پیش مامانمم که بود بهش نهار داده بود دیگه تا عصر اونحا بودیم حوصلش سر رفت پاشدیم رفتیم خونه مادر شوهرم
شوهرمم اومد اونحا دیگه تا حدودی ساعت 10 اونجا بودیم حالا این بین خیلی باهاش بازی کردم توپ بازی قایم موشک و کلی بدو بدو خواستم خسته بشه
ساعت ده اومدیم خونه باز یکم بازی کردیم کتاب براش خوندم یکم گوشی دستش گرفت چراغا را خاموش کردم گفتم باید بخوابیم ساعت 11.30 هم بهش شام دادم خورد
دیگه اوردمش اوردمش تو اتاقش یکم زدم تو کمرش خوابش برد خدا را شکر
تا ببینیم شب دوم چجوریه
در کل امروز کمتر از دیروز بهونه ی شیر خوردن گرفت
مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
سلام خانوما ظهر همگی بخیر
اینم میان وعده شیطون خونه 😊
صبح ۴نیم با گریه بیدار شده پا شده میگه مامان تاب 😐 هی گفتم نه مامان بیا اینجا بخواب آخه دو شبه هی بیدار میشه میگه تاب گفتم از سرش بیوفته ولی کلی گریه کرد گفت تاب تاب مجبوری بردم تو تاب گذاشتم به صندلی اشاره می‌کنه ک بیار بشین میگم بچه بخواب میگه مامان مامان رفتم صندلی آوردم اینسری پاشو آورده بالا میگه پا پا. که پاهاشو ماساژ بدم 😐😐😐 میگم من خپابم میاد می‌خوام بخوابم ببین کسی بیدار نیست همه خوابیدن اشاره می‌کنه ک ببرمش از پنجره بیرون رو نگاه کنه 🙄 بردمش نیم ساعت بیرون نگاه کرده حتی گفتم من میرم لالا نیومد رفتم به زور اوردمش گریه کرد ، شوهرم بیدار شده دادم بهش خودم رفتم دراز کشیدم
بیچاره نیم ساعت تابش داد نخوابید میگه شیر درست کن میگم بابا من اینو از شیر شب گرفتم توام هر شب تا گریه می‌کنه میگی شیر بده 😑😑😑 گفتم برو بخواب خودم باهاش بازی میکنم ، یکم کتاب خوندم براش ادا در آوردم
تا آقا رضایت داده خوابیده ، وای یعنی امشب اگه گریه کرد می‌خوام مقاومت کنم تا این تاب از سرش بیوفته 🥴🥴 سه شبه خواب ندارم امشب هم دیگه دو ساعت بیدار بود ۶نیم خوابیدیم 😐
چرا اینجوری شده ؟
نگاه کردم دندون هم در نمیاره ، شکم درد هم ندارد چون آب نعناع میدم بهش ، نمی‌دونم چرا هر شب بیدار میشه میگه تاب 😑😑😑
مامان ایهان مامان ایهان ۲ سالگی
سلام خانم ها تورو خدا اگه کسی چیزی میدونه بگه ازصبح ازشدت استرس مدام بدنم میلرزه میگم من ۵روز پسرم ازشیر گرفتم شب اول راحت خوابید شب دوم خواستم بخوابونمش دوبار دست زد به سرش گفت درد منم درحد چندثانیه ماساژ دادم خوابید دیگه زیاد بهش فکر نکردم روز سوم باز یه لحظه گفت دردبازم واسم مهم نبود روز ۴مشکلی نداشت ولی امروز صبح از خواب با گریه بیدار شد بهش آب دادم بهانه سینه م گرفت منم دادم دستش گفتم بده خوابوندم رو دستم یهو شروع کرد گریه دست زد به سرش گفت درد شروع کرد گریه واقعا ترسیدم خواستم سینه م بزارم دهنش نذاشت گذاشتم سر شونم چند دقیقه زدم رو شونش آروم شد خوابید ولی تو خواب همش ناله می‌کرد بعد ۱۰دقیقه بیدار شد چیزی نگفت مشغول بازی شد الان ازچندساعت پیش استرس فکرای بد تمام وجودم گرفته ازاسترس نمیتونم هیچکاری کنم آخه بچه ۲۲ماهه چرا باید سردردداشته باشه به نظرتون دکترای گهواره خوبن مشورت بگیرم چون میدونم به شوهرم بگم دکتر نمیبره چکار کنم به نظرتون؟؟