۱۰ پاسخ

من پسرم گاهی بد قلقی میکنه شوهرمو صدا میکنم میخوابونتش

ما هم تحملی داریم دیگه واقعا بی‌خوابی نابود میکنه ادمو😬ولی خب سعی کنیم به فکر چاره با‌یم نه خود زنی

پسرمن خوابه ولی تا صبح چندبار پا میشه برا شیر

منم مثل خودتم دقیقا

هنوز نه هی از گهوارش میاد پایین 🥴می‌ره سراغ کشو ها باز می‌کنه وسیله هاشو می‌ریزه بیرون

مسلط باش یکم حتما دردی طفلک داره از دندون آخه بچه منم همین جوریه

منم بچم همینطوره وقتی هم که بیداره تمام مبل وهمجارو بالا میره همه چیو دست میزنه بهم میریزه کابینت همجارو دیگه خسته شدم یه لحظه خدایی نمیشینه

بیداره واسه خووش غلت میزنه تا خسته بشه بخوابه من کاریش ندارم

عزیزم من یه هفته درگیر قطع شیر شبم از دیشب باز گهوارشو اوردم توش میخوابونمش میخوابه
دندونای بچت سالمه ک شیر شب میخدرع؟؟؟

کل روز هم بهم چسبیده و حتی برای به غذا درست کردنم باید کلی گریه کنه یه وقتایی پسر عمه هاش میان پیشش مشغول بازی میشه اصلا کاری با من نداره دیگه یعنی حوصلش سر میره که اینجوری میکنه؟ باباش میگه یه همبازی براش بیاریم من میگم نه اخه اعصاب این یکیم ندارم

سوال های مرتبط

مامان 👶araz مامان 👶araz ۱۷ ماهگی
بازم شب شد و عذاب وجدان و هزار تا فکر و خیال...
پسرم یه مدته خیلییییی بد جیغ می‌کشه می‌دونم طبیعیه و تو این سن همشون این کار میکنن ولی من خر یه مدته خیلی عصبی شدم و نمیتونم خودمو کنترل کنم امشب خونه خواهر همسرم بودیم آراز انقد جیغ کشید که ما اصلا صدامون به هم نمی‌رسید یعنی انکار جیغ براش یه جور بازی شده نه که بگم گریه می‌کنه فقط جیغای بنفش منم یهو از کوره در رفتم و سرش داد زدم خدا منو بکشه با اون چشمای معصومش یجوری بغض کرد و به بقیه نگاه کرد اون لحظه خواستم بمیرم از دادی که سرش کشیدم بخدا نمیتونم خودمو کنترل کنم چیکار کنم چرا انقد زود از کوره در میرم آخه چه غلطی بکنم با این اعصاب لعنتیم هرکاری میکنم خودمو آروم کنم نفس عمیق میکشم هر کاری میکنم ولیییی تاثیری نداره روم الانم دارم از عذاب وجدان خفه میشم لعنت به من که انقد عصبی شدم
حاملگی خیلی سختی داشتم بعد اونم افسردگی بعد زایمان و یهو ام فتق پسرم پاره شد و عمل و هزار تا چیز دیگه از اونموقع به حدی اعصابم ضعیف شده که واقعا موندم از دست خودم چه کنم به نظرتون برم پیش مشاور تاثیری داره یا برم پیش روان پزشک؟؟؟؟
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه