۱۶ پاسخ

کمد دیواری باشه خیلی خوبه
اینجوری هم راحته اتفاقا عکس و دیدم گفتم چه خوب بچه بره هی بریزه بپاشه در و ببندی تمام
کمد باشه باید هی جمع کنی

ضرر جابه جایی اینم شکست🥲مال بچم بود شکست گفت مامان دوباره میخری برام🥲

تصویر

وااو چه شلوغه چقد پاندا چقد توووپ ‌.کاش یه مقدارشو جمع کنی ذهن بچه اینجوری اشفته میشه ..یه مقدارشو جمع کن بعد نوبتی بیار براش اینجوری خسته نمیشه ازشون هی تنوع هم میشه من اینجوری میکنم بعد دخترم دوباره دیدینی. قبلیارو بازم ذوق میکنه خیلی خوبه ...

از این کمدا ک مدل کمد دیواری ولی سیار از اونا بگیر وسایلات زیاد

عزیزم اگر خونه از خودتونه ک صد در صد کمد دیواری

میدونی چکارکن اول دوتا سبد خیلی بزرگ و سبک بخر ازاین پلاستیک ها استوانه ای قد بلند ببین پیدامیکنی بیشترشو جابده تواون کمد سه در بخر ک همه چی توش جا بشه

مریم من کمد گذاشتم باز چادر گذاشتم
اسباب بازی های دم دستی داخل اونه یه سری جمع کردم

کمد دیواری و چند تا باکس که خودش بتونه وسایلو بزاره توشون

از این قفسه ها بخر اسباب بازیاشو طبقه ای بچین

سلام مری جون اولاً خداقوت
دوماً خودتون خواستید جا به جا بشید یا صاحب خونه قبلی ازتون خواست؟

پست تا رو دیدم هوس جا به جایی کردم

وای انگار اتاق نیکان بدون کمد و یه عالمه اسباب بازی 😅منم می‌خوام کمد بگیرم ولی نمی‌دونم چی

اسباب بازی خیلی داره واقعا نیاز داره

چه بامزه س😁

فقط کمد دیواری با بزنی

بااین همه اسباب بازی کمد بازم کمه واسش 😬

سوال های مرتبط

مامان پارسا مامان پارسا ۳ سالگی
مامان رایانی🥹😍 مامان رایانی🥹😍 ۲ سالگی
پارسال این موقع این تاریخ نه ولی همین روزا بود شب علی اصغر
رایان عفونت خون گرفت تب شدید پایین نمیومد بردمش دکتر گفت گرما زده شده تبش پایین نمیومد ساعت ۱۰شب بود اماده اش کردم دوباره ببرمش بیمارستان(این اتفاق شهرستان بودم برام پیش اومد)
یهو رایان تو بغلم لرزید تشنج کرد😭💔 هرچی صداش میکردم نگام نمیکرد خونه مادرشوهرم بودم جیغ زدم رفتم تو کوچه انقدر جیغ زدم کمک کمک در همسایه مادرشوهرمو زدم ماشینشو اورد بیرون رایانو سریع رسوندیم بیمارستان خطر رفع شد ولی اون ترس هیچوقت فراموش نکردمو نمیکنم
دچار حمله عصبی شدم بعد از مدتی معده ام عصبی شد همون تو بیمارستان امام حسینو ب علی اصغرش قسم دادم رایان و بهم بده شیر نذر کزدم ی کوسفند نذر کزدم ک اون‌موقغ شرایطش نبوذ قربونیش کنم پس فردا قربونیش مبکنم
خیلی حالم بد بود ی مدتی حرف نمیزدم ب ی گوش خیره میشد فقط اشک میریختم همش ترس داشتم تکرار شه هروقت رایان مریض میشد میمردم و زنده میشدم الانم همینطورم
خداروشکر میکنم رایان سالمه
خداروشکر اون روزا گذشت
سخترین روزای عمرم بود 💔