۶ پاسخ

پسرمنم خیلی شیطونه
این چند شب با باباش می رفت بهتر بود
ولی امشب با من اومد یعنی کشت منو

خوب تت‌ این شرایط میبینی نباید بری مسجد که بچه تم اذیت بشه هر کسی دعواش کنه

من نمیرم چون جفتمون اذیت میشیم

اولین بارش بود عزیزم؟

باباش ببره قسمت مردونه شما با خودت نبر

من دیگه تصمیم گرفتم نبرم پسرمو .در این حد نیست پسرم ولی شیطونی های خودشو داره

سوال های مرتبط

مامان کوچولوهای قشنگم مامان کوچولوهای قشنگم ۲ سالگی
۴ساله ازدواح کردم
موقعی که ازدواح کردم تو کرونا بود رفتیم محضر عقد خوندیم و اومدیم خونه بقیه هم رفتن خونه
۸ماه بعد عروسی هم باردار شدم (چون سه ماه بعد عقد پریود نشدم یهو و فکر کردم حامله ام و اینا بعد دکتر گفت تنبلی تخمدان دارم بعد به همسرم گفتم گفت‌ بخاطر این مشکلت زود باید بچه بیاری که بعدش ۴-۵ماه تو اقدام بود تا با دارو دوقلوهارو باردار شدم بعد الان میگه منظورم اینقدر زود نبود بعد این همه سختی بزرگ کردن بچه ها )تو دوران عقد چوم کرونا بود هیچ جا نرفتیم نه سینمایی نه کافه ای نه رستورانی نه مسافرتی
به دلیل بارداری دوقلوها عروسی هم نتونستم بگیرم چون پرخطر بود و ۹ماه استراحت مطلق بودم الان خیلی به دلم مونده عروسی نگرفتم
همون موقع که گفت زود باید بچه بیاری خودم در مورد تنبلی تخمدان تحقیق کردم خیلی ترسیدم که نازا باشم و ۲-۳ماه هرشب بحث داشتیم سر بچه من میگفتم اقدام کنیم چون ترسیده بودم نتونم بچه بیارم هیچوقت
یه ماه دیگه مادرشوهرم و پدرشوهرم و برادرشوهر مجردم میرن مشهر با قطار
همسرم میگه هم قیمتش خوبه هم مامانشون اینا دست کمک هستن
ولی خانوادشون خیلی آشوب میکنن تا بچه یه ذره آشوب کنه میگن چشه یا میگن بیا بچه رو اینجور اونجور کن مثلا هربار تلفن من کسی زنگ بزنه مادرشوهرم میگه کی بود
من گفتم خردادماه اوج گرما سه تا بچه کوچیک ببرم کجا
بعد هم نمیخوام کسی همرام مسافرت بیاد
همسرم میگه یکی بالاخره باید همراهمون بیاد میگم هروقت بچه ها بزرگ شدن میریم
آخه مادرم هم کمردرد و پادرد هس
حتی برا زایمان هم نیومد کمکم خودم سه تا بچه رو تر و خشک کردم و میکنم
مامان نفســـم❤ مامان نفســـم❤ ۲ سالگی
هرکی بچش برا خودش عزیزه..ولی من بچه جاریمم برام عزیزه بچها ک حالیشون نیست از حسادت بزرگترا.
رفتم،خونه مادرشوهرم،برادرشوهرمم با دخترش اومدم دخترش۱سال و ۴ماهش هست،بچم پیشم نشسته بود با گوشیم بازی میکرد دخترش اومد گوشیو از بچم گرفت بچه من باگوشی عمش بازی،میکرد اومد اونم ازش گرفت کلا هرچی بچه من دست میگرفت باهاش بازی کنه میومد با گریه ازش میگرفت،بچم رفت گوشی منو برداشت اورد پیشم نشست بازی میکرد باز دخترش گریه کرد اومد بچم گوشیو بهش نداد باباش بلند شد اومد ب بچه من گرفت سرت میبرمااا بهش بده،گفتم خب دختر همه چیو براخودش میخواد،
من تو دعوای بچها دخالت نمیکنم نهایتش سرگرمشون میکنم
ولی برادر شوهرم یه جوری رفتار میکرد،گوشی خودشو دراورد برا دخترش کلیپ اورد ک نگاه کنه نشون بچه من میده میگه نگااا دخترمنم گوشی داره بازی داره چندبار گفت ک بچه من ایراد گوشی اونو بگیره بعد بهش نده ولی خداروشکر بچه من نگاشم نکرد باگوشی خودم سرگرم بود،هی ب بچم میگفت بدجنس...
من بچمو برداشتم اومدم بالا زنگ زدن میگن کلید ماشینتو بده میخوایم بریم نون بخریم،،
شوهربدبخت من یه موتور داشت ک خرابش کردن دیگه روشن نمیشه،،حالا نوبت ماشینه،،،ادم اینقد خودخواه...