اووووه خواهر من اگه برات تعریف کنم حالت بد میشه
ازدواج همینه
پر از حرف و حدیث
منم دوران بارداری بدی داشتم چه میشه کرد باید رد کنیم خواهر
بچه همینه دیگه عزیزم
اینارو گفتی یاد مادرشوهرم افتادم که چون کنارم زندگی میکنه و آدم بدیه از ترسش خونه راحت خودمو ول کردن رفتم خونه مامانم که۴۰تا پله میخورد فقط بخاطر حرفا و تنفر از مادرشوهرم
اونم نامردی نمیکرد...هر روز هر روز میومد خونه مامانم عوض۱نفر مامانم و خواهرمم ناراحت میکرد میرف.ی روز کسی خونه نبود من درو روش باز نکردم اینقد آزارم داد خدا لعنتش کنه این اواخر جوابشو میدادم...اتفاقا اینم نه پول داد نه کادو نه مث بقیه طلا
فقط ی گلدون زشت ارزون آورده بود که زود خشک شد بخدا حتی نکرده بود پول بده لااقل گلدونشو عوض کنه
همش میگف بچه گرمشه...این چ لباسیه تنشه...براچی اینطوری آروغشو میگیری...چرا آب نمیدی بهش...چرا اینطوری میخوابونیش؟!؟!منم قلبم سنگین شد ای بابا😔
عزیزم چرا ما خانما هر کدوممون به یه درد گرفتاریم🥲
من الحمدلله همسرم هیچی برام کم نزاشت ولی یکسری مشکلات دیگه داشتم
منی که موقع زایمان و بعد زایمان خیلی سختی زایمان سختی داشتم بعد زایمان درد سینه تا یکماه همراه با تب عفونت کرد باز عمل سینه شدم ازین ورم بچه تا چهار ماه کامل ن شب میخابید ن روز بخاطر کولیکش فقط بعدازظهر نیم ساعت اونم سر هر پنج دقیقه نق میزد ولی با وجود اون همه سختی خیلی خیلی دوسش داشتم حالا هرکی یجوره
عزیزم 😍😍😍😍😍😍
منم افسردگی بعدزایمان داشتم یعنی دوسه ماه توحال خودم نبودم به مامانم وهمسرم میگفتم تنهام نذارین خودمومیندازم پایین خونمون طبقه۱۲عه....هععععی خواهریادم افتاد...دوس ندارم اون روزاروبااینکه شیرین بودولی برامن سخت گذشت حالافک کن میان عیادت میگن قیافه گرف برامون
نمیدونم واقعا چرا انقد از یه زنی که زایمان کرده انقد توقع دارن بابا تازه سخت ترین و دردناک ترین عمل عمرشو انجام داده خوبه خودشون هم این روزا رو گذروندن ولی باز توقع بی جا دارن منم اوایل خیلی حالم بد بود خداروشکر گذشت
الهی بگردم حق داری چقد اذیت شدی ، فقط یه مادر میتونه درکت کنه
خداروشکر ک پشت سر گذاشتی و ساحل خانومم بزرگ شده 🥰
من یه فحش دارم مخصوص مادرشوهرمه ، وقتی میگم همون همیشگی همه میدونن چی میگم😂
من افسردگی بعد زایمان گرفتم و تا حالا ادامه داره و قرص میخورم اصلا هم فرقی نکرده زود جوش میارم پسرمم خیلی نق نقو هست اعصاب برام نزاشته
ای خدا قربونت برم جوجه
ساحل که به دنیا اومد زایمانم طبیعی بود فرداش که مرخص شدم رفتم خونه مامانم مادرشوهرم اینا بعد چهارروز اومدن دیدن منو بچه اونم با یه جعبه شیرینی دلیلشون هم این بود که چرا همون روز که مرخص شدی نیومدی خونه ما بچه رو به ما نشون بدی این یدونه اش دومی اینکه شوهر من چون پیش باباش کار میکنه یه جور نونخورش حساب میشه و سنش کمه همش حرف اینارو گوش میده من تازه زایمان کرده بودم ساحل ضعیف دنیا اومد و قدرت مکیدن نداشته سینه منم نوک نداشت بچه بتونه شیر بخوره برای همین یا شیر خودمو میدوشیدم بهش میدادم یا شیر خشک شوهرم شبا نمیموند خونه بابام اینا روزی دو ساعت میومد سر میزد میرفت اون دوساعت هم گریه منو در میاورد همش میگفت همسایه ها به مامان گفتن عروستو مادرش خودشون از قصد دارن بچه رو شیر خشکی میکنن شوهرم تهدید میکرد منو پدرت باید شیر خشک بخره من که نمیخرم از اونطرف از فامیلاشون هرکس میخواست بیاد عیادت تهدیدشون میکردن که تا خونه ما نیومد خق ندارین خونه مادرش برین عمه محمد زنگ زد بهم گفت زودتر برو خونه مادرشوهرت ما بیایم بچه رو ببینیم خلاصه همه ی اینا رو با بیخابی و درد و همه چی تصور کنین چقدر به من بد گذشت الانم تعریف میکنم قلبم سنگینی میکنه من عاشق مادرشوهرمم ولی بعضی چیزا هیچوقت از یاد ادم نمیره من که از سنگ نیستم ادمم قلبم میشکنه خلاصه که الان چند ماهی میشه حس میکنم بهتر شدم جونم به جونش وصله الان حس و حال مادرا و میفهمم که عاشقانه قربون صدقه بچه اشون میرن
منم شبی که سزارین شدم شوهرم زندان رفت 😭صبح چشم به راه بودم بیاد نیامد که نیامد خانوادع شوعرم هیچی برام نیاوردن بیمارستان خواعرم همراه من بود جاریم همراه پسرم که توشیشه بود کثافتا برادر شوعرم برای زنش غذا یا خوردنی میاوردن اونجا میخوردن منم گشنه خلاصه من بد دو روز مرخص شدم بچم اونجا موند کثافتا خونه همشون تو شهر بود نگفتن گناه داره کسی نیست ازش مواظبت کنه منو عجله اوردن خونه خودم که روستا بود تک تنها 😭😭😭 مادرم که سنش بالا هست مریض هم بود یک شب ازم مواظبت کرد بد رفت خونش و جاریم و دوتا خواهر شوهرم بچه رو اوردن دادن دستم بچع دو کیلو نیم گذاشتن جهنم شدن رفتن و من موندم یه دنیا غم افسرده شدم داداشم منو برد دکتر گفتن باید روانشناس داداشم به برادر شوعرم زنگ زد قزیه رو گفت کع براشون مهم نبود اومدم خونه پسرمو نگاه کردم قشنگ گریه کردمو خودمو جمع جور کردم اوف هوا سرد بود روستامون اون فصل شانس من آب قط بود با اون عملم تک تنها بود اوف هیچ وقت یادم نمیره فقط گریه گریه گریه
چقدر ناراحت میشم همجنسم تو شرایطی که نیاز به همراهی و همدلی و مراعات داره و شاید تو زندگیش انقدر شکننده نبوده
درک نمیشه و انقدر سختی ویک تنه تحمل میکنه
مادر بودن شیرین ترین و سخت ترین کار دنیاست
خداروشکر که اون روزها گذشتن
خدای بزرگ دختر با نمک شما رو براتون حفظ کنه و به قلبتان آرامش بده
دختر گلتون رو هم ببوس😍😍.تا پست میذارین یاد حرف باگزا شوهرتون میفتم که گفته بود ساحل هست..دریا داره میاد..😂😂😍(مشکوک ب بارداری بودین)
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.