اصلا نمی‌دونم حس و حالمو چجوری توصیف کنم
چند روزه بدون هیچ‌تحرکی از صبح تا شب میشینم دور و برم نگاه میکنم بچه هامم پیشم نیستن همش میرن بالا.یک سره خوابم میگیره.همیشه قرآن می‌خوندم صلوات یا روتین هرشبم استغفار حضرت علی و نماز شب بود الان مدتیه هیچ کدوم انجام نمیدم نه میتونم گریه کنم نه کاری انجام بدم انگار تو یک‌چاهی گیر افتادم چکار کنم ؟؟؟الان بابام اومده میگه سند می‌زارم شوهرت آزاد بشه بخاطر بچه ها.به درک 800 میلیون.ولی من یک‌دلم میگه بزاره یک‌دلم میگه نه چکار کنم؟

بزار یکم خودش تلاش کنه ببینه براحتی آزاد نمیشه بعد اگه پدرت گذاشت قدر بدونه نگه مگه من گفتم سند بزاره

بستگی به دلیل زندان افتادن شوهرت داره راستش

گلم بزار بزاره والا خدا خیر بابات بده کاش بابای منم یکم دلسوز من بود

مطمعن شو سرش به سنگ خورده زتدان سخت گذشت بهش و گرنه غیر از این باشه بیاد بیرون اعصاب خوردی برای سند داری پس عجله نکن بذار خسته بشه خودش درخواست کنه ازت

اگ فک میکنی دوباره برگرده دست از اون کاراش برنمیداره بزار یکم دیگ براش درس بشه .میشناسم کسی ک خیلیم سنش کم بوده افتاده زندان اونجاک بود التماس میکرده یکی درش بیاره بعد ک اومده بیرون از اولشم بدتر شده سعی کن مطمعن بشی برا زندگی خودت

شوهر من زندان نیست ولی یه لحضه آ روز کردم کاش پدری مثل توداشتم

چه خلافی کرده همسرت؟
ولی قدردان خونودات باش بخصوص پدرت معلومه هواتو داره
هرکی دیگه بود میگفت فقط این یکی بچه که نیست چندتا دیگه دارم جواب اونارو چی بدم

چقد بابای خوبی داری خدا حفظش کنه... مامان بابای شوهرت سند ندارن بزارن؟

یکم توضیح بده
تا بگیم چه کنی
چرا زندانه؟چی شده؟