۱۶ پاسخ

دو تا لباس بذار کنار بگو از اینا یکیشو انتخاب کن

اینو بدون اگ‌از همین‌جلوش نگیری
مثل پسر من ک دیگه نزدیک ۱۱ ساله هر لباسی ک خودش دوسداره میپوشه یعنی تو این چند سال اینقد من باهاش اذیت شدم‌ک حد نداره
فقط میتونم بگم از الان مجبورش کن ک نمیتونه هر چی ک دوسداره بپوشه چون بعدا دیگه از پسش برنمیای.

شاید گرمشه دوست داره آزاد باشه

به نظرم اون لباسایی نمی‌خوای بپوشه جمعشون کن و هر بار گفت بگو اونا پاره شدن ، نیستن و از این حرفا بعد به مرور از یادش میره ، منم پسرم یه چند تا از لباس هاش را خیلی دوست داشت و هی میگفت بپوشم منم جمع کردم که جلو چشمش نباشه کم کم از یادش رفت و الان دیگه اصلا نمیگه

ببرش توانبخشی ممکنه مشکل حسی یا رفتاری داشته باشه

سلام دخترمنم اینجوریه سه ماه تموم فقط یه لباس میپوشید میشستم خشک میکردم دوباره میپوشید با مشاور حرف زدم میگفت مشکل حسی داره باید ببری کار درمانی

اینارو وقتی خوابه قایم کن

نمیدونم باید چکار کنی، فقط خواستم بگم کارای تومخیش خییییلی بامزززس، گازش بگیر🤤

😂😂😂😂

شایدم از کسی بیرون دیده که دکمه جلو لباسش باز بوده این کار رفته توی مغزبچه

ووووای نگوووو

وای خدا صبرت بده من باشم میشینم ار اخلاقش گریه میکنم.به نظرم مشاوره بگیر حتما

راست میگه الان

من ی جا خوندم نوشته بود دو دست لباس بگیر‌دستت ب انتخاب خودت ک بچت بین اون دوتا انتخاب کنه ن بین کل لباساش میخای لباساش بزار‌کمد درشو قفل کن گ خودش نتونه بین همش انتخاب کنه هر بار دو دست بزار کشو

جدیدا هم وسواس گرفته همش میگه پاهام دستام کثیف با صابون بشور
پاهاش خیس میگه بغلم کن از رو موکت ردم کن اگه پاش به موکت بخوره میره میشوره
حالا همین آدم لباسش چرک بشه با زور باید دربیارم بشورم یا حموم نمیاد😐 با زور هفته ای یبار میبرمش

ای جانم😂
واقعا فکر میکردم تو این سن برسن دیگه راحته😵‍💫

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته