۳ پاسخ

انشالله🤲

دقیقا درسته
اینو من درک میکنم‌که الان پسرم رو تخت بیمارستانه

عزیززم🥲انشالله همیشه سلامت باشه،چه یادآوری های خوبی کردی👏👏

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
مامان بردیا و نینی مامان بردیا و نینی ۱۷ ماهگی
مامان ها با بچه های بد غذا ‼️‼️‼️‼️
شاید جالب باشه که در این مورد حق با قدیمی ها هست
طبق نظر پزشک ها و روانپزشک ها بچه در زیر سه سال نسبت به خوردن غریزی عمل می‌کنه یعنی وقتی گرسنه باشه می خوره
‼️مگر اینکه ما در این مورد دخالت کنیم یعنی چی ؟
یعنی بخواهیم با دخالت نابجا استقلال کودک سلب کنیم یا بخوابم در هنگام غذا خوردن کودک تنبیه کنیم یا بهش توجه بیشتری کنیم
استقلال کودک :کودک از همون اول با اینکه وابسته هست اما دنبال استقلال خودش می گرده و هر چیزی که باعث بشه حس مستقل بودن کنه برای او خوشایند و هر چیزی که باعث بشه او حس که مستقل نیش براش ناخوشایند هست برای همین اگر بخواد کودک رو به اینکه در زمانی که شما می خواهید و به اندازه آیی که شما می خواهید غذا بخوره اون پس میزنه و دهنش قفل می‌کنه چون شما با غذا استقلال او رو ازش گرفتید یکی دیگه از دلایل اینکه بچه باغذا بازی می‌کنه و اون رو می‌ریزه این هست که به او حس مستقل بودن می ده
اما تنبیه کودک هنگامی که می خواهید به او غذا بدید مثلاً بزور دهنش باز کردن زدن بچه سرش داد زدم و...باعث میشه بچه به غذا به دید یک وسیله تنبیهی نگاه کنه نه یک ماده برای رفع گرسنگی پس کاملا واضح هست که نخواد بخوره
وقتی به کودک توجه بیشتری میشه مثل تشویق شدن مثل دادن جایزه و... بچه برای ایجاد توجه بیشتر به خودش غذا رو پس میزنه این طور شما مجبور می‌شوید برای او زمان بیشتری صرف کنید و بیشتر بهش توجه کنید
ادامه در پاسخ
مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱ سالگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹