من اصلا از نظر روحی اماده زایمان کردن نیستم شوهرم اصلا منو دلگرمی نمیده توقعم ازش خیلی بیشتر ازین حرفایه...دو تا پسر دیگه دارم فک میکنم اونموقعا خیلی بهتر بود بااینکه این دختره اوایل خیلی ذوق داشت نمیدونم الان خسته شده تکراری شده براش نمبدونم خودمم........
از نظر روحیه خیلی کم اوردم هر وقت بهش گفتم خستم گفت منم خستن هروقت گفتم بچها اذیت کردن نگهشون دار گفت منم از صبح سرکارم....بی خوابیای شبانه منو نمیبینه دردایی ک میکشم رو نمیبینه... از سرکار میاد میخابه تا صبح ک میخاد بره هرچی باشه شرایطش از من خیلی نرمال تره من خودم هستم بااین وضعیتم....ی پسر سه ساله و شش سالم دارم ک از صبح بااونا درگیرم😭😭😭😭😭😭 احساس میکنم واقعا کم اوردم دیشب هم ان اس دی گرقتن ازم ضربان قلب بچه خیلی نااروم بود ولی سونو ک دادم خوب بود شکرخدا....چرا نمیخاد بفهمه من از بس استرس و هیجانات دارم رو چه تاثیر منفی میذارع اشکام داره میریزه کاش یکم درک داشت و میفهمید همه چی ب این نیست شکم ادم رو پر کنه زن محبت و توجه میخاد 😭😭😭😭😭😭😭

۸ پاسخ

شما الان باید خیلی از نظر روحی تامین شی واقعا روزاهای حساسی داری

اصلا برام مهم نیست دیگه.
چون دوتا پسر دارم که محبتشون از صد تا مرد مث باباشون با ارزش تره

در کل به این فکر کن از خودت بدتر هم هست و دارن میخندن.
مث من

تا الانم از روز دیدار و خاستگاری تا الان حتی یه عزیزم هم بهم نگفته
چه برسه محبت

تازه همه فامیلش هم دورم هستن.
یعنی دیوار به دیوار زندگی میکنیم
تا زنگ نزنم و نگم بیان اصلا نمیگن خرت به چند من😅

سلام عزیزم
ناراحت نشو اکثر مردا همینطورن
منم همینطورم و علاوه بر همسرم احساس میکنم بقیه اطرافیان هم درکم نمیکنن
ولی چاره ای نیست اونا هم تا حدی حق دارن
یه خورده هم به خاطر اینه که خودمون حساس شدیم

برو خداروشکر کن
شوهر من دختر دوست داره
من الان دوتا پسر دارم
از وقتی گفتم دیگه باردار نمیشم اصلا دختر دوست ندارم
بدش نمیاد منو طلاق بده بره یه زن دیگه بگیره 😅😂🤣

نمیفهمن. چرا خودتو اذیت میکنی؟
گور بابای هرچی مردِ.....

سوال های مرتبط

مامان شاهان شایان مامان شاهان شایان ۲ ماهگی
من رفتم خیاطی شوهرم رفت کارگری ک واسه خودمون وسایل بخریم کم کم داشتیم پیشرف میکردیم ک من افسردگی گرفتم همش خود زنی میکردم دارو مصرف میکردم شوهرم دید حالم خرابه گفت نرو سرکار ک من حامله شدم بعدش ک حامله شدم خیلی روزا گذشت ک به خودم برگردم ک عاشق یه مردی شدم ک به هم دیگه رسیدن غیر ممکن بود بود
ک من خواستم زایمان کنم منو بستری کردم ک فهمیدم شوهرم داره با یکی دیگه بهم خیانت میکنه ک من از هفته زایمانم کم بود ک منو مرخص کردن من اومدم خونه شبش شوهرم با اینکه میدونست بدنم درد میکنه رقت با زنه خوابید حال مستیش اومد خونه من دعوا انداختم این چه وضعشه ک گفت تورا نمیخوام ک من درد زایمان گرفتم منو بردن بیمارستان ک زایمان کنم منو بردن زایشگاه پسره رفت دنبال دختره بعد ۴ ساعت ک زایمان کردم اومد پیشم حتی بچه رو هم بغل نکرد منو منتقل کردن بخش ک دیدم شوهرم میاد با ۱۰ تا کاغد دستمالی گفتم اینا چیه گفت لازمت میشه نه گلی نه شیرینی نه خوراکی ک گفتم باشه آبروم رفت جلوی همه همچنان بین ما سرد بود ک وقتی ترخیص شدم ماه ها گذشت ک بهش گفتم میخوام بچمو بردارم برم خونه پدرم ازت طلاق میگیرم اونم گفت چرا گفتم نه محبت میکنی نه چیزی فقط خیانت میکنی من دیگه نمیتونم بکشم ک گفت یه فرصت بده جبران میکنم ک خواستیم بازم بچه دار بشیم ک شدیم الان پسر اولم ۱۸ ماهشه بچه تو شکمم ۲ هفته دیگه به دنیا میاد ۹ ماهه هست ک من حاملم ۴ سال هست ک از پدر و مادرش جدا شدیم تو ۹ ماه زندگی رو تجربه کردیم ۴ ساله همش بینمون سرد بود


اینم داستان زندگی من